هراس تندروها از تغییر/ارزیابی اصلاحطلبان و اصلاحخواهان از حمله به بیانیهها و نظرات خواهان تغییر
پس از ۱۲ روز جنگ و اعلام آتشبس بین ایران و اسرائیل، سه بیانیه مختلف از سوی چهرهها و شخصیتهای آکادمیک و فعالان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در فضای داخلی ایران منتشر شده بود که هر سه بیانیه نگاهی به آینده ایران داشت و هر یک از آنها، بنا بر دیدگاههای خود، پیشنهاداتی را برای بهبود وضعیت و حفظ انسجام ملی مطرح کرده بودند

پس از 12 روز جنگ و اعلام آتشبس بین ایران و اسرائیل، سه بیانیه مختلف از سوی چهرهها و شخصیتهای آکادمیک و فعالان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در فضای داخلی ایران منتشر شده بود که هر سه بیانیه نگاهی به آینده ایران داشت و هر یک از آنها، بنا بر دیدگاههای خود، پیشنهاداتی را برای بهبود وضعیت و حفظ انسجام ملی مطرح کرده بودند اما هیچکدام از این بیانیهها، به اندازه بیانیه اخیر جبهه اصلاحات ایران واکنش به همراه نداشته است؛ بیانیهای که در آن از آشتی ملی سخن گفته شده بود، پیشنهاداتی مانند آزادی زندانیان سیاسی، رفع حصر و تعلیق غنیسازی به میان آمد. پس از انتشار این بیانیه، واکنشها به آن آغاز شد. با بررسی واکنشهایی که به بیانیه جبهه اصلاحات صورت گرفته، میتوان آنها را در سه دسته قرار داد:
گروه اول مدافعان بیانیه هستند که از انتشار این بیانیه دفاع کرده بودند و این بیانیه را، بیانیهای قابل قبول دانسته بودند. در این راستا علاوه بر اکثریت تشکلهای اصلاحطلب، میتوان به نهضت آزادی اشاره کرد که در جلسه دفتر سیاسی خود به بررسی این بیانیه پرداخت و با بیان این جمله که «پیشنهاد آشتی ملی در بیانیه جبهه اصلاحات باید فصل مشترک مطالبات همه گروههای اجتماعی باشد» حمایت خود را از بیانیه اعلام کرد. یا صادق زیباکلام که این بیانیه را «واقعبینانه» و در عین حال «به نفع مردم ایران، آینده کشور و خود نظام» ارزیابی کرده بود.
دومین گروهی که به بیانیه واکنش نشان دادند، افرادی بودند که انتقادات فنی از بیانیه و انتشار آن را بیان کردند. برخی از آنها میگویند که این بیانیه در زمان خوبی صادر نشده است و میتواند بهانه دست تندروها داده تا علیه اصلاحطلبان اقداماتی را انجام دهند. در این گروه میتوان به احمد زیدآبادی اشاره کرد که در یادداشت خود آورده است که خود سیستم باید به نتیجه درباره تغییر برسد و بیان این دسته مطالب تنها میتواند «ماشین از کار افتاده تبلیغات نیروهای تندرو را علیه منتقدان روشن میکند» و یا در آن سمت، میتوان به سعید آجرلو، چهره رسانهای نزدیک به محمدباقر قالیباف اشاره کرد که بیانیه را «رمانتیک و سادهانگارانه و خیالپردازان» و در عین حال «شورش علیه اصول انقلاب اسلامی و امنیت ملی» دانست. نمونه دیگر، محمدرضا جلاییپور، فعال سیاسی از امضاکنندگان بیانیه روزنهگشایی در سال 1402 است که در یادداشتی نقدهایی را به این بیانیه وارد کرد.
اما سومین گروه که شامل تندروهای جریان اصولگرا هستند، کارشان از نقد فراتر رفته، فریاد زدند و اتهاماتی را متوجه مجموعه جبهه اصلاحات کردند. گل سر سبد این منتقدان به نظر مثل همیشه میتوان روزنامه کیهان دانست که به نوعی فریادزن این قشر است و دو روز متوالی درباره این بیانیه نوشت. ابتدا، حسین شریعتمداری گفت که این بیانیه نشان میدهد که صادرکنندگان همسو با ستون پنجم هستند و هویت اجارهای دارند. طی دو روز متوالی، کیهان در دو گزارش ابتدا گفت که اصلاحطلبان مطامع نامشروع دارند و سپس آنها را متهم کردند که میخواهند کودتا کنند. از دیگر واکنشهای در این دسته، میتوان به واکنشهای جبهه پایداری اشاره کرد.
ابتدا صادق محصولی متنی کوتاه نوشت و در آن مدعی شد که اصلاحطلبان دنبال براندازی هستند، روز گذشته هم جبهه پایداری بیانیهای تند را صادر کرد و در آن اشاره کرد که بیانیه صادرشده در راستای منافع آمریکا و اسرائیل و نشاندهنده فتنه جدیدی است. خبرگزاری تسنیم هم در یادداشتی که منتشر کرده بود، در پایان اتهام مهمی را به سران جبهه اصلاحات مطرح کرده و میگوید که سران جبهه اصلاحات فاقد سواد سیاسی و بیتدبیر هستند. در این بین سیدمحمود نبویان، چهره نزدیک به پایداری هم نوشته بود:«قرآن، کسانی را که پیشنهاد تعلیق غنیسازی میدهند آمریکایی و اسرائیلی میداند!» البته این آخری را زیدآبادی پاسخ داده و نوشته است:«پیامبر هم کسانی که قرآن را «تفسیر به رأی» میکنند و به خدا نسبت دروغ میدهند، وعده آتش داده است!"مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ"!»
البته که در این بین شاهد آن بودیم که طی روزهای پس از جنگ 12 روزه اسرائیل با ایران از سوی برخی جریانها پیشنهادهایی برای حفظ انسجام ملی و هشدارهایی در راستای ضرورت تغییر و بازنگری در مسیرها به میان آمد که البته درباره نظرات اصلاحطلبان و اصلاحخواهان و هر آنچه تغییر را به ارمغان میآورد همچون گذشته از سوی تندروها با هراس از تغییر با حمله و هجمه (حالا برخی بیانیهها و نظرات کمتر یا بیشتر) مواجه شد. در راستای ارزیابی این بیانیه و ریشهیابی این حملهها به نظرخواهی و گفتوگو با برخی چهرههای سیاسی پرداختیم. عباس موسایی، سخنگوی دفتر سیاسی حزب توسعه ملی، عباس عبدی، تحلیلگر سیاسی اصلاحطلب، حمیدرضا جلاییپور، فعال سیاسی و از امضاکنندگان نامه روزنهگشایی در سال 1402، مهدی معتمدیمهر، عضو دفتر سیاسی نهضت آزادی ایران به سوالات ما پاسخ دادند.
تحلیلتان از بیانیه اخیر جبهه اصلاحات پیرامون آشتی ملی و راهکارهایی که توسط جبهه اصلاحات ارائه شده چیست؟
عباس موسایی: بهنظر میرسد آنچه جبهه اصلاحات ایران در بیانیه اخیر آورده است، ناشی از دریافت اعضای جبهه از وضعیت سیاسی کشور و انتظارات جامعه از حاکمیت، مبنی بر حفاظت از وحدت و همبستگی ملی شکل گرفته پس از تجاوز دشمن است. بدیهی است که وقتی اکثریت قاطع ملت ایران، از جمله شخصیتهای برجسته سیاسی منتقد وضع موجود، با محوریت ایران به میدان میآیند و نقشههای شوم دشمن را که روی فاصله ملت و حاکمیت و نارضایتیهای مردم، سرمایهگذاری کرده بود، نقش برآب میکند، انتظار است که این وحدت و همبستگی ملی در دوران پساجنگ نیز ادامه یابد.
طرح آشتی ملی توسط جبهه اصلاحات ایران، از این نقطه عزیمت، قابل اهمیت بوده و پاسخی منطقی به مطالبات اجتماعی و فراتر از آن برآمده از الزامات سیاست ملی و حفاظت از مهمترین مولفهای است که دشمن را در رسیدن به اهداف شوم خود، ناکام گذاشت. پیرامون مطالبه مذاکره جامع با آمریکا نیز به نظر میرسد باید به مقدمهای که باعث اجماع اعضای جبهه اصلاحات بر این مهم شده است، ارجاع داد. تجاوز اخیر به میهن عزیزمان، از طرفی نشان داد که ایران در وضعیت تنهایی استراتژیک قرار دارد و در هنگامهای که مورد تهاجم و تجاوز قرار میگیرد، چیزی غیر از ایران به کمک ایران نمیآید و بنابراین نمیتوان به کشورهایی چون روسیه و چین امید بست. از طرفی کشورهای عضو اتحادیه اروپا، نشان دادهاند که حتی اگر با ایالات متحده آمریکا، تفاوت داشته باشند، اما امکان اتخاذ تصمیماتی مستقل از این کشور را ندارند.
از این رو به نظر نمیرسد بدون اتخاذ راهبردی اصولی و متضمن منافع و مصالح ملی، بهرغم همه زیادهخواهیها و ناوفاداریها، همچنان نمیتوان بدون مذاکره جامع با آمریکا، کشور را از ناوضعیت کنونی، رها کرد. پیشنهاد مذاکره مستقیم با آمریکا با لحاظ نکات فوق، اهمیت مییابد. از طرفی استحضار دارید که تحریمهای ظالمانهای که برخلاف موازین و حقوق بینالمللی و نیز اصول اخلاقی در دو دهه اخیر بر کشورمان تحمیل شدهاند، چگونه توسعه ملی ایران و فراتر از آن زندگی و معیشت مردم را گروگان گرفتهاند. رژیم صهیونیستی و راستهای افراطی براندازیخواه، تصویب این تحریمها و استمرار و تشدید آنها را برای تضعیف امنیت و اقتدار ملی و ایجاد شکاف ملت و حاکمیت و ایجاد زمینهای برای نارضایتی و شورش اجتماعی میخواهند.
از این رو جبهه اصلاحات ایران و شخصیتهای برجسته این جریان، از همان آغاز کوشیدهاند که عواقب تصویب این تحریمها بر امنیت و اقتدار و توسعه ملی را گوشزد کنند و برخلاف برخی نیروهای سیاسی افراطی و متوهم که این تحریمها را کاغذپاره میدانستند، نسبت به لزوم جلوگیری از تصویب و تشدید آنها، حساسیت داشتهاند. از طرفی همگان اذعان میکنند که دستاوردهای ایران در دانش هستهای، در مغز ایرانیان نهادینه شده است و قابل از بین رفتن نیست، کما اینکه با تجاوز دو قدرت هستهای، این دانش بومی از بین نرفته است.
از این رو، پیشنهاد لغو تحریمها در برابر تعلیق موقت برنامههای هستهای، پیشنهادی در راستای کاهش مخاطرات کشور در زمینههای مختلف اقتصادی و... است، معاون سیاسی وزارت امور خارجه نیز به این مهم اشاره داشتند و البته واکنشی به این درجه، از سوی افراطیون بر نانگیخت. پس این واکنشها را بیشتر باید سیاسی و جناحی دید تا برآمده از واقعیات برسازنده سیاست ملی و مصلحانه.
مهدی معتمدیمهر: این بیانیه، واجد نگرشی شجاعانه و مسئولانه است. در واقع بدون اینکه صورتمسئله را پاک کند، هم نقاط قوت ظرفیت موجود و هم نقاط ضعف و بحرانهای عظیمی که فعلاً در جامعه و ساختار حاکمیت ایران، خودش را نشان داده، بازگو کرده است. در ابتدای بیانیه هم خیلی واضح و ساده مطرح میکند که ما سه راه بیشتر نداریم. یا اینکه همین وضع شکننده را ادامه دهیم یا همین کارهایی را که در چهار دهه گذشته انجام دادیم، ادامه دهیم و یا اینکه انتخاب شجاعانه داشته باشیم.
بیانیه جبهه اصلاحات، پیشنیاز انتخاب مسئولانه یکی از سه راه فوق را اعلام آشتی ملی میداند و این مسئله، البته دلایلی دارد. دلیل کانونی بودن سازوکار آشتی ملی این است که هر حاکمیتی اگر میخواهد در بحرانهایش موفق باشد، چارهای ندارد جز اینکه علاوه بر ظرفیتهای حاکمیتی، از ظرفیت مشارکت ملی هم بهره ببرد. حتی کشورهای توسعهیافته که بودجه مالیشان چند ده برابر بودجه ماست، برای انجام امورشان بدون کمک بخش خصوصی و مشارکت ملی نمیتوانند وظایف خود را پیش ببرند و حتی در اموری در مدیریت نهادهای امنیتی و ارتش گرفته تا مواردی مانند جمعآوری زباله از مشارکت بخش خصوصی استفاده میکنند، ایران هم با توجه وضعیت اقتصادی، بحرانها و تحریمها، طبیعی است که نمیتواند برای عبور از وضعیت بحرانی فعلیاش، حتی اگر جنگ هم در کار نبود، بدون مشارکت مردم کارش را پیش ببرد.
اما آشتی ملی و برخورداری از مشارکت عمومی، پیشنیازهایی هم دارد. حاکمیت ابتدا باید بپذیرد که عملکردش در طول چهار دهه گذشته موجب ابتلا به ابربحرانهای ساختاری شده است تا بتواند اراده تغییر را رقم بزند. حاکمیت باید بپذیرد که سیاستگذاریها و عملکردش در حوزه داخلی منجر به حذف بسیاری از نیروها و ظرفیتهای ملی شده است. در حوزه خارجی هم منجر به انزوایی شده که بیش از چهار دهه به طول انجامیده است. در همین راستا، پیشنیاز آشتی ملی این است که به مردم بازگردند، بازگشت به مردم، یک شعار و سخنی انتزاعی نیست. بازگشت به مردم شاخصهایی دارد. باید رای مردم در تعیین سرنوشتشان به کار گرفته شود، بنابراین نظارت استصوابی مهمترین مانع است و باید لغو شود.
زندانیان سیاسی و عقیدتی که فقط و فقط به جرم اظهار عقیده در زندان هستند، آزاد شوند. رفع حصر امروز دیگر یک مسئله شخصی نیست، مسئلهای است که میتواند در عبور از گفتمان امنیتیسازی سیاسی و اجتماعی، موثر باشد. باید نیروهای نظامی از حوزه سیاسی و اقتصاد خارج شوند. جریان نظامی و امنیتی، تا زمانی که منافعی در حوزه سیاست و اقتصاد داشته باشد، اجازه نمیدهد که الزامات آشتی ملی و وفاق ملی فراهم شود. حتی در خود اقتصاد هم اینچنین است. بخش خصوصی، بخشی از جامعه مدنی است. ما نمیتوانیم جامعه مدنی ضعیف داشته باشیم یا بند ناف جامعه مدنی را به حاکمیت گره بزنیم و انتظار داشته باشیم که بخشی خصوصی واقعی بتواند کارایی سازنده داشته باشد.
این بخص خصولتی که سالهاست ایجاد شده و هیچ نتیجهای جز فساد، تبعیض، اختلاس و رشوه و... نداشته، محصول وضعیت طولانیمدت رویکرد امنیتی حاکمیت، فقدان دموکراسی و فقدان آزادی است که مانع از نظارت نهادهای عمومی بر منابع قدرت سیاسی و اقتصادی و استقرار تمامیتخواهی و یکهسالاری شده است. یکی از نقاط مثبت دیگر این بیانیه، لحن منطقی و دور از حس انتقام است. این لحن مشفقانه باعث میشود که این بیانیه، منشأ نوعی همکاری اجتماعی بین نیروهای اصلاحطلب و نیروهای غیر اصلاحطلب یا محافظهکار قرار بگیرد. در واقع این بیانیه متضمن یک خصوصیت همافزایانه است و از این جهت شاید با برخی از مواضعی که اپوزیسیون خارج از نظام میگیرند، متفاوت باشد.
حمیدرضا جلاییپور: جبهه اصلاحات در بیانیه اخیر خود برای خروج کشور از معضلاتش حدوداً بر ده یا یازده پیشنهاد تاکید داشته است. البته من بر این موضوع تاکید داشتم که در این میان مشکل بیانیه ذکر این پیشنهادات نیست زیرا اغلب این پیشنهادات را حاکمیت و دولت در عمل بدون تبلیغات دنبال اجرای آن هستند. آنچه در این بین حائز اهمیت است، مشکل بیانیه لحن غیراصلاحطلبانه و بیتوجهی و بیمسولیتی نسبت به شرایط جنگی کشور است. بر همین اساس به نظر من این حرکت بر ضد دولت توافقگرای پزشکیان است که البته نامزد جبهه اصلاحات در انتخابات گذشته هم بوده است.بر همین اساس به نظر من این لحن در بیانیه این تشکیلات فول محسوب میشود. لحن بیانیه در چارچوب مطالبات تحولخواهان کسانی مانند آقای مصطفی تاجزاده است. در بیانیه چند بار از «تخاصم ایران» از «تنشزایی» ایران و از اصرار ایران روی «استراتژیهای تقابل» صحبت شده است.
این در حالی است که ایران و جمهوری اسلامی از قبل و بعد از هفت اکتبر سال ٢٠٢٣ با هیچ کشوری تخاصم نداشته است. اتفاقاً جمهوری اسلامی پنج دور مذاکره با آمریکا داشت که در وسط این مذاکرات اسرائیل خبیث و آمریکا به خاک ایران و خانههای شهروندان حمله کرده است. در بیانیه از ٢٢ سال مذاکره تاکتیکی و خرید زمان از سوی جمهوری اسلامی صحبت شده است! در حالی که حکومت ایران سالها روی توافق برجام کار کرد و این آمریکا و ترامپ بود که زیر برجام زد و از آن خارج شد نه ایران و حکومت آن. اگر نویسندگان بیانیه جبهه اصلاحات کنشگری اصلاحی و تدریجی را در دولت منتخب خود مفید نمیدانند این حقشان است که مثل سایر «کنشگرانتحولی» به دنبال کنشها و پیشنهادات تحولی بروند ولی مسئولانه و اخلاقی نیست که این کنشها را زیر عنوان «جبهه اصلاحات» انجام دهند.
بعید میدانم که شخصیتهای اصلاحطلبی مثل محمد خاتمی، بهزاد نبوی، حسن خمینی، اسحاق جهانگیری از این تقاضاهای تحولطلبانه در این شرایط جنگی کشور دفاع کنند. این را هم باید در نظر گرفت که ایران و جمهوری اسلامی در زمان صدور این بیانیه در وسط جنگ با نیرویی خبیث و خطرناک مثل اسرائیل روبهرو است. برای عبور از پیچ این جنگ خطرناک هر کنشگر عاقلی میداند که راهش «همکاری» حاکمیت، دولت با نیروهای جامعه است. راه عبور از این بحران ایجاد شقاق در حاکمیت و دولت در وسط جنگ با ادعای مطالبات ساختاری نیست.
چند روز است حملات تندروها به شخصیتهای اصلاحطلب و یا نزدیک به اصلاحات آغاز شده و از تریبونهای مختلف به افرادی مانند محمدجواد ظریف و حسن روحانی و یا موضوع الزام تغییر حمله کردند و این بیانیه جبهه هم به حملات آنها اضافه کرد. تحلیلتان از اوجگیری این حملهها چیست؟ ریشه این حملهها را در چه میدانید؟
عباس موسایی: اصولاً گویی تندروهای داخلی در فضایی خیالین سیر میکنند. اینها بدون التفات به پیامدهای تشدید منازعه و استمرار تحریمها و بازسازی اجماعی جدید در عرصه بینالمللی علیه کشور، با هر گونه عادیسازی مخالفند؛ چنانکه گویی عادیسازی با ماهیت وجودیشان در تضاد و تناقض است و برای موجودیت ایشان بنیانبرافکن است. اینان در ضدیت با مذاکره و گشایش به شکلی اساسی و حیرتانگیز با مخالفان جمهوری اسلامی و راستهای افراطی حاکم بر رژیم صهیونیستی، شباهت دارند. از آنجا که در مانیفست این جریان منافع و مصالح ملی در درجه و رتبهای کماهمیتتر از اصول ایدئولوژیک قرار دارد، یا اصلأ به چیزی تحت عنوان منافع و مصالح کشور و ملت ایران نمیاندیشند و بیشتر بر جدال و منازعه ایدئولوژیک، نظر دارند، از این رو هر راهبرد آلترناتیو از درون که منافع و مصالح ملی را پیشی میدهد را تخطئه میکنند.
جالب است رسانههای تندروهای داخلی مطالبه مذاکره جامع با آمریکا توسط جبهه اصلاحات را در حالی تخطئه میکنند که مذاکره پوتین با ترامپ را نشانه درایت پوتین و نتیجه آن را خروج روسیه از انزوا تبلیغ میکنند. عادیسازی برای راستهای افراطی، هویتسوز است. اینها ماهیت و موجودیت گفتمانی و سازمانی خود را مدیون تنش و منازعه میدانند و گذر از منازعه به عادیسازی را برنمیتابند. فضای روالمند و نرمال برای جریانات استثناگرا، غیرقابل پذیرش است. به عبارتی اینها نمیتوانند در اتمسفر عادی و اقیانوس نرمال، تنفس کنند. اینها برآمده از حواشی سیاستاند و بنابراین میخواهند از این حواشی هویتساز، حفاظت کنند، از این رو با هر ایده و راهبردی که به تغییر از مبانی وضعیت استثنایی به وضعیت نرمال، منجر شود، حمله میکنند. بحرانزی و بحرانسازی میکنند.
مهدی معتمدیمهر: این سوال یک پاسخ کوتاهمدت و یک پاسخ بلندمدت دارد. دلیل اینکه چرا بعد از بیانیه جبهه اصلاحات حملهها شروع شد کاملاً واضح است زیرا این بیانیه خیلی صریح، شجاعانه و مسئولانه صادر شده و پارادایم شیفت را به عنوان امری ضروری و محتوم اعلام کرده و به همین علت، روندی را ترسیم میکند که این روند ناظر بر حفظ وضع موجود، مغایر است. طبیعتاً افراد و جریاناتی که از وضع موجود بهره میبرند با این بیانیه مخالفت کرده و میکنند. اما مخالفت با این بیانیه، ریشه بلندمدت و زیربناییتری هم دارد.
بخشی از مخالفان این بیانیه، جریان محافظهکاری هستند که از دوم خرداد به بعد، با مواضع اصلاحطلبانه دموکراسیخواه و عدالتطلب مخالف بود و خیلی صریح، مخالفتش را ابراز میکرد. این دیدگاه، بنا بر فهمی طبقاتی و ابتلا به ساختار سنت، همواره مدافع نظریه توسعه اقتصادی منهای دموکراسی بوده است. ولی بخش دیگری از این مخالفت، توسط جریانی اعلام میشود که در گذشته متعلق به جریان اصلاحات بودند و حتی در جبهه اصلاحات حضور داشته و یا هنوز هم حضور دارند. این جریان در سال 1400، بنابر مبانی نظری و نوعی عملگرایی سیاسی رویکردی از اصلاحات را ارائه میدهند که میتواند محل بحث باشد. آنچه که روزنهگشایان مطرح میکنند، از آنجایی مورد نقد من است که خودش را میخواهد در لباس اصلاحطلبی به جامعه معرفی کند، حال آنکه فاقد مبانی اصلاحطلبی است و اقدامی که انجام میدهد فاقد اصول است.
برخی اشخاص و نه لزوماً تمام امضاکنندگان بیانیه روزنهگشایی، مروج نوعی عملگرایی غیراخلاقی در حوزه سیاست هستند. مبتلا به پنهانکاری تئوریک و خودشیفتگی سیاسی هستند. در این نگرش، اصولاً افرادی مانند مصدق، بازرگان و منتظری و طالقانی و امثال اینها هیچ جایگاهی ندارند. در یک شکل سادهشده موجود، این جریان میگوید که شرایط جنگی، نباید منتشرکننده «روایت شکست» باشیم. تظاهر میکنند که بهدنبال رشد غرور ملی و پرکردن شکاف دولت – ملت هستیم. اما این روایت، در جایی میتواند مورد تایید باشد که منجر به راهحل شود. روایتی که فقط موید جنبههای مثبت است، بدون توجه به کاستیها و واقعیات نمیتواند به راهحل موثر برسد. این نگرش، اصلاحطلبی را به مثابه اصلاحطلبی منهای دموکراسی و توسعه را هم بینیاز از تحقق حقوق اساسی و حاکمیت ملت میخواهد و دقیقاً به همین دلیل است که از بیانیه جبهه اصلاحات تبری میجوید.
این جریان، درک نادرستی از مناسبات قدرت دارد، تصور میکنند جنگ، مسئلهای مقطعی است اما توجه ندارد که هدف اصلی اسرائیل و آمریکا، ایجاد ساختاری است که «آمریکای ترامپ» بتواند در رأس رهبری جهان قرار بگیرد. ما با نوعی ژست پیروزی گرفتن و با نوعی مقاومت احساسی و هیجانی نشان دادن، نمیتوانیم مانع آن نقشه بزرگ شویم. تفکر اینها، متکی بر نگرش اصلیتری است که تنها راه تحول در جامعه را اثرگذاری بر ساختار قدرت از درون قدرت میشناسند. به همین علت، خیلی اوقات گفتهاند ما نمیخواهیم به سرنوشت نهضت آزادی دچار شده و از قدرت رانده شویم.
این جریان آنقدر ارادهگراست که توجه ندارد این رانده شدن از قدرت، معلول تصمیمات هیجانی حاکمیت نیست، این رانده شدن از قدرت، نتیجه تدوام یک ساختار غیردموکراتیک و منفعتگرا است. روزنهگشایان در نقدی که به بیانیه اخیر جبهه اصلاحات دارند، شفاف میگویند که اگر میخواهید حاکمیت به تنظیمات قبل از جنگ برنگردد، شما هم از مطالبه دموکراسی دست بردارید. معنای این سخن، علاوه بر تعلیق دمکراسیخواهی، انکار بحران و نادیده گرفتن مشکلات زیربنایی کشور است.
حمیدرضا جلاییپور: حملات دو نیروی تندرو در صحنه سیاسی که همیشه بوده و حالا هم بیشتر شده. این دو نیروی تندرو (خالصگرایان تندرو در داخل و زیر عنوان دولت سایه و سرنگونیطلبان سنگر گرفته در رسانههای ماهوارهای) در شرایط فعلی که جمهوری اسلامی زیر فشار جنگ دشمن خبیپ اسرائیلی هست، بیشتر تلاش منفی و مخرب میکنند و این چیز روشنی است. نویسندگان بیانیه باید متوجه پیامد کارشان میبودند. متاسفانه بیانیه جبهه اصلاحات در حالی که ایران، حاکمیت، دولت توافقگرای پزشکیان و شهروندانش با شرایط جنگی خطیر و دشمنی خبیث مثل اسرائیل روبهرو بودند، پاس گلی به تندروان خالصگرا و سرنگونیطلبان اسرائیلی در رسانههای ماهوارهای بود.
چرا هر گاه سخنی از تغییر به میان میآید، تندروها آشفته شده و علیه افرادی که از تغییر حرف میزنند، اظهارنظر کرده و تلاش میکنند مانع از این تغییر شوند؟
عباس موسایی: آیا انتظار دارید که جریانی که موجودیت خود را مدیون و مرهون انسداد، تحریم، انزوا و منازعه است، به راحتی از عبور از این وضعیت، استقبال کند؟! رابطه عادیسازی و جریانات ضد ملی و بحرانزی، رابطه جن و بسمالله است. اینها فوبیای تغییر و روالمندسازی دارند و به این راحتی نمیتوانند مناسبات خاصی را که در آن سامان و سازمان یافته و گفتمانسازی کردهاند را دچار تغییر و تحول و از دست رفته ببینند. به همین جهت دچار آشفتگی و بیقراری شده و به وارونهنمایی، تخریب و تخطئه، انگزنی، آسمان و ریسمان بافی و... روی آوردهاند.
مهدی معتمدیمهر: جریان راست در ایران را میتوان به دو بخش کلان تقسیم کرد. یک بخش، جریان راست سنتی است که احزابی مثل موتلفه در آن هستند و بخش دوم، جریان ناشناخته و مرموزی است که از سال 84 شکل گرفت که نه یک جریان راست بلکه عامل راستگرایی سیاسی و اقتصادی است که از آن تحت عنوان نومحافظهکاری تعبیر میکنم. آن جریان کلاسیک محافظهکار، به لحاظ مبنایی چون علاقمند و معتقد به غلبه سنت بر مدرنیته است، با تمام مسائل مدرنیته در حوزه علوم انسانی مانند آزادی، حقوق بشر، حقوق زنان، عدالت اجتماعی و نظایر آن مخالف است.
اما نومحافظهکاران راستگرا با نماد جبهه پایداری که در گذشته توسط احمدینژاد نمایندگی میشد و امروزه توسط امثال جلیلی، علاوه بر آن که با مبانی نظری مدرنیته در حوزه علوم انسانی مثل آزادی و حقوق بشر مشکل دارند، اساساً به جهت آن که در مناسبات و ساختار قدرت پا سفت کردهاند و حضورشان در قدرت نیازمند و متاثر از آرای مردم نیست، اصولاً خودشان را نیازمند به تغییر پارادایم نمیبینند بلکه هرگونه تغییر دموکراتیکی را علیه منافع و بقای خود تلقی میکنند؛ چراکه از آرای مردم برنیامدهاند.
در سالهای اخیر در این جریان شکاف بزرگی ایجاد شد و بسیاری از احزاب و شخصیتهای محافظهکار کلاسیک متوجه شدند که با این نگرش، نمیتوانند نظم موجود را ادامه دهند. اما جریانی که از 84 به بعد رشد کرد و فساد را به فساد سیستماتیک ساختاری ارتقا دادند، علاوه بر بُعد نظری، نکته دیگری هم دارد و آن، ابتلا به جریان نفوذی وابسته به بیگانه در عمیقترین لایههای تصمیمسازی است. این را باید خیلی واضح در نظر گرفت، در جنگ 12روزه و در همان روزهای اول که نزدیک به 20 سردار ما ترور شدند، تنها وظیفه این جریان نفوذی، دادن آدرس منازل و محلهای استقرار فرماندهان نظامی و سران سیاسی نبود. نفوذ آنها میتواند در خود ساختارهای تصمیمگیر باشد. من فکر میکنم احمدینژاد همچنان در رأس این جریان نومحافظهکار حضور دارد.
این جریان بنابر ماهیتی که دارد، ابزار و عامل فعل است. به همین علت، این جریان فقط نمیخواهد سنت را در ایران حفظ کند، خواستار همه اهدافی است که اسرائیل و آمریکا دنبال آن هستند. به همین دلیل است که نهتنها به دنبال راهحل نیستند، بلکه هر نوع راهکاری که بتواند زمینه خروج ایران از انزوا را در پی داشته باشد، نمیپسندند و سعی میکنند به هر نحوی، ریشه اصلاحطلبان را بزنند. البته به نظرم جنگ 12روزه در بخشهایی از نظام نوعی واقعبینی ایجاد کرده است که مانع از گسترش قدرت این جریان میشود اما این جریان، همچنان قدرت زیادی دارد. شخصیتهایی از وابستگان به این جریان، در سالیان اخیر از ساختار حذف شدند و یا نقش آنها حداقلی شد اما همچنان در مجلس و صداوسیما فعال هستند.
این نکته که بیش از 20 فرمانده ما در ساعات اولیه جنگ ترور شدند، از این جهت قابل بررسی است که چرا فرماندهانی ترور شدند که همه موافق مذاکره بودند و به نظام جمهوری اسلامی و رهبری وفادار بودند اما بخشهایی که بیشتر از این شعارهای ضداسرائیلی میدادند، هولوکاست را نفی میکردند، هیچکدام ترور نشدند؟ به همین علت، این بخش میتواند مجری اهداف و آمال و برنامههای بیگانه باشد که فراتر از سقوط جمهوری اسلامی، خواستار فروپاشی و تجزیه ایران است.
حمیدرضا جلاییپور: باز روشن است که چرا چنین عمل میکنند. خالصگرایان تندرو که یک سال است از قدرت محروم شدهاند از انتشار این بیانیه استفاده میکنند و به حاکمیت میگویند اگر ما نباشیم هستند عدهای که دنبال کشیدن فرش از زیر پای حکومت هستند. سرنگونیطلبان خارجنشین هم میگویند مردم، ما فقط دنبال سرنگونی نیستیم و عدهای هم در داخل کشور از این سیستم سیاسی عبور کردهاند. این تبلیغات به نفع جنگ روانی دشمن اسرائیلی است.