نسخهای برای شکستن دیوار تنهایی
زندگی در ایران به شکل ملموسی سنگین شده است. گرانی و فشار معیشت، نفسها را به تنگ آورده، آلودگی هوا بیداد میکند و جنگلی که میسوزد، غمگینمان میسازد. مردم در نوعی تعلیق دائمی بهسر میبرند که میان امید و ناامنی، میان تلاش و بیافقماندن، میان بودن و ندانستنِ فردا معلق مانده است.
زندگی در ایران به شکل ملموسی سنگین شده است. گرانی و فشار معیشت، نفسها را به تنگ آورده، آلودگی هوا بیداد میکند و جنگلی که میسوزد، غمگینمان میسازد. مردم در نوعی تعلیق دائمی بهسر میبرند که میان امید و ناامنی، میان تلاش و بیافقماندن، میان بودن و ندانستنِ فردا معلق مانده است.
بااینهمه، عجیبترین تناقض زمانه ما این است که در پُرطمطراقترین عصر ارتباطی، احساس تنهایی و بیپناهی گستردهتر شده است. ارتباطها فراوان است و پیوندها اندک. گویی هرچه حجم پیامها بیشتر میشود، عمق رابطهها رنگ میبازد. هفته گذشته در نیویورک، ماجرای «باب» بار دیگر این عطش جهانی برای ارتباط انسانی را آشکار کرد.
مردی سالخورده، یک اعلامیه ساده منتشر کرده بود: «با من یک سیگار بکش.» انگیزهاش هم چیزی نبود جز آنکه چند دقیقه از تنهایی بیرون بیاید. روز موعود اما دوهزار نفر به دیدارش رفتند. مردمانیکه بهانهای کوچک پیدا کردند تا کنار هم باشند و لحظهای بامعنا بسازند. در ایران ما نیز مردم در میان دشواریها، بیش از هر زمان دیگری به ارتباطهای معنادار نیاز دارند.
«کیرن ستیا» در کتاب «زندگی دشوار است» مینویسد، رنج بخش جداییناپذیر زندگی است و تلاش برای حذف آن، انسان را به سرخوردگی میکشاند. آنچه به زندگی معنا میدهد، کیفیت ارتباطهایی است که میسازیم. رنج کاهش نمییابد، مگر آنکه پیوندی میان ما شکل بگیرد و تجربههایمان به امری مشترک بدل شود. اگرچه فشارهای بیرونی سهم بزرگی در فرسودگی روانی دارند، اما بخش مهمی از احساس تنهایی، از جنس برداشت ذهنی است. آدمهایی هستند که دوستان فراوان دارند و همچنان تنها با جهان روبهرو میشوند.
کسانی دیگر، تنها زندگی میکنند و احساس آرامش دارند. ذهن انسان اگر در حالت دفاعی قرار گیرد، جهان را سرد و تهدیدآمیز میبیند. همین حس دفاعی، پیوندها را پیشازآنکه شکل بگیرند، ساییده میکند. کاسیوپو، یکی از معتبرترین پژوهشگران علم تنهایی میگوید، احساس تنهایی تفاوتی با گرسنگی و درد ندارد. نوعی هشدار زیستی است تا ما را وادار به جستوجوی ارتباط کند. اگر مزمن شود، آسیبزاست و اگر کوتاهمدت باشد، میتواند سازنده باشد. او یادآوری میکند که مهربانی نقطه شروع خوبی است، اما کافی نیست.
رابطه باید دوطرفه باشد و در آن جریان مراقبت برقرار شود. کسیکه فقط حمایت دریافت میکند به آرامش نمیرسد، چون احساس تعلق از دل بدهبستان عاطفی ساخته میشود. همین پژوهشها نشان میدهد که وقتی فردی احساس تنهایی میکند، ذهناش ناخواسته در حالت بقا قرار میگیرد و تمایل بیشتری برای بد برداشتکردن نشانهها پیدا میکند.
این نشانهها شامل نگاه، لحن، سکوت و رفتارهای ساده میشود. سوءتعبیرهای کوچک بهسرعت پیوندها را تخریب میکند و این چرخه، فرد را به تنهایی عمیقتری میبرد. در چنین شرایطی، بخشی از راهحل در بازآموزی مهارتهایی نهفته است که گمان میکنیم بدیهی هستند. بسیاری از ما نیاز داریم، دوباره معناهای عادی رفتارهای دیگران را درست تعبیر کنیم. یک سلام ساده، یک تماس کوتاه یا گفتوگویی چنددقیقهای میتواند شروع بازسازی پیوندها باشد. آدمها به دیدهشدن نیاز دارند.
باید تمرین کنیم که لحظهای از خودمان بیرون بیاییم و دیگری را همانگونه که هست، ببینیم. بسیاری از سوءتفاهمها نه از بدطینتی، بلکه از ذهنهای خستهای شکل میگیرد که فرصت بازخوانی درستِ رفتار دیگران را از دست دادهاند. فضای مجازی هم اگر درست استفاده شود، میتواند کمککننده باشد. باید از آن پلی بسازیم برای پیوندهای واقعی. پیشنهاد سادهای میدهم: برای هر ساعت حضور در شبکههای اجتماعی، چنددقیقه وقت برای یک گفتوگوی واقعی بگذاریم.
این تغییر کوچک میتواند به ارتباطها عمق بدهد و حس تعلق را احیا کند. معناهای مشترک نیز میتواند از کارهای کوچک آغاز شود. فعالیتهای گروهی محلی، دورهمیهای خانوادگی، پروژههای داوطلبانه یا حتی برنامههای سادهای که ایجاد حس باهمبودن میکند، ظرفیت آن را دارد که در دل رنجها، شبکهای انسانی بسازد.
واقعیت این است که سختیهای ایران واقعی است و تنهایی مردم نیز واقعی است. هیچ نسخه سادهای وجود ندارد. بااینحال بخشی از راهحل در اختیار خود ماست. میتوانیم نگاه خود را تغییر دهیم، گفتوگو را زنده نگه داریم و به پیوندهای کوچک اما واقعی فرصت رشد بدهیم. شاید نتوانیم بار مشکلات بزرگ را سبک کنیم، اما میتوانیم بار همدیگر را کمتر کنیم. تنهایی آنجا عقب مینشیند که انسان دوباره به انسان نزدیک شود و معنای زندگی در ساختن ارتباطهای واقعی و باکیفیت شکل بگیرد.