آرمان پیر واقعگرا
درباره آرزوی درازی که هنری کیسینجر عمر دراز خود را به پای آن گذاشت
1 |
میگویند انسان به آرزوهایش زنده است و لاجرم آنکه آرزویی دراز دارد، او را عمری دراز باید. هنری کیسینجر چنین آدمی بود. عمری دراز کرد و آرزویی درازتر از عمر خود داشت. آن آرزو، همان بود که با تعبیر «نظم جهانی» از آن یاد میکرد. او با این نگاه، تجربه وستفالی را میستود و در آرزوی تقویت و تعمیم آن به همه نقاط پرتلاطم دنیا بود. او مینوشت: «تاکنون هرگز چنین نظمی شکل نگرفته که مصداق «تمام و کمال» نظم جهانی باشد. آنچه امروزه بهعنوان مفهوم نظم میشناسیم، زاده حدود چهار قرن پیش در اروپای غربی است؛ زاده یک نشست صلح در ایالت وستفالیای آلمان که بدون حضور و حتی اطلاع بیشتر قارهها و تمدنها برگزار شد». و همه ایده کیسینجر آن بود که «همه قارهها و تمدنها» را به پایبندی به این نظم رهنمون شود. او این خواست را نهفقط در کهنسالی و در میانه دهه دوم قرن بیستویکم داشت (همان زمان که کتاب «نظم جهانی» را مینوشت)؛ بلکه در میانسالی و جوانی خود، نیز به همین ایده میاندیشید. چنانکه خاطرهای از جوانی خود را چنین به یاد میآورد: «در سال 1961 که مدرسی جوان در دانشگاه بودم، به هنگام ایراد یک سخنرانی در شهر کانزاس به دیدار هری ترومن، رئیسجمهور وقت آمریکا، رفتم. از او پرسیدم که به چه چیزی بیش از همه در دوران ریاستجمهوری خود افتخار میکند و او پاسخ داد: «اینکه ما کاملاً بر دشمنان خود پیروز شدیم و سپس آنها را به جامعه ملتها بازگرداندیم. گمان میکنم که فقط آمریکاست که میتواند چنین کاری بکند». کیسینجر اما بهعنوان یک استراتژیست جمهوریخواه نسبت به دموکراتهایی چون ترومن، واقعگراتر و به مناسبات موجود در جهان، بدبینتر بود. ازاینروست که بلافاصله نقد خود را به جملات رئیسجمهور دموکرات همعصر قوام و مصدق در ایران، چنین بیان میکند: «ترومن که از قدرت فراوان آمریکا آگاه بود، بیش از هرچیز به ارزشهای انسانی و دموکراتیکی خود میبالید. وی بهشدت علاقهمند بود که آمریکا را بیش از آنکه به خاطر پیروزی در جنگ به یاد میآورند، به دلیل برقراری صلح به خاطر بسپارند». کیسینجر حتی پا را فراتر از این میگذارد و به اینکه «رؤسایجمهور آمریکا، از هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات، همواره دیگر دولتها را آشکارا و با اشتیاق تمام به حفظ و ترویج حقوقبشر فراخواندهاند»، به دیده نقد و تردید مینگریست و از دچار چالش شدن «نظم قانونمحور» میگفت؛ چراکه بهزعم او، «هیچ تعریف مشترکی از این نظام و یا درک مشترکی از چگونگی ادای «منصفانه» سهم خود (برای هریک از کشورها) وجود ندارد». با چنین نگاه انتقادی به رویکرد «ارزشگرایانه» رؤسایجمهوری آمریکا بود که کیسینجر تا پایان عمر، آرزوی بازگشت به الگوی صلح وستفالیایی را داشت؛ الگویی که در توصیف آن مینوشت: «صلح وستفالی، نه یک دیدگاه یکپارچه اخلاقی، بلکه بازتابدهنده راهکاری عملی برای کنار آمدن با واقعیت بود. این صلح بر پایه نظامی از دولتهای مستقل بود که از مداخله در امور داخلی یکدیگر پرهیز میکردند و انگیزههای یکدیگر را از طریق مقایسه با یک وضعیت عام تعادل قدرت میسنجیدند». این نگاه و روایت کیسینجر از صلح وستفالیایی، بسیار بیش از نگاه ارزشمحوران و ایدهآلیستهای آمریکایی به کار ایالات متحده میآمد؛ چراکه در واقعیت قدرت، این آمریکا و متحدان آن بودند که دست بالا را در مناسبات جهانی داشتند و اگر رویای صدور ارزشهای آمریکایی را وامینهادند و ملاحظات داخلی کشورهای دیگر را میپذیرفتند؛ طبعاً کشورهایی که با ارزشهای آمریکایی (از قبیل لیبرالیسم، دموکراسی و حقوقبشر) سر ستیز داشتند، کمتر از در ستیز با خود آمریکا برمیآمدند و آن را در جایگاه «امپریالیسم» و «دشمن» میدیدند. درحالیکه با رویکرد ارزشمحور، حتی کشورهایی که خود را در بلوک غرب میدیدند یا به آن گرایش بیشتری داشتند، در مقاطعی با دولتهای آمریکا دچار تعارض و مجادله میشدند و حتی، تهدید میکردند به سوی اردوگاه رقیب (شوروی در جهان دوقطبی) یا شکل دادن الگوهای بدیل (نظام چندقطبی در روزگار پس از فروپاشی شوروی) حرکت خواهند کرد. تهدیدهایی که گرچه چندان عملی نبود، اما اتحاد استراتژیک این کشورها با آمریکا را نیز دچار بحران میکرد.
2 |
با چنین نگاهی، دوران مسئولیت کیسینجر در دولتهای ریچارد نیکسون و جرالد فورد را میتوان دورهای از ظهور و بروز رئالیسم تهاجمی با پذیرش نظمی ثباتمحور در بین دو دوره ایدئالیستی رؤسایجمهوری دموکرات قبل و بعد از آن دانست که از مهمترین مصادیق ارزشگرایی آمریکایی بودند. نیکسون درحالی در ژانویه 1969 سکان کاخسفید را در دست گرفت که پیش از او، جان.اف.کندی و پس از ترور او، لیندون بی.جانسون رئیسجمهوری ایالات متحده را در دست داشتند. کندی متحدان آمریکا همچون محمدرضاپهلوی در ایران را به اصلاحات گسترده اجتماعی و اقتصادی فرامیخواند. همان ایدهای که به شکلگیری «انقلاب سفید شاه و ملت» با محوریت بحث اصلاحات ارضی انجامید و پیامدهای خود را چه به شکل کوتاهمدت (شکلگیری نهضت روحانیت و طبقه سنتی در ابتدای دهه1340) و چه به شکل بلندمدت (شکلگیری حاشیهنشینان و زاغهنشینان شهری و پیوستن آنان با رویکردهای چپ رادیکال به طبقات مدرن در سال1357) بر روند تحولات ایران برجای گذاشت. ایده «انقلاب از بالا» را در واقع، کندی بود که در ذهن شاه انداخت. تنها کاری که پهلوی دوم کرد، این بود که پس از دیدار و رایزنی با کندیها در آمریکا اعلام آمادگی کرد تا به جای علی امینی که به مصدق و جبهه ملی گرایش داشت و در دولت او، ردپای برخی کهنهکاران حزب توده هم دیده میشد، خود رهبری اصلاحات را برعهده گیرد؛ اصلاحاتی که شاه بیشتر دوست داشت آن را با تعبیر «انقلاب» توصیف کند. البته، بیراه هم نمیگفت. شاه از همان زمان، ناخواسته «رهبر انقلاب» شده بود. (تعبیری که سالها بعد مهدی بازرگان دربارهاش به کار برد).
نیکسون بعد از دولت کندی (و میراثبر او، جانسون) روی کار آمد و در نهایت، میراثبر خودش (جرالد فورد) کاخسفید را به دموکرات ارزشگرایی دیگر واگذاشت؛ جیمی کارتر. رئیسجمهوری که در صدور و جهانی کردن ارزشهای آمریکایی (بهویژه حقوقبشر) حتی از کندی هم رادیکالتر بود. کارتر البته برخلاف کندی در راه شعارهایش جان نداد؛ اما آبرو و اعتبار سیاسیاش را وانهاد. آبرو و اعتباری که بیش از همه، با سقوط رژیم پهلوی در ایران و در ادامه آن، تسخیر سفارت آمریکا در تهران و عملیات ناکام نجات گروگانها به چالش کشیده شد و سقوطش را پس از یک دوره چهارساله رقم زد. کارتر اگر نیک مینگریست، پر طاووس «فضای باز سیاسی» خویش را در آتش انقلابی میدید که خود ناخواسته برانگیخت.
نیکسون (و میراثبر او، جرالد فورد) در میان این دو دوره از ارزشگرایی کاخسفید را در دست گرفتند. فارغ از رخدادهای اعتبارزدای دوران آنان (واترگیت، شوک نفتی و جنگ ویتنام)، این دوران را از منظری کلان میتوان عصری راهبردی و کمسابقه در نگاه ایالات متحده به جهان تعبیر کرد. گرچه رؤسایجمهور عموماً جمهوریخواه پیش و پس از نیکسون-فورد هم در قیاس با همتایان جمهوریخواه خود، گرایش ایدئالیستی چندانی به مناسبات بینالملل نداشتند؛ اما شاید در هیچ دورهای همچون دوران نیکسون-فورد (بهویژه نیکسون)، رویکردی چنین ثباتمحور و قدرتمحور به نظام بینالملل در دستگاه فکری و عملی سیاست خارجی ایالات متحده حاکم نبود و در این مسیر، کیسینجر نقش نظریهپرداز و مدافع تمامعیار این رویکرد را بازی میکرد. در نتیجه این رویکرد بود که اتفاق بزرگی چون تنشزدایی میان جمهوری خلق چین محقق شد و در ابعاد کوچکتر در منطقه خاورمیانه نیز، سیاست خارجی «دوستونه» با اتکا به ایران و عربستان تعریف شد. چنین نگاهی بود که نیکسون را از مداخله در امور داخلی ایران و پافشاری بر دموکراتیزاسیون بازمیداشت. تا آنجا که زمانی در اوایل دهه 1970 به داگلاس مکآرتور، سفیر وقت آمریکا در تهران، در تمجید از محمدرضا پهلوی گفته بود: «ای کاش در دنیا رهبران بیشتری با عقل و پیشبینی او داشتیم. قدرتی که وی در جهت اداره مملکتاش به کار میبرد، نوعی دیکتاتوری بیخطر است. هنگامی که درباره دموکراسی از نوعی که ما داریم در آن بخش از جهان صحبت میکنیم، به خدا قابل عمل نیست... دموکراسی یک چیز تجملی است که کمتر ملتی از عهده داشتن آن برمیآید. آنها هنوز آماده نیستند».
3 |
با همین رویکرد بود که در دوران نیکسون، ایران به یکی از بزرگترین خریداران اسلحه از آمریکا تبدیل شد و با وجود بروز تحولاتی چون جنگ اعراب و اسرائیل، شوک نفتی و تورم همراه با رکود نابودگر اقتصادی در ژاپن، کشورهای اروپایی و حتی خود آمریکا، همچنان از اتحاد خود با رژیم پهلوی دست نکشید. در این استمرار استراتژیک نیز، کیسینجر نقش اصلی را داشت و بهرغم مخالفانی که ایده او درون دولت، رسانهها و گروههای رقیب سیاسی-اقتصادی داشت؛ حفظ اتحاد با ایران را تداوم بخشید و کوشید تا آنجا که امکان دارد، شاه را در مقام «ژاندارم منطقه» حمایت و تقویت کند. این درحالی بود که بلندپروازیهای داخلی و خارجی شاه نیز که با تکیه بر رشد نجومی قیمت نفت تشدید شده بود، ایده ذهنی نیکسون و کیسینجر را به چالش میکشید. بحران جهانی سوخت کار را به جایی رسانده بود که کیسینجر میگفت: «حتی اوگاندا هم علیه ما برخاسته است!». این درحالی بود که در اوج بحران جهانی انرژی، کیسینجر درون دولت و رسانههای آمریکا به این متهم میشد که چیزی از اقتصاد نمیداند و صرفاً با شعارهایش در سیاست بینالملل، به دنبال ادامه حمایت از غولهای نفتی (ایران و عربستان) است. همزمان، اعلامیهها و گزارشهای حقوقبشری درباره فعالیتهای ساواک در زمینه بازداشت، شکنجه و اعدام مخالفان، نیز هزینههای پیشبرد این استراتژی را میافزود.
اما ایده ذهنی کیسینجر متفاوت با گفتمانی بود که داشت مسلط میشد. اندرو اسکات کوپر در کتاب «پادشاهان نفت» این ایده خاص کیسینجر را چنین تبیین میکند: «آنچه کیسینجر انتظار نداشت این بود که قیمتهای بالای نفت ممکن است به اقتصاد آمریکا و اقتصاد همپیمانانش در ناتو صدمه وارد آورده و حتی تا میزانی پیش برود که امنیت جهان آزاد را نیز به خطر اندازد». بااینحال، «شاید کیسینجر چیزی را میدانسته که همکارانش در خزانهداری (دولت آمریکا) درک نکرده بودند و آن، این بود که چنانچه قیمتهای نفت پایین بیاید، چه مصیبتی در انتظار شاه خواهد بود». کیسینجر فراتر از رویاپردازیهای شاه و نقدهای داخلی، صحنهای کابوسوار را میدید و از آن هراس داشت: «ایران مانند عربستان سعودی کشور کوچکی نیست که دارای جمعیت کم و ذخایر ارزی عظیم باشد تا بتواند خطر کاهش قیمت نفت (در سالهای آینده) را تحمل نموده و سقوط عمدهای در درآمد خود را بپذیرد. شاه هیچوقت چیزی ذخیره نکرد بلکه همیشه خرج کرده است. چنانچه قیمتهای نفت ناگهان پایین بیاید برای سلطنت پهلوی هیچگونه گریزگاه اقتصادی وجود نخواهد داشت تا آن شوک ناگهانی را تحمل کند. تعدیل ناگهانی در درآمد ممکن بود موجب بحران مالی و پس از آن ناآرامیهای اجتماعی و عدم ثبات سیاسی گردد و امیدهای نفتی شاه به یأس تبدیل شود. اقدامات کیسینجر برای دفاع از شاه را باید از این نظر مورد توجه قرار داد». به عبارت دیگر، کیسینجر از پایین آوردن قیمت نفت یا مواجهه تند با ایران از این نظر هراسان بود که میاندیشید چنین کاری، ستون اصلی سیاست خاورمیانهای دولت وقت آمریکا را فروبپاشد و ژاندارم خلیجفارس را به آوارهای میان مرزها فروکاهد (اتفاقی که در دوران کارتر و با حاکم شدن رویکرد ایدئالیستی وی بر سیاست خارجی آمریکا رخ داد و در نتیجه آن، هم شاه فروافتاد و هم ثبات خاورمیانه درهم ریخت).
4 |
چه با این رویکرد نیکسون-کیسینجر موافق باشیم و چه نباشیم؛ نمیتوان بر اهمیت کلیدی و تاثیرگذاری سیاست خارجی آن دوران چشم پوشید. این رویکرد، گرچه در بستر جهان دوقطبی و در مقام حمایت از متحدانی چون ایران در همسایگی اتحاد جماهیر شوروی (و در سطحی کلانتر: آشتی با چین برای شکاف در بلوک کمونیستی) رخ نمود؛ اما با گذشت نیمقرن همچنان در قیاس با الگوهای بدیل ارزشگرایی و مداخلهگرایی آمریکایی (و به تعبیری، استثناگرایی ایالات متحده)، کارآمدتر و مؤثرتر مینماید. مجموعه رخدادهایی چون انقلاب ایران، ظهور طالبان، عملیات 11 سپتامبر، جنگهای عراق و افغانستان، بهار عربی، جنگ اوکراین و نهایتاً نبرد اخیر غزه و بسیاری از تحولات دیگر، همگی بهنوعی برآمده از واکنش جهان ماقبل مدرن یا ستیزهجو با مدرنیسم و لیبرالیسم، در برابر صدور ارزشهای آمریکایی بوده است که در تحلیل نهایی، نه بعضی از این کشورها را به دموکراسی و توسعه رسانده است و نه برای آمریکا، جز هزینههای گسترده سیاسی، اقتصادی و امنیتی حاصلی در بر داشته است. هر قضاوتی درباره کیسینجر داشته باشیم، باید بپذیریم او صحنه سیاست بینالملل را واقعیتر از بسیاری مدعیان میدید و بیآنکه ژست ارزشگرایی و آرمانخواهی بگیرد، بزرگترین آرمان و آرزو را در سر میپروراند. آرزوی جهانی منظم با پذیرش واقعیت تکتک بازیگران آن...
منابع:
- نظم جهانی، تأملی در ویژگی ملتها و جریان تاریخ، هنری کیسینجر، مترجم: محمدتقی حسینی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، 1398
- پادشاهان نفت، اسرار مذاکرات پشت پرده فروش نفت ایران بر پایه اسناد سازمان سیا، اندرو اسکات کوپر، مترجم: غلامرضا کریمیان، نشر اشاره، چاپ اول، 1393