از سیـانور تـا سـرطان
روایت هادی خانیکی از زندگی این روزهایش و شرایط زادگاهش در مراسم گرامیداشت روز ملی مشهد
روایت هادی خانیکی از زندگی این روزهایش و شرایط زادگاهش در مراسم گرامیداشت روز ملی مشهد
شنبهشب عصازنان و بهسختی از پلهها بالا آمد. 10ماهی میشود که میداند به سرطان مبتلاست. اما سرطان را نه در مقام آغازِ یک پایان که همچون آغازی نو در مسیر تفکر و کنش فکریاش مینگرد و به آن میپردازد. غدههای پدیدارشده در جسماش را جسموجانی اجتماعی میبخشد و درد فردیاش را با دردها، بیماریها و مسئلههای کلان جامعه میسنجد. چنین است که درد خود برایش ناچیز میشود و مسئولیت خود میبیند که به بهانه سرطان بیشتر بیندیشد و به بهانه آن، بنویسد. چنین است که در این 10ماه، هادی خانیکی توأمان درگیر است؛ هم با خودشناسی و هم بیش از پیش با جامعهشناسی. که هر دو کار، نیازمند پیششرطی است و آن شناخت مسئله است. و البته، «شناخت» برای او و همنسلان او واژهای آشنا و کلیدی است. واژهای که متاثر از آن و کتابی که ذیل عنوان آن درآمد، جمعی چون او از زندگی عادی و دانشجویی گسستند و به راه مجاهده و زندگی چریکی پیوستند. چنین بود که وقتی شنبهشب عصازنان و بهسختی از پلهها بالا آمد، گویی گذشته و امروز را پیش چشمانش میدید. گذشته نوجوان جستوجوگر مشهدی سالهای دور که حالا در سالهای آخر میانسالی با تنی درگیر سرطان، باید میایستاد و از مشهد میگفت. آخر، شنبه «روز ملی مشهد» بود و برخلاف روزهای جمعه که از این شهر، صدای ستیزهجویی و نفی و انکار دیگری برمیآید؛ قرار بود صدایی دیگر شنیده شود؛ صدای گفتوگو، صدای ایستادن و صدای شهری متفاوت بودن؛ مشهدی متفاوت. «تشکیل این جلسه آن چیزی است که من از آن بهعنوان «سرمایه سرطانی» نام میبرم؛ همان بیماری که ۱۰ ماه است میهمان ناخوانده من شده و نمیدانم تا چه زمانی میهمان من خواهد بود. من هیچگاه به این میهمان ناخوانده بیحرمتی نکردهام؛ چراکه آوردههای آن بیشتر از بُردههای آن برای من بوده است».هادی خانیکی با این جملات حرفش را شروع کرد و بعد رفت سراغ قدردانی کردن از همه آنهایی که در این 10 ماه او را همراهی کردهاند. بیش از همیشه قدرش دانستهاند و بر صدر نشاندهاند: «اینکه بهسختی از پلهها بهخاطر بیماری بالا میروم، برای من مهم نیست. مهم این است که میبینم افراد و شخصیتهایی برای من به اعتبار همین سرطانی شدن من وقت صرف کردهاند و در این مراسم حضور یافتهاند. در این دوران بیماری بهقدری از دوستان و اطرافیان خوبی دیدم که فهمیدم جامعهای با این سطح از همبستگی و عواطف پاک، جامعهای است که فرونمیپاشد، گرچه تهدیدات جدی در برابرش وجود دارد». خانیکی در ادامه چند کلمهای از تجربیات شخصیاش در این چندماه گفت. ازجمله اینکه: «در این ۱۰ ماه همنشینی با سرطان از پا نیفتادهام و توانستهام باب تازهای از ارتباطات را باز کنم و آن، این بود که مطرح کنم چرا این همه پنهانکاری در جامعه ما وجود دارد؟ چرا فرد بیمار باید از حتی نزدیکان خود پنهان کند که بیمار است؟ سرطان با دیگر بیماریها چه تفاوتی دارد؟ چرا انگ سرطان باعث میشود ما نتوانیم حتی درمان خود را انجام دهیم؟».
کمی که بیشتر حرف زد، گویی خود را دوباره در سالهای جوانی میدید که مرگ برایش همسایهای دیواربهدیوار بود: «عاملی که توانستم از این مراحل بگذرم این بود که براساس باورهایم سعی کردم خود را تسلیم این بیماری نکنم. در واقع آنچه من انتخاب کردم این است که بالاخره مرگ یک روز به سراغ انسان خواهد آمد. برخی شجاع هستند و برخی شعور ترسیدن ندارند. من از جمله کسانی هستم که شعور ترسیدن ندارم که این بهمعنای شجاع بودن من نیست؛ بلکه با توجه به وضعیت من است». چقدر شبیه به روزها و شبهای زندگی چریکی که هر لحظه آماده بود، برای شکستن سیانور و بهآغوش کشیدن فرشته مرگ: «من آن سیری را که از سیانور زیرزبان و اسلحه به کمر تا آخرین کارم در تغییرات جامعه جدید ایران...». صدایش در سالن میپیچید. از تز و آنتیتز سیانور و سرطان به همان حرف همیشگیاش رسید: «در این سیر طولانی، دریافتم گفتوگو هم راهحل و هم مسئله برای جامعه است؛ راهحلی است که اگر بخواهی آن را ارائه دهی، میگویند مسئله است و باز دوباره کنار آمدن و تسلیم شدن و همهچیز را تنها از طریق حکومت حل کردن. اما آن گفتوگویی که من به آن رسیدهام یک کنش، تجربه و گشودگی در برابر انسداد و
توانمندی در برابر ناتوانی است».
و حالا، گویی مخاطبان خود را در میان مخالفان و نفیکنندگان رادیکال گفتوگو میدید. همانها که نیمقرن بعد از خانیکی چریک و انقلابی، ردای سرخ پوشیدهاند و از انقلاب میگویند. خانیکی در برابر آنان که مدافعان گفتوگو را به عافیتطلبی و «وسط بازی» متهم میکنند، صریح پاسخ داد: «زمانی که به زندان افتادم، ۱۹ سال داشتم و زمانی که چریک شدم ۲۳سال داشتم. لذا از باب محافظهکاری و عافیتجویی نیست که میگویم گفتوگو راهحل است، درحالیکه مسئله هم هست. اگر بتوانیم مسئله را حل کنیم، به راهحل رسیدهایم. اولین چیزی که اساس قدرت و سیاست میخواهد، این است که راهحل را ارائه کنید. اما تجربه من میگوید که فهم خود را از مسئله به اشتراک بگذاریم. اگر مسئله مشترک داشتیم آنگاه میتوانیم بگوییم به راهحل مشترک میرسیم؛ وگرنه مسئلهای که ندانیم این بیماری سرطان است یا یک نارسایی گوارشی که با چاینبات درمان میشود، آنگاه به چه درمانی میخواهیم تن بدهیم؟».
درباره مشهد
دهم دیماه را در روایتی رسمی روز ملی مشهد نام گذاشتهاند؛ روزی که مناسبت آن به تظاهرات انقلابیون شهر در نهم و دهم دیماه 1357 برمیگردد. روزنامه «خراسان» در گزارشی از آن روز نوشته بود: «روز شنبه ۱۰ دیماه جاری، شهر مشهد شاهد تظاهرات عظیمی بود. در این تظاهرات حدود یک میلیون نفر شرکت داشتند در همین روز بود که در جلوی اداره استانداری، واقع در خیابان بهار، ارتش به روی مردم آتش گشود». خبرنگاران روزنامه اطلاعات در مشهد هم گزارش داده بودند: «روزهای ۹ و ۱۰ و ۱۱ دی را باید خونینترین روزهای مشهد نام برد. (بهطوری که) ۷۰۰ نفر از پزشکان خراسان در تلگرامی به کورت والدهایم، دبیرکل سازمان ملل خواستار رسیدگی به کشتارهای اخیر نظامیان در مشهد شدند».
اما در کنار این مناسبت رسمی، دیماه و مشهد در سالهای اخیر یادآور اعتراضاتی دیگر هم هستند. مشهد نقطه آغاز اعتراضات دیماه 1396 بود. شهری که به پایگاه اصلی رقیبان قدرتمند حسن روحانی تبدیل شده بود و جرقه اعتراضات از آنجا زده شد. چندماه بعد روحانی که برای پاسخ گفتن به سوال تعدادی از نمایندگان مخالف به مجلس رفته بود، از اهمیت آن رخداد و پیامدهای منفی آن بر موقعیت دولت و کشور گفت: «نکته اساسی این است که چه شد کشور؟ کشوری که در مسیری آرام حرکت میکرد و همین ترامپ هم سر کار آمده بود آمد به منطقه و همان ایام انتخابات بود که ضربه محکمی به ترامپ و کشورهای کوچک دور و برش زدند. چه شد جو تغییر کرد؟ تاریخ این تغییر ۵ دیماه سال ۹۶ است. هرکس تاریخ دیگری بدهد، آدرس غلط به مردم داده است. ۵ دیماه سال ۹۶بود که مردم ناگهان دیدند عدهای در خیابان آمدند و شعار میدهند. شعارها کمکم به شعارهای هنجارشکنانه تبدیل شد. مردم دچار حیرت شدند. مردم آمدند و پاسخ قاطع دادند؛ اما درعینحال این حادثه کمنظیری در سالهای گذشته بود... حادثه دیماه، ترامپ را به طمع انداخت تا اواخر دیماه اعلام کند، من در برجام نمیمانم...».
شنبهشب هم خانیکی از مشهد گفت. شهری که او میشناخت، شهری چنان که باید باشد؛ در برابر تصویری که گفتار رسمی و مسلط از این شهر برای ایرانیان میسازد: «بزرگان مشهد و خراسان چگونه میاندیشیدند؟ فردوسی چگونه میاندیشید؟ شیخ طوسی چگونه رفتار میکرد؟ خلاصه کلام من این است که ارتباطات میان فرهنگی و بالاتر از آن، گفتوگوی میانفرهنگی ما را به این دعوت میکند که از غریبههایی که وجه مشترکمان کینهورزی است، به سمت فهم و بهرسمیت شناختن برسیم که میتوان آن را کشف کرد. این در فضای مشهد وجود داشته که میتوان آن را کشف و بازسازی کرد».
و با روایتی شخصیتر ادامه داد: «مشهدی که من به آن تعلق خاطر دارم، مشهدی است که در حافظه تاریخی آن شهروندانش توان ارتباطی و قدرت گفتوگو داشتند. مدارا در حوزه سنت وجود داشته که از آن دور شدهایم و این از فضاهای گمشده مشهد است. آن شهری که در جوانی و نوجوانی من بود، این است که حوزه عمومی دارد، ارتباطات انسانی دارد و هویت شهروندی دارد. در برابر آن بهعنوان یک محقق مطرح میکنم که شهر غیرارتباطی چیست و دارای چه معیارهایی است. شهر غیرارتباطی، شهری بدقواره است که در معرض رشد ناموزون، نامتوازن و ناهمزمان با علائم اختلال رفتاری شهروندان قرار دارد؛ یعنی در ترافیک و پیادهروی و دور زدن و... عدم رضایت دیده میشود. ذهنیتی که شهر غیرارتباطی دارد، آماده ستیز و سرشار از بدگمانی است. انگار شهروندانش مالباختههای اجتماعی هستند و انگار سرمایههای اجتماعی خود را از دست دادهاند. انگار شهروندانش امید را ازدستداده در این شهر طبیعی است که بار تاریخ خود را به دوش نمیکشند. میراث بر فضاهایی که در تاریخ بوده نیست، یک شهر چندپاره است که تضادش بین درون و برون است».
خانیکی در قیاس با آن مشهد ایدهآل از مشهد موجود میگوید: «مشهد عوالم نامتجانس دارد. این شهر دنیاهایی دارد که با هم همخوانی ندارد. بیرونی رسمی و پرتکلف دارد و درونی متناسب با سلایق غیررسمی. آنچه در زیر پوست مشهد است، با آنچه روی آن است، کاملا متفاوت است. در چنین شهری است که شهروند حس تعلقش به محیط تضعیف میشود. مشهد استعداد این را دارد که شهر ارتباطی باشد؛ شهری که درعینحال اینکه شهری زیارتی است، میتواند شهری سنتی، ایرانی، مدرن، جهانی و حتی شهر شبکهای باشد که از تودرتوی اینها شهری ارتباطی درآید. مشهد بیشتر از اینکه شهر تلفیقی و بیشتر از آنکه بناها و ساختمانی باشد، یک متن خواندنی است و باید این متن را خواند و برای خواندن آن باید یک چشم بینا و یک گوش شنوا داشت. شهر اگرچه با ساکنان خود حرف میزند، ما نیز باید با شهر صحبت کنیم و صحبت ما اینگونه است که به صداها و حرفهای نشنیده و قیافههای ناامید و پژمرده توجه و به آن امید دهیم و در صدد احیاء آن باشیم».
خانیکی به روایت دیگران
خانیکی البته، تنها سخنران مراسم بزرگداشت روز ملی مشهد نبود. چهرههای متنوع حوزههای فرهنگ و ارتباطات در این مراسم سخن گفتند و فرصت را مناسب دیدند تا از مشهد و نیز از روایتها و تجربههای شخصی خود درباره خانیکی بگویند؛ حرفهایی از این قبیل:
یونس شکرخواه، استاد ارتباطات: ما با آقای خانیکی انتهای خط رفاقت هستیم و وارد ۵۷سالگی دوستی خود شدهایم، اما کسی مثل من که از نزدیک با او کار کرده است، میفهمد که زجر و گرفتاری برای او مسئله است. او همیشه حواسش به حضور داشتن در نقاط وصل بود. آقای خانیکی رو به خودش است و مسئولیت را رو به خود میبیند، نه دیگری و همهجانبه در همه حوزهها ورود پیدا میکند. البته او سعی هم کرده است که نگذارد ارتباطات کاهنده بشود. خانیکی درباره نسلی که آلفا شناخته میشود، زیاد نوشته است. این نسل آلفا هست که جهان امروز از جمله جهان ما با آن مواجه است. آن محصول نسل وب است، اما دیگر با مرورگرها کاری ندارد. آقای خانیکی هم سطح ملی را حفظ کرده است و هم سطح بینالمللی را و بزرگترین کار او این بود که ارتباطات را به رسانهها تقلیل نداد.
علیاصغر محکی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فناوری اطلاعات ایران: گفتوگوی ویدیوئی از سیانور زیرزبان تا زبان گفتوگو که اشاره به دوران مبارزات هادی خانیکی دارد. علت این نامگذاری این بوده که در دوران مبارزات همواره سهچیز همراهش بوده است. یکی سیانور، یکی دیوان شمس و سوم قرآن. براین اساس، میبینیم چنین انسانی به جایی میرسد که امید و گفتوگو وجه بارز و پربسامدترین واژه زندگیاش میشود.
محمدجعفر یاحقی، عضو هیئت علمی ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی: مشهد بهروزشده طوس است که رسالت فرهنگی خود را بر دوش مشهد گذاشته است و باید روز ملی مشهد، شهر ادب و حماسه را تبریک گفت که شخصیتها و چهرههای بزرگ فرهنگی را در دامان خود پرورانده است. این دو بال شریف، نیروپرورها و اجزایی دارد که پرورده شدهاند و تا امروز این پروردن ادامه داشته است. طبق پژوهشی که انجام دادیم، ۵۳۶ شخصیت طوسی فهرست کردیم؛ چهرههای شاخصی که نهتنها در خراسان بلکه در دیگر اماکن هم حضور داشتهاند و این رشته سترگی از خراسان است که در همه جا دمیده و فرهنگ را بر دوش میکشد که افتخاری برای خراسان است. امروز اگر بخواهیم دنبال کسانی بگردیم که این رسالت را بر دوش دارند، دکتر هادی خانیکی سلالهای است که این امر را بر دوش کشیده است و به این میبالیم که از ریشههای فرهنگی خراسان سرچشمه گرفته است. خانیک مثل یک خراسان کوچک است که شخصیتهای نجیب و شریفی مثل آقای خانیکی را به جامعه ما عرضه کرده است.
علی یوسفی، استاد جامعهشناسی: مشهد موقعیت فوقالعادهای برای مسائل میان فرهنگی دارد و منظور از ارتباط میان فرهنگی روابط چهرهبهچهره از میان خردهفرهنگهای مختلف و رابطه میان فرهنگی در این شهر است. کسانی که در مشهد مسئولیتی دارند یک ویژگی ممتاز آنها باید توانایی ارتباط میانفرهنگی باشد. در همین شرایط بسیاری نقش بیبدیلی را در عرصه ارتباطات اجتماعی ایجاد کردند که خانیکی چهره نامآشنایی است. خانیکی استاد راهبردی است که موضوع گفتوگو با مخالف را برای جامعه حل کرد. شیخ حسینالرازی میگوید لقب امام رضا(ع) را به این دلیل رضا گذاشتند که حتی به فکر رضایت مخالفان خود هم بوده است. به نظر میآید شخصیت دکتر خانیکی هم در همین امتداد است. هم احترام در نزد دوستان و هم احترام در نزد دانشجویان.