او خویشتن گم است، که را رهبری کند؟/تأملی بر عقبماندگی سیاسی روشنفکران ایرانی
جامعه ایران ازنظر سیاسی عقبمانده بود و هست و روشنفکران هم جزئی از آن بودند و هستند. بعضی از آنها شعر خوب میگفتند و داستان خوب مینوشتند اما درک و شعور سیاسیشان ضعیف و ابتدایی بود و این نادانی سیاسی فقط ویژگی شاعر و نویسنده نبود بلکه عموم درسخواندهها را در بر میگرفت.
![او خویشتن گم است، که را رهبری کند؟/تأملی بر عقبماندگی سیاسی روشنفکران ایرانی](https://cdn.hammihanonline.ir/thumbnail/Y3nlr7D8YhFK/Z0T8H9pYUbXo0sZ7HQQFz8DcMGJvkwMdwm6qBw3FUyZOXA7B_VFd8_-vW6wFWbMHhmdfXOTfI3NCeyo0woFaD79kLxmvcp_86atk84Zr3YNW2X_E28R9lQ,,/21-04.jpg)
بهقول مولوی: «هر کسی از ظن خود، شد یار من» و بهقول حافظ: «چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند». از کلیات شروع کنیم، سپس به جزئیات بپردازیم. انقلابهای ایرانی در طول تاریخ، قیام عموم ملت علیه دولت بودهاند که غالباً شکست خورده و بهندرت پیروز شدهاند. نمونهاش دو انقلاب نزدیک به حافظه تاریخی ما یعنی انقلاب مشروطه و انقلاب بهمن ۱۳۵۷ است.
در انقلاب مشروطه؛ تاجر، کاسب، آخوند، منورالفکر، شاعر، روزنامهنگار، زمیندار و لوطی ـ یعنی کل ملت ایران ـ جز روستائیان که از حوزه سیاست خارج بودند، علیه دولت قیام کردند؛ چنانکه محمدعلیشاه جز بریگاد قزاق و چندنفر درباری و مشروعهخواه کس دیگری را نداشت و سهماه پیش از فتح تهران ناگزیر عقبنشینی کرد و از در آشتی درآمد ولی انقلابیها نپذیرفتند، تهران را گرفتند و او را خلع کردند. اما خیلی از آنها بعداً پشیمان شدند؛ حتی سیدحسن تقیزاده، انقلابی رادیکال، برجسته و رهبر پارلمانی حزب دموکرات!
هیچ طبقه اجتماعی از شاه حمایت نکرد
در انقلاب بهمنماه نیز عموم مردم؛ مرد، زن و کودک، شهری و روستایی، استاد و دانشجوی دانشگاه، روشنفکر، شاعر و نویسنده، معلم و دانشآموز، اصحاب مطبوعات و رسانهها، قضات و وکلای دادگستری، تاجر و کاسب، کارمندان و کارگران دولت و شرکت نفت، قیام و دست آخر اعتصاب عمومی کردند و مملکت را از کار انداختند. شاه کسی جز گروه کوچک درباریان و جمعی از افسران ارتش را نداشت و نه یک طبقه اجتماعی، نه یک حزب سیاسی به دفاع از او برنخاست.
اینکه سهل است؛ حتی بعضی از وابستگان دربار، وزیران و روسای سابق هم حامی انقلاب بودند. گمان میکنم آذر یا دیماه ۱۳۵۷ بود که یک کارمند عالیرتبه دربار بهنام سیا زند، ناگهان به پاریس آمد و در یک کنفرانس مطبوعاتی بینالمللی «فساد دربار» را افشاء کرد! درنتیجه دست آخر شاه درست مانند محمدعلیشاه از در آشتی در آمد و گفت، صدای انقلابتان را شنیدم و شاه نمیتواند از انقلاب مردم جدا باشد ولی اینبار هم مردم نپذیرفتند و جز به رفتن او رضایت ندادند. اگرچه خیلی از آنها هم بعد از واقعه پشیمان شدند!
شعور سیاسی روشنفکران ضعیف بود
اغلب روشنفکران در آن سالها پیرو مذاهب گوناگون مارکسیسم ـ لنینیسم و استالینیسم روسی، مائوئیسم چینی، تروتسکیسم، مائوئیسم آلبانی (انورخوجهایسم!) و کمتر اوروکمونیسم بودند. اما انگیزه این ایدئولوژیها عموماً ذهنی و عاطفی بود تا آگاهی و اطلاع. اکثریت بزرگ آنان چیزی از مارکس یا اندیشمندان مارکسیست نخوانده بودند. سهل است از شایعات شفاهی و کتبی هم چیزی بیش از بورژوازی، خردهبورژوازی، دیکتاتوری پرولتاریا، امپریالیسم، محاصره شهرها از طریق دهات و امثال آن نمیدانستند. در عوض ولی عاشق ویت کونگ، هوشیمین، چهگوارا، لنین، استالین، مائو، تروتسکی، عرفات و جز آنها بودند.
بیتعارف باید اذعان کرد که جامعه ایران ازنظر سیاسی عقبمانده بود و هست و روشنفکران هم جزئی از آن بودند و هستند. بعضی از آنها شعر خوب میگفتند و داستان خوب مینوشتند اما درک و شعور سیاسیشان ضعیف و ابتدایی بود و این نادانی سیاسی فقط ویژگی شاعر و نویسنده نبود بلکه ـ از استثنا که بگذریم ـ عموم درسخواندهها را در بر میگرفت. ناگزیر مثالی از تجربه خود بزنم.
در اواسط دهه 1350 یکی از همشاگردیهایم در یکسالی که دانشکده پزشکی بودم، پس از گرفتن تخصص در آمریکا هنگام بازگشت به ایران، سر راهش به لندن ازجمله به دیدن من آمد. او ضمن گفتوگو گفت، میدانی چرا وضع کشاورزی ایران پریشان است؟ من چندین مقاله تحقیقی در این باره نوشته بودم اما او بهمحض اینکه شروع به توضیح کردم، گفت: «نُچ. آمریکاییها به روستاهای ایران مامور فرستادهاند که رعایای کشاورزی را تشویق به مهاجرت به شهرها کنند تا محصول کشاورزی افت کند و آنها بتوانند به ایران گندم صادر کنند!»
مردم به اغوای روشنفکران قیام نکردند
این تصور هم اما که مردم به اغوای روشنفکرجماعت قیام کردند، خام است. بهقول سعدی: «او خویشتن گم است، که را رهبری کند؟». مگر آنها که آن هنگامه «غربزدگی» را در دهه ۵۰ بهراه انداختند، کتاب آلاحمد را که در سال ۴۰ نوشته بود، خوانده بودند و مگر اصلاً میدانستند که حرف حساب او اعم از راست و کج چیست؟ مردم با حکومتشان دشمن بودند و برای نشاندادن آن و اطفای خشم خود، به هر وسیلهای دست میزدند و تازه آیا آن روستایی مهاجر که خارج از محدوده، یک آلونک خشتگلی ساخته بود که آب و برق به او نمیدادند و هرلحظه درخطر بود که بولدوزرهای شهرداری لانهاش را بر سر خود و زن و بچهاش خراب کنند، بهخاطر مخالفت با غربزدگی خشمگین و عاصی بود؟ یا آن تاجر مرفهی که پول ارزان نفت چاقترش هم کرده بود ولی فریادش از خفقانی که ساواک ایجاد کرده بود، به هوا بود؟ یا مگر آن مومن مقدسی که تلویزیون را بهخاطر برنامههای غالباً مبتذلش تحریم کرده بود، گوشش به شعارهای روشنفکران بود؟ آیا آنها برای مارکس، لنین، مائو، ویتکنگ، دیکتاتوری پرولتاریا و «وابستگی»، تره خرد میکردند؟
نقش بازار بسیار بیشتر بود
البته روشنفکران شعار و اعلامیه میدادند ولی نقششان بهنسبت بازار بسیار کوچک بود. این ساعدی، براهنی، کسرایی، ابتهاج و امثال آنها نبودند که بازار را میبستند یا مالیه انقلاب را تامین میکردند؛ بلکه تاجران ثروتمندی مانند حاج محمود مانیان، حاج محمد مدیرشانهچی و امثال آنها بودند که انقلاب را میگرداندند. قضات و وکلای دادگستری اعتصاب نکردند چون هوادار دیکتاتوری پرولتاریا و منادیان آن بودند؛ بلکه اعتصابشان به این دلیل بود که میگفتند، قوهقضائیه باید مستقل و عاری از فساد باشد. رویهمرفته دهها شعر و اعلامیه روشنفکران، بهاندازه کنفرانس سیا زند در تبلیغات بینالمللی علیه شاه موثر نبود. در رفراندم فروردینماه 1358 هم بیش از 98 درصد رأیدهندگان، به جمهوریاسلامی رأی دادند؛ یعنی تقریباً کل ملت ایران بهعبارت تحقیرآمیز بیخبران امروز، «پنجاهوهفتی» بودند!
خطای سلب مسئولیت
این حقایق را گفتیم ولی این را هم بگوییم که حقایق مزبور از اقدام هیچ فرد و گروهی سلبمسئولیت نمیکند. روشنفکر و غیرروشنفکر هرچه کردند و میکنند، باید مسئولیت آن را بپذیرند. گروگانگیرها ـ ازجمله خانم جوانی را که با چادر سیاه سخت رو میگرفت و با انگلیسی نسبتاً فصیح در تلویزیونهای جهانی از گروگانگیری دفاع میکرد ـ را نمیتوان از جرگه روشنفکران دانست ولی طبری، ابتهاج، شاملو، ساعدی، خوئی و... با پشتیبانی شدید از آن کار شاید حتی بیش از آنان مسئول بودند. این حکم تاریخ است ولی هیچ سودی ندارد بلکه خطاست که اکنون آنان را بکوبند و حتی به مزارشان توهین شنیع کنند. این هم ناشی از همان عقبماندگی سیاسی است که پیشتر از آن نام بردیم.