ما همه پناهندهایم
فرهاد محرابی
پژوهشگر فلسفه و ادبیات تطبیقی
روشنفکر بودن، در مقام یک فعال سیاسی پیشرو، صدای بیصدایان شدن، در جامعهای بهشدت محافظهکار همچون جامعهی بریتانیا، نهفقط ترسناک و فرسایشی است که به شجاعتی نیاز دارد که در کمتر کسی میتوان یافت. بنجامین زفانیا که چندروز پیش در 65سالگی جهان را تنها گذاشت، یکی از یگانهترین و شجاعترین روشنفکران بریتانیا و جهان بود. جرمی کوربن، رهبر پیشین حزب کارگر در پیامی که در سوگ او منتشر کرد او را «نور امید» و «فردی الهامبخش» نامید که «دوستی فداکار برای حاشیهنشینان و محرومان» بود. اگرچه زفانیا را اغلب با شعرهایش میشناسند اما او تنها یک شاعر نبود، بلکه یک مبارز سیاسی و فعال مدنی، نویسنده و روشنفکری بود که برای قریب چهاردهه یکی از بلندترین صداهای مخالف علیه خشونت نژادی و بیعدالتی سیستماتیک در جامعهی بریتانیا بود. اما افزون بر همهی اینها، بهقول سیمون هاتناستون، نویسندهی روزنامهی گاردین، بزرگترین هدیهی او به تمام ما «خوبی» بود.
زفانیا در سال ۱۹۵۸، از پدری باربادوسی و مادری جامائیکایی در بیرمنگام انگلستان زاده شد. او محلهی هندزورث که کودکی خود را در آن گذرانده بود، «پایتخت جامائیکایی اروپا» مینامید و همین فضای چندفرهنگی سالهای کودکی را منبع اصلی جهان چندصدایی و منعطف شعریاش میدانست. زفانیا که در نوجوانی جهان شعری خودش را ساخته بود، حدود سالهای ۱۹۸۰ و زمانی که بیستواندی سال داشت، به لندن مهاجرت کرد. جایی که بتواند مخاطبان بیشتر و جهان غامضتری برای شعر خود بیابد. یکی از مهمترین دفترهای شعر او نیز محصول همین سالهای اولیهی مهاجرت به لندن است؛ دفتر شعر «ماجرای هراس» که در ۱۹۸۵ منتشر کرد و در آن سخت و صریح به نظام قضایی بریتانیا حمله کرد. زفانیا در ضمن یکی از پیگیرترین و جسورترین مدافعان آزادی فلسطین هم بود و دفتر شعری نیز پس از سفرش در دههی90 به فلسطین در مورد آنجا نوشت. سیمای آنارشیست او زمانی بیش از همیشه بر سر زبانها افتاد که در سال ۲۰۰۳ نشان امپراطوری بریتانیا را که به او تعلق گرفته بود، رد کرد. دلایلی که در رسانهها در مورد رد این نشان عنوان کرد، بهخوبی معرف روح سرکش اوست: «شنیدن کلمهی «امپراطوری» عصبانیام میکند؛ من را بهیاد بردهداری میاندازد، من را بهیاد هزاران سال بیرحمی و قساوت میاندازد، یادم میاندازد که چگونه مادرانم در تاریخ مورد تجاوز قرار گرفتند و پدرانم به توحش کشانده شدند».
فعالیت روشنفکری او البته صرفاً محدود به نویسندگی نبود. او خالق چندین آلبوم موسیقی اعتراضی هم بود که شهرتی افسانهای در جامعهی انگلیس و نیز در سرتاسر جهان برایش بههمراه داشت. در این شهرت فراگیر، سیمای باب مارلی گونهی او نیز البته بیتأثیر نبود. در موزیکهایش که بهشدت متأثر از ریشههای جامائیکایی او بود، همواره سیمای یک آنارشیست (عنوانی که خود را با آن معرفی میکرد) وجود داشت؛ سیمای کسی که از آنچه او خود «سیاست خیابانی» مینامید، دفاع میکرد. سیاستی که در نظرش از پایین و بطن جامعه میتوانست فشار لازم برای تغییرات بنیادین در رأس هرم قدرت را ممکن کند. در یکی از آخرین آلبومهایش بهنام «ذهنهای انقلابی» که در سال ۲۰۱۷ منتشر کرد و مشتمل بر ترانههایی از خودش بود، براساس همین نگرش، در پی احیای ترانه و موسیقی اعتراضی بود؛ هنری که در نظرش در سالهای اخیر کمرنگ شده بود.
زفانیا یک فعال سرسخت و ثابتقدم حقوق حیوانات و نیز یکی از مبلغان گیاههخواری هم بود. روش و سلوکی در مواجهه با جهان که ریشه در دلزدگی شدیدش از مناسبات اجتماعی حاکم بر جامعهی معاصر داشت. زمانی با طنزی تلخ گفته بود: «من هیچ حیوانی را ندیدهام که نژادپرست باشد».
سرگردانی و مهاجرت از دیگر دلمشغولیهای زفانیا بود. رمانی نیز نوشته بود تحت عنوان «پسر مهاجر» که در آن سرگردانی و بیپناهی مهاجران در دنیای تاریک امروز را تصویر کرده بود. او خود در شعری معروف اینچنین سروده بود:
تمامی ما میتوانیم پناهنده باشیم
هیچکس در امان نیست،
تنها چیزی که لازم است یک پیشوای دیوانه است
یا اینکه بارانی نباشد که غذایی بر سفره بگذارد،
تمامی ما میتوانیم پناهنده باشیم
میتوان به همهی ما گفت که برویم،
ممکن است کسی از ما متنفر باشد
برای اینکه صرفاً کسی هستیم...