| کد مطلب: ۱۲۵۹۶

بعثت و انقلاب

چرخش تقویم‌های هجری شمسی و قمری، امسال چنان بوده که میان بعثت پیامبر اسلام با سالگرد انقلاب اسلامی تقارن افتاده است. فردا (۱۹ بهمن‌ماه) عید مبعث است و یکشنبه، ۲۲بهمن. این تقارن زمانی، بهانه‌ای به دست می‌دهد برای نوعی تحلیل مبتنی بر تقارن سیاسی. بعثت و انقلاب از نظر مفهومی و لغوی، واژگانی نزدیک به هم هستند. در لغتنامه دهخدا، ذیل واژه بعثت، این تعابیر و معانی آمده است: «بعثة. رسالت. فرستادگی و ارسال. (ناظم‌الاطباء). بعث (فرهنگ نظام). بعث کردن؛ برانگیختن. واداشتن». درباره واژه انقلاب نیز با این عبارات مواجه می‌شویم: «برگشتن. (منتهی الارب)(ناظم‌الاطباء) (از اقرب الموارد). بازگردیدن. (ترجمان القرآن جرجانی). برگردیدن و واژگون شدن و برگشتن از کاری و حالی. (غیاث اللغات) (آنندراج). واگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (مجمل‌اللغة). تحول. بازگردانیدن. (مجمل‌اللغة). برگشتن از کاری. (مؤید الفضلاء). برگشتن. تقلب. انعکاس». گرچه برای این دو واژه، معانی متفاوتی ذکر شده است؛ اما در مفهوم و تعبیری جامعه‌شناختی، می‌توان میان آنان قرابت یافت.

از این منظر، بعثت به‌مثابه برانگیخته شدن پیامبر و فرستاده الهی با هدف تحول و واژگون کردن و بازگرداندن روند و نظم اجتماعی موجود (یا به تعبیری، همان انقلاب) است. به‌عبارت دقیق‌تر، بعثت ناگزیر از انقلاب بوده است؛ به‌ویژه درباره پیامبر اسلام که از همان ابتدا، در جهت تغییر روند و سنت‌های اجتماعی حاکم گام برداشت و در ادامه به تاسیس نظام سیاسی جدید پرداخت. در واقع، کارکرد و نقش پیامبر اسلام از منظری برون‌دینی، بیش از آنکه به محتوای پیام و یا کتاب ایشان بازگردد و یا احادیث و روایات منتسب واجد اهمیت و سوژه تحلیل باشد؛ از منظر جامعه‌شناسی سیاسی و نقشی که در تحول جامعه بدوی، واپس‌مانده و حاشیه‌ای حجاز به یک جامعه مدنی ایفا کرد، مجال تحلیل می‌یابد. سخنی که زمانی سیدمحمد خاتمی برای رنگ و لعاب دینی دادن به شعار جامعه مدنی خود در سال ۱۳۷۶ گفت و ریشه آن را در «مدینة‌النبی» یافت؛ البته، تناسبی با نظریه‌های علم سیاست نداشت و بیش از توجیهی برای مخاطبان سنتگرا نبود. اما درعین‌حال، این نیز امری واقعی است که بعثت و حرکت و انقلاب محمدی، در مقطع زمانی خود، گذاری بود از عصر بدویت (یا به تعبیر همان زمان: «جاهلیت») به سطحی از مدنیت. گذاری که در هجرت از مکه بدوی به یثرب مدنی، آن را عینیت بخشید. این مدنیت، گرچه سطحی از تغییر رسوم و باورهای اعتقادی و اخلاقی فردی را به همراه داشت و پیامبر نیز به‌عنوان اسوه و الگوی حسنه به پیروانش معرفی می‌شود؛ اما سطح مهم‌تر و تاریخ‌سازتر، وجه اجتماعی این تغییر است که به‌واقع، تحول و انقلابی را برای حجاز آن زمان رقم زد؛ ازیک‌سو، ساخت درونی جامعه حجاز را دچار تغییرات مبنایی کرد و از وضعیت مجموعه قبایلی که مدام و به کوچکترین بهانه‌ها دچار درگیری و نزاع می‌شدند، به ساختاری مبتنی بر حکومت و نیز متکی بر قرارداد اجتماعی ارتقاء داد. (برای تدقیق و تبیین این بحث، گفتارها و نوشتارهای داوود فیرحی مفید و درس‌آموز است). ازسوی دیگر، این تحول و انقلاب پس از درگذشت پیامبر و به‌ویژه در دوران سه خلیفه نخست، قدرت و ظرفیتی به جامعه و حکومت اسلامی بخشید که امکان گسترش آن در دوره‌ای کمتر از چهل سال از خراسان ایران تا مصر و شام و مرزهای روم شرقی فراهم ساخت. گسترشی مرزی که درعین‌حال، بسترساز توسعه ظرفیت تمدنی و گفت‌وگو و تعامل آن با سایر فرهنگ‌های غربی و شرقی آن زمان بود و جهان اسلام را فراتر از جامعه‌ای عربی و تک‌ساحتی، به جامعه‌ای متکثر و چندفرهنگی نزدیک کرد؛ واقعیتی که حتی مقابله حاکمان عرب (به‌ویژه در دوران حکومت امویان) نتوانست آن را به حاشیه براند و خیلی زود، صداهای متفاوت از ایران و یونان و روم و مصر در درونی‌ترین راهروهای دیوان حکومت و نیز بر معماری و ادبیات و لشکر و مکتب و فلسفه اعراب سایه انداخت.

برمبنای چنین نگاهی است که در تقارن تاریخی بعثت پیامبر و انقلاب ایران، می‌توان نوعی نگاه جامعه‌شناسی تاریخی را به کار گرفت و بی‌آنکه موافقان و مخالفان را با برچسب‌هایی تاریخی معرفی کنیم و آنان را به این یا آن شخصیت صدر اسلام تشبیه کنیم (چنان‌که در گفتارهای رسمی و حتی از سوی برخی سخنگویان منتقد هریک از زاویه‌ای بسیار دیده می‌دهد)؛ روندی را که بر جامعه عربی پس از بعثت گذشت، مورد تحلیل قرار داد. در این نگاه، بسیاری از رخدادهای تاریخی، فراتر از عملکرد و انحراف و لغزش خواص و عوام قابل ارزیابی است و می‌توان مجموعه مناسبات اقتصادسیاسی، جامعه‌شناختی و علوم‌سیاسی را در پس‌زمینه این تحولات بازشناسی کرد که بر پایه آن، صف‌بندی‌ها، گسست‌ها و پیوست‌های مختلفی شکل گرفته است. تحولاتی که به‌ویژه از اواخر دوران خلیفه سوم و آغاز خلیفه‌کشی‌ها تا حادثه کربلا و کامل شدن روند گذار از خلافت به سلطنت را در برمی‌گیرد. در این دوران گذار، ثبات و یکدستی جامعه اسلامی و نخبگان آن در دوران پیامبر و دو خلیفه نخست، صورتی نوستالُژیک می‌یابد و نبردها و فتنه‌های داخلی، جایگزین «جهاد با مشرکان» با هدف گسترش مرزهای جهان اسلام می‌شود. وضعیتی هرج‌ومرج‌وار و آنارشیک که بسترساز و زمینه‌ای برای استقرار سلطنت و به حاشیه راندن الگوی خلافت متکی بر بیعت و شورا بود...

 

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی