ثناگوی ذات قدرت
هنری کیسینجر، نظریهپرداز سیاست واقعگرا و دیپلماسی منفعتطلبانه در ۱۰۰ سالگی درگذشت
یورک مارتین و مالکوم روترفورد / هنری کیسینجر برای نزدیک به یک دهه بهعنوان مشاور امنیت ملی رئیسجمهور و وزیر خارجه آمریکا، این فرصت را داشت تا چیزهایی را بهعنوان یک استاد دانشگاه تدریس میکرد، در میدان عمل پیاده کند. او معتقد بود که دیپلماسی مبتنی بر سیاست واقعگرایانه (Realpolitik) ریشه در درک این موضوع دارد که رسیدن به توازن قدرت نیازمند در نظر گرفتن منافع همه طرفها است؛ هرچند به اعتقاد او نیازی به در نظر گرفتن منافع طرفهایی که قدرتی نداشتند، وجود ندارد. کیسینجر در دوران ریاستجمهوری ریچارد نیکسون و جرالد فورد از سال ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۷ بدون تردید مهمترین دولتمرد دوران خود محسوب میشد. هر موضعگیری او در سراسر جهان مورد تفسیر قرار میگرفت و همه با دقت سفرهای او را دنبال میکردند. به نظر میرسید، در اوج دوران رقابت دو ابرقدرت هستهای چشم متحدان آمریکا به این بود که از واشنگتن انتظار تضمین و رهبری داشتند، که او یک برنامه سیاست خارجی قابلدفاع در اختیار مخاطبان داخلی و شبکهای از متحدان ایالات متحده آمریکا قرار دادهاست. با این حال گذر زمان و نگاه کردن به گذشته باعث شد تا کیسینجر هم مورد تحسین عدهای و مورد تنفر عدهای دیگر قرار بگیرد. زمانی که او کار خود را بهعنوان یک دولتمرد آغاز کرد، آمریکا با سه معضل بزرگ مواجه بود: منطقه آسیا (جنگ ویتنام و چین تحت حاکمیت بلامنازع مائو تسه تونگ)، اتحاد جماهیر شوروی (دشمن دوران جنگ سرد) و خاورمیانه (نفت و بشکه باروت کهنه). موفقیت او در آشتی با چین، ایدهای که توسط ریچارد نیکسون دادهشد و توسط کیسینجر اجرایی شد، بهعنوان یک موفقیت فوقالعاده از هر نظر، زیر سایه کارزار بمباران جنایتکارانه کامبوج در دوران جنگ سرد قرار داد. سال ۱۹۶۸ کیسینجر بهترین عملکردش را در نابود کردن مذاکرات پاریس نشان داد. این اقدام به کارزار انتخاباتی نیکسون کمک کرد. سال ۱۹۷۳ در اقدامی جنجالی کمیته صلح نوبل، جایزه صلح را به او و همتایش از ویتنام شمالی، له دوک تو داد، این اقدام یک جایزه خیلی زودهنگام محسوب میشد، چراکه تا سال ۱۹۷۵ و سقوط سایگون، جنگ متوقف نشدهبود. توافقهای کنترل تسلیحات هستهای که با اتحاد جماهیر شوروی منعقد کرد، بسیار مؤثر بودند، حتی تقریباً در حد توفیقش در آشتی با پکن. دیپلماسی پروازی او بعد از جنگ کوتاه یوم کیپور بین اسرائیل و مصر عملکردی هنرمندانه بود. از سرگیری روابط دیپلماتیک قاهره و واشنگتن توسط او یک پیشنیاز ضروری برای توافقهای کمپدیوید بود که بعداً توسط جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت به نتیجه رسید.
اما در کنار همه اینها، بخشهای بههمریختهتر دنیا بودند که در مکتب واقعگرا (Reaslist) که کیسینجر مثال بارز معتقدان به آن محسوب میشود، صرفاً مهرههایی در صفحه شطرنج جنگ سرد محسوب میشدند. او تمامقد پشت کودتای خونین نظامی ۱۹۷۳ شیلی بود، چراکه نگران بود دولت سالوادور در حال ایجاد یک پایگاه جدید برای تصرف آمریکای جنوبی توسط شوروی است. همچنین او هیچ تلاشی برای منصرف کردن جونتای آرژانتین از سرکوب وحشیانه مخالفانش نکرد.
او گاهی از اروپاییها میخواست تا سیاستهای استعماری را کنار بگذارند، اما در عین حال به پرتغالیها یاد داد که آنگولا و موزامبیک را (که در نیمههای دهه ۱۹۷۰ استقلال خود را کسب کردهبودند) بهعنوان مهرههایش در صفحه شطرنج حفظ کند. در عین حال هیچ علاقهای به حمایت از احساسات ضدآپارتاید در آفریقای جنوبی که در آمریکا شکل گرفتهبود نشان نداد. او در جنگهای استقلال بنگلادش، سال ۱۹۷۱، بهرغم وجود شواهدی از نسلکشی توسط سربازان پاکستانی، از اسلامآباد در مقابل دهلینو حمایت کرد؛ اقدامی که چه همان زمان و چه امروز بهعنوان قضاوتی پرمسئله تلقی میشد. بیتوجهی همیشگی او به حقوق بشر به مثابه نادیده گرفتن جدی اهمیت قدرت نرم تلقی میشود.
نحوه عملکرد کیسینجر روزبهروز بیشتر مورد تردید و سوال قرار میگیرد. یکی از تناقضهای ذاتی عملکرد او این بود که همواره به دیده شدن علاقهمند بود، اما ترجیح میداد که بخش اعظم دیپلماسیاش را محرمانه دنبال کند. علاقه او به محرمانگی فقط به دیپلماسی با دیگر کشورها منحصر نبود، بلکه در سیاستگذاری درون دولت آمریکا هم این پنهانکاریها را دنبال میکرد. او دستور داد که بهصورت غیرقانونی تلفن ۱۷ نفر بدون دستور قضایی شنود شود. در میان این افراد نهتنها روزنامهنگاران بودند، بلکه تعدادی از کارمندان شورای امنیت ملی تحت مدیریت خودش هم قرار داشتند. کیسینجر دیدگاه بدکارانهای در مورد استفاده و سوءاستفاده از قدرت داشت و یک بار به طنز گفتهبود: «کار غیرقانونی را فوری انجام میدهیم اما کار خلاف قانون اساسی، کمی بیشتر وقت میبرد.» یک مصاحبه او با روزنامهنگار مشهور ایتالیایی اوریانا فالاچی که در آن خود را با افتخار «کابوی» توصیف کردهبود، باعث عصبانیت نیکسون شد که هفتهها با او صحبت نکردهبود. روابط میان نیکسون و کیسینجر برای درک صحیح دلایل شکست و موفقیت کیسینجر بسیار حائز اهمیت است. نیکسون خودش در حوزه سیاست خارجی معصوم نبود، او ۸ سال معاون دوایت آیزنهاور رئیسجمهور پیشین آمریکا بود. نیکسون خودش ایدههای بسیاری در حوزه سیاست خارجی داشت که تا پیش از پیدا کردن کیسینجر هرگز فرصت اجرای آنها را پیدا نکردهبود. روابط کیسینجر و نیکسون خودش باعث غافلگیری بود. مرشد اصلی کیسینجر، نلسون راکفلر، فرماندار لیبرال نیویورک بود که در رقابتهای درونی حزب جمهوریخواه سال ۱۹۶۸ از نیکسون شکست خورد. کیسینجر همچنین شهرت بدی در محفلهای دانشگاهی داشت و اینگونه گفتهمیشد که او به سرعت موضعش را عوض میکند و پیش هر کس که مینشیند به فراخور حال، حرف دیگری میزند. در مورد او میگفتند: «مسئله این است که کیسینجر حالا چه کسی است؟» اما بنیان اصلی روابط نیکسون و کیسینجر این بود که هر دو قدرت را تحسین میکردند و البته نیکسون هوش را مورد تحسین قرار میداد که کیسینجر زیاد داشت. کیسینجر خودش یک بار تاکید کردهبود که «قدرت بسیار شهوتبرانگیز است.» دیوید روتکوف، مورخ مشهور میگوید که «هر دوی آنها بهشدت جاهطلبانی محاسبهگر بودند.» نزدیک بودن ذهن آنها به یکدیگر باعث شد که خیلی پیش از آنکه کسی در وزارت خارجه یا دانشگاههای آمریکا بتواند متوجه شکاف میان جمهوری خلق چین و اتحاد جماهیر شوروی شود، بتوانند این موضوع را پیشبینی کنند و تحلیل کنند که آمریکا بتواند از این موضوع بهرهبرداری کند. تحلیل آنها این بود که اگر واشنگتن با پکن نزدیکتر شود، آنگاه بخت بیشتری وجود دارد که شوروی در کنترل تسلیحات و آلمان شرقی و غربی با آمریکا همکاری کند؛ پیشبینیای که درست از آب درآمد. در آن دوران بهسادگی نمیشد این سیاستها را توجیه کرد. برخی سیاستمداران دموکرات و جمهوریخواه، فکر میکردند که دولت نیکسون خیلی به مسکو ساده میگیرد و از کیسینجر به دلیل اظهاراتش در مورد آشتی با شوروی، همزمان با افزایش سریع قدرت نظامی شوروی، انتقاد میکردند. آنها به نظریه «بههمپیوستگی (Linkage)» که توسط او پایهگذاری شدهبود، بیاعتماد شدهبودند. کیسینجر معتقد بود که هر اتفاقی در هر گوشه دنیا میتواند بر اتفاقهای دیگر در دیگر نقاط مؤثر باشد. کیسینجر در میان روشنفکران چپگرا هم محبوبیتی نداشت، بهخصوص اینکه مدتزمان زیادی طول کشید که بتواند آمریکا را از ویتنام بیرون بیاورد و برای اینکار کامبوج را بمباران کرد که به مثابه جنایت جنگی محسوب میشد.
اما در نهایت این سیاست خارجی نبود که باعث پایین کشیدن کیسینجر از قدرت شد، بلکه رسوایی واترگیت این مسئله را رقم زد. کیسینجر خودش هم در زمینه شنود بیگناه محسوب نمیشد. البته تعهد نیکسون به این کار آنقدر شدید بود که ابتدا باعث استعفای رئیسجمهور و نهایتاً استیضاح ناگزیر او شد. کیسینجر اما بهعنوان وزیر امورخارجه جرالد فورد، که جانشین نیکسون شدهبود، باقی ماند، اما زمانی که فورد انتخابات را در سال ۱۹۷۶ به کارتر باخت، فضا هم تغییر کرد. کارتر خواستار سیاست خارجی اخلاقی و مشاورانی تازه بود.
هاینتس آلفرد کیسینجر، فرزند یک معلم مدرسه بود و ۲۷ مه ۱۹۲۳ در شهر فورت در استان باواریای آلمان به دنیا آمد. این مکان به صورت تاریخی برای یهودیان امن بود، اما نه در دوران حاکمیت آدولف هیتلر در دهه ۱۹۳۰. خانواده کیسینجر آلمان را از طریق بریتانیا به قصد آمریکا ترک کردند، اما بهرغم دههها زندگی در آمریکا، هاینتس کیسینجر که نامش را به هنری تغییر داد، هرگز لهجه غلیظ آلمانیاش را از دست نداد. برادرش که بهخوبی با لهجه آمریکایی حرف میزد، یک بار از او پرسید چرا لهجهاش تغییر نکردهاست و او پاسخ داد: «چون که من کسی هستم که گوش میدهد.» کیسینجر پیش از آنکه برای تحصیلات عالیه به سیتی کالج نیویورک برود، در دبیرستان جورج واشنگتن این شهر تحصیل کرد. او سال ۱۹۴۳ شهروند آمریکا شد و بهعنوان سرباز به ارتش آمریکا پیوست. یکی از نخستین مسئولیتهایش در پایان جنگ جهانی دوم کمک به بازسازی آلمان بود. او در دورانی که بهعنوان مدیر در شهر کرفلد در استان راین شمالی-وستفالیا منصوب شدهبود، بار دیگر از زادگاهش در باواریا دیدن کرد. او از اسم «مستر هنری» استفاده میکرد، چراکه نمیخواست آلمانیها فکر کنند او یک یهودی است که برای انتقام بازگشتهاست. او کاملاً بر درکش از تاریخ آلمان تکیه میکرد و باور داشت که آلمانیها به نظم علاقهمندند، هرچند از نظر او نظم مسالمتآمیز را ترجیح میداد. او سال ۱۹۴۷ برای تحصیل وارد دانشگاه هاروارد شد؛ جایی که بقیه دوران دانشگاهیاش را هم در آن گذراند. زیرعنوان تز دکتری او در سال ۱۹۵۴ «مطالعه دولتداری کاسلری و مترنیخ» [دیپلماتهای قرون ۱۸ و ۱۹ بریتانیا و اتریش] بود که بهعنوان نقشه راه او در دوران منصب خودش در دولت محسوب میشد. دوران تدریساش در هاروارد به تنهایی کافی بود تا توجه سیاستمدارانی چون راکفلر را به خود جلب کند. سال ۱۹۵۷ با انتشار کتاب تسلیحات هستهای و سیاست خارجی، جایگاه خود را تقویت کرد.
حتی پس از اینکه از دولت کناره گرفت هم همچنان بهعنوان یک شخصیت برجسته در جهان شناختهشده باقی ماند، نهفقط به این دلیل که سال ۱۹۸۲ مؤسسه شرکای کیسینجر را تاسیس کرد. این مؤسسه برای مدت طولانی به کمپانیهای آمریکایی و چندملیتی مشورت میداد. به سبک همیشگی کیسینجر، هیچگاه فهرست اسامی مشتریان این مؤسسه افشا نشد. تعداد کمی از دولتها در جهان بودند که او را با آغوش باز نمیپذیرفتند. او به همه رؤسایجمهور پس از ریچارد نیکسون از جمله دونالد ترامپ مشورت داد. او همچنین برای بسیاری از روزنامهها یادداشت نوشت و کنفرانسها علاقهمند به دعوت او بودند. کیسینجر چندین کتاب هم نوشت. تحسینشدهترین کتاب او «دیپلماسی» نام دارد که سال ۱۹۹۵ منتشر شد. او سال ۲۰۲۱ در نگارش کتابی در مورد آینده هوش مصنوعی مشارکت کرد که نشان میداد تا چه حد توانستهاست در کهنسالی با تحولات روز آشنا باشد. شخصیترین نوشته او یک کتاب خاطرات سه جلدی است که نام جلد نخست آن «سالهای کاخ سفید» است و خاطراتی منتشرنشده از مذاکرات محرمانهاش در چین را روایت میکند. کیسینجر دو بار ازدواج کرد. ابتدا سال ۱۹۴۹ با ان فلیشر ازدواج کرد. این زوج یک پسر و یک دختر داشتند و سال ۱۹۶۴ جدا شدند. ۱۰ سال بعد او با نانسی مگینز، یک خیّر شناختهشده اهل نیویورک ازدواج کرد. در تمام طول زندگی، کیسینجر علاقه زیادی به فوتبال نشان میداد که به دوران زندگیاش در فورت بازمیگشت. حتی در روزهایی که در مذاکرات سطح بالا شرکت میکرد، باید نتایج زنده بوندسلیگا برای او ارسال میشد. در دهه ۱۹۷۰ در کافهای در سائوپائولو، با پله مذاکره کرد تا در پایان دوران بازیگریاش برای تیم نیویورک کازموز بازی کند. او برای کمک به موفقیت آمریکا در میزبانی جام جهانی ۲۰۲۲ از سوی فدراسیون فوتبال آمریکا استخدام شد؛ تلاشی که ناکام ماند. زندگی و دوران کیسینجر را نمیتوان در یک جمله خلاصه کرد. سیاست واقعگرا (Realpolitik) و حفاظت از منافع ملی نیازمند امتیاز دادن و مصالحه است که او به خوبی درک میکرد. با این حال عوامل فرعی و غیرقابل پیشبینی هم مانند حقوق بشر و تغییر اقلیم در این مسائل نقش داشتند که نه برای کاسلبری و مترنیخ مهم بودند و نه تا مدتها پس از ترک قدرت، اهمیتی برای هنری کیسینجر داشتند.
منبع: فایننشیال تایمز