| کد مطلب: ۱۰۵۳۷

روشنفکران معمولی

درباره واژه‏سازی اخیر مقصود فراستخواه و نسبت آن با تحولات جامعه ایران

Younesian-Majid

مجید یونسیان

روزنامه‌نگار و تحلیلگر سیاسی

دکتر مقصود فراستخواه با طرح واژه «روشنفکران معمولی» گسترش آن را به‌عنوان یک «امر اجتماعی» مهم دانسته‌اند اما پرسش‌هایی از این دست که «روشنفکر معمولی» کیست، چه ویژگی‌هایی دارد، دلایل و ریشه‌های اجتماعی رشد آن در ایران چیست، چرا امر اجتماعی مهمی است، چه جایگاهی را اشغال می‌کند، چه پیامدهای مثبت و منفی‌ای دارد و در طبقه‌بندی و طیف‌بندی روشنفکران کجا قرار می‌گیرد، آیا امر مثبتی است یا منفی؟ بی‌پاسخ مانده است. شاید نیاز باشد ابتدا این سخن دکتر فراستخواه را جدی بگیریم و سپس منتظر باشیم تا ایشان به‌طور روشن‌تری مقصود خود را از این واژه نسبتاً نوظهور بیان کنند.

۱

 

در ادبیات علمی و اجتماعی ما هنوز یک جمع‌بندی روشنی درباره واژه «روشنفکر» وجود ندارد و همین مسئله باعث شده است که این واژه در معانی مختلف و با صفات قابل تبیین و تحلیل بیان شود. در سال‌های اخیر این دسته‌بندی‌ها بیشتر و بیشتر شده و مجادله‌های پیرامون آن بر پیچیدگی آن افزوده است؛ چنان‌که با این عناوین برخورد کرده‌ایم: روشنفکر دینی، روشنفکران ملی، روشنفکر نخبه، روشنفکر معمولی، روشنفکر اجتماعی، شبه‌روشنفکر، روشنفکران مجازی و... این تعاریف و دسته‌بندی‌ها و صفاتی که ذیل روشنفکر می‌آید وبه آن الصاق می‌شود، بیش از هر چیز نشان‌دهنده ناتوانی در یک مفهوم‌سازی دقیق و مبتنی بر چارچوب قابل پذیرش اکثریت کسانی است که در فضای علمی کار و تلاش می‌کنند. آیا این مسئله نشان‌دهنده برخی زمینه‌های ناروشن در طبقه‌بندی‌های علمی و فرهنگی نیست؟ آیا این نمی‌تواند ناشی از یک مشکل اساسی‌تر به‌دلیل فقدان تفکیک دامنه و حوزه فعالیت‌های علمی و فرهنگی باشد؟ با چنین پیش‌زمینه‌ای است که در برابر واژه‌سازی جدید دکتر فراستخواه نیز باید پرسید: چرا وجود یا توسعه و رشد «روشنفکر معمولی» امر اجتماعی است؟

۲

 

امر اجتماعی نقطه و امکانی است که از ارتباط و همکاری اجتماعی به‌وجود می‌آید؛ نیرویی که در بستر جامعه تولید می‌شود. اگر اینگونه به امر اجتماعی بنگریم، روشنفکر معمولی می‌تواند یک امر اجتماعی باشد که در بستر اجتماعی ما به‌عنوان یک نیروی توان‌زا امکان بروز یافته است. اما آیا با توجه به تحولات تاریخی و اجتماعی، این امر اجتماعی فارغ از امر سیاسی رخ داده است؟

در چهار دهه گذشته همانند آنچه در حدفاصل کودتای سیدضیاءالدین طباطبایی تا انقلاب ۵۷ رخ نمود، دولت‌ها درصدد نهادینه کردن خواسته‌ها و ارزش‌های خود بودند؛ در دوران پهلوی ایدئولوژی ملی‌گرایی باستان‌گرا و بعد از انقلاب هم، ایدئولوژی دینی. این طبیعی است که یک جامعه بعد از تقریباً 90سال مواجهه با چنین پدیده‌ای واکنشی درون‌زا از خود بروز دهد و از بستر این واکنش نوعی ارتباط و پیوندی مفهومی به‌وجود آید و خواسته‌ای را در بطن خودش مطالبه کند که تنها می‌توان آن را در طبقه‌بندی دانشی قرار داد که شاید بتوان آن را «مطالعه تاریخ اجتماعی» دانست.

امر اجتماعی در ایران در یک فضای اصیل شکل نمی‌گیرد و لذا، رفتارهای اجتماعی ذیل آن نیز واکنشی است. به‌نوعی می‌توان گفت که امر اجتماعی در جامعه ایران بازتابی از امر سیاسی یا اقتصادی یا توأمان است. مشکلات اقتصادی  به‌طور خزنده بخش وسیعی از جامعه را تحت تاثیر قرار داده است و آسیب‌هایی را رقم زده که موجب بحران‌های فراگیر شده است. نظم سیاسی نیز این پدیده را تشدید یا حتی می‌توان گفت بازتولید کرده است. جوهر امر اجتماعی که می‌بایست امید، اعتماد و خوداتکایی باشد، تا حد زیادی رنگ باخته و نوعی ناپایداری ذهنی و فکری جایگزین آن شده است.

برداشت من از آنچه دکتر فراستخواه از «روشنفکر معمولی» و ارتباط آن با امر اجتماعی بیان می‌کند، ناظر به طرح چنین موضوع و نیرویی و برآمده از تراکم‌یافتگی یک رابطه اجتماعی است. شاید این تراکم‌یافتگی اجتماعی ناظر به همان موضوعیت نظم سیاسی باشد که از ظهور رضاخان تاکنون به یک معنا در حال قبولاندن نوعی ارزش در قالب نظمی سیاسی است که جامعه از هضم آن عاجز بوده است. ارزش‌هایی که این دو نظم سیاسی، یکی در قالب ناسیونالیسم باستان‌گرا و دیگری در قالب ایدئولوژی دینی عرضه کرده‌اند، مانع از شکل‌گیری یک موضوع مهم شده‌اند و آن‌هم تحول و دگرگونی و انتقال طبیعی جامعه از سنت به مدرنیسم است؛ یعنی یک گذر طبیعی و مرحله به مرحله بدون آنکه سنت نفی شود یا مدرنیته نکوهش شود.

۳

 

نظم سیاسی موجود اکنون به مرحله‌ای از سیر تحولی خود رسیده است که پا را فراتر از دامنه خود قرار می‌دهد و سعی دارد هر امر اجتماعی و فرهنگی را ذیل خود تعریف کند. واکنش جامعه به چنین پدیده‌ای واکنش فعال نیست؛ گرچه با آن هم‌رأیی و همدلی ندارد. در این شرایط، جامعه دو مسیر متفاوت را پیش‌روی خود می‌بیند:

اول، فاصله‌گیری از زندگی روزمره.

دوم، بی‌تفاوتی به امر سیاسی.

فاصله‌گیری از زندگی روزمره و نظم سیاسی نیرویی تولید کرده است که به‌نوعی می‌توان آن را متأثر از شکل نوین ارتباط اجتماعی دانست؛ ارتباطی که از انباشت و گردش اطلاعات رسانه‌های مجازی به‌وجود آمده است.  این نیرو نه نخبه است و نه عوام؛ و در عین ‌حال، هر دو ویژگی را دارد. گریزی دوسویه در این نیرو مشاهده می‌شود. هم سعی دارد از عوام بودن فاصله بگیرد و هم میان خود و نخبگان مرز تعریف کند؛ چون این هر دو را ابزار وضع موجود تلقی می‌کند و هر دو را «ابزار» نظم سیاسی غالب می‌داند.

مجموعه آنچه اکنون در بدنه اجتماعی ما در حال رخ نمودن است، خلأ یک دانش مهم را کاملاً عریان می‌کند؛ دانشی که تاکنون مغفول مانده است؛ این دانش، مطالعه تاریخ اجتماعی، تبیین و کشف قوانین و علت‌یابی تحولات و تغییرات، افق‌ها و چشم‌اندازهاست. علی‌القاعده، هر دانشی زمانی جدی گرفته می‌شود که نیازی احساس شود و اکنون نیاز به «مطالعات تاریخ اجتماعی» احساس می‌شود. اینکه جامعه می‌خواهد «درباره ایران» فارغ از ایدئولوژی‌ها بیاندیشد و بداند و در درون آن تنفس کند، معنایش این است که هر دو دسته ایدئولوژی‌های دوگانه ناسیونالیسم باستان‌گرا و دینی را در تبیین موقعیت و مطالبات خود ناتوان یافته است. نه قادر به رسوب در سنت است و نه توان گذر از آن را دارد، نه مدرنیته غرب را پاسخگو یافته است و نه عبور از آن را برمی‌تابد. بدین‌ترتیب، تأخر تاریخی ما در تبیین و فهم تاریخ اجتماعی یک سردرگمی به‌وجود آورده است.

اکنون، در واکنش به این پدیده نوظهور ما با دو جریان روبه‌رو هستیم که هردو انفعالی است:

1-افشاگری نسبت به ایدئولوژی باستان‌گرایی

2-عبور انفعالی از سنت

جریان اول به اسم نقد ناسیونالیسم باستان‌گرایی درصدد نفی آن است و جریان دوم با نفی سنت به اسم نقد درصدد اثبات مدرنیته است. هر دو گروه خود را در زمره نخبگان می‌دانند. روشنفکران نخبه‌گرایی که علم و فلسفه را بازیچه خود قرار داده‌اند و با دستاویز قرار دادن نظریه‌ها و تئوری‌های حوزه فلسفه و جامعه‌شناسی به انکشاف و تحلیل اموری مشغول شده‌اند که مبنای قابل هضمی ندارد. در واقع، این روشنفکران نقش پیشاهنگی و پیش‌بری را وانهاده‌اند و اسیر اموری شده‌اند که در قالب نظم سیاسی موجود بیشتر قابل فهم است تا عبور از آن.

ما با یک پدیده خیلی روشن اجتماعی روبه‌رو هستیم که با تسامح می‌توانیم آن را «گذار نئولیبرالی» بنامیم. ما چون نتوانسته‌ایم فهم روشنی از سنت و تاریخ خود داشته باشیم، در افق و چشم‌انداز به جایی خیره شده‌ایم که خورشید آن از غرب طلوع کرده است. گروهی که شیفته این طلوع و افق روشن آن هستند و گروهی که نمی‌خواهند حتی واقعیت آن را باور کنند. هر دو از گروه نخبگانند و این تنها بدنه اجتماعی است که سعی در فهم واقعیت و تطابق با آن دارد. «روشنفکران معمولی» در زمره همان نیرویی است که می‌خواهد این واقعیت را بفهمد و بیان کند. تاریخ اجتماعی دانش فهم همین واقعیت‌هاست.

۴

 

اندیشیدن  «درباره ایران» خمیرمایه موجودیت تاریخی ما و متن و سند اصلی تاریخ اجتماعی ماست. فردیت تاریخی منحصربه‌فردی که گم شده و اکنون در حال به‌وجود آوردن نیرویی است که می‌خواهد آن را بفهمد. نجات خودبودگی و فردیت تاریخی ما می‌تواند پایه و اساس واقعی فهم تحولات امروز اجتماعی باشد. ما اکنون در یک وضعیت برزخی قرار گرفته‌ایم. سنت در جامعه ما درست فهم نشده است. همه امکان‌های تحول درونی آن از بین رفته است و نتوانسته زاینده تحول باشد؛ سترون و نازا شده است اما نمرده است. دینامیسم تحول و دگرگونی آن کُند شده است، اما هنوز موجودیت دارد. این سنت جزئی از موجودیت ماست برای فهم فردیت تاریخی که به آن نیاز داریم. در افق مدرنیته است که سال‌هاست و شاید بیش از یک قرن است با آن درآمیخته‌ایم اما نه آن را درست فهمیده‌ایم و نه قادر به هضم آن بوده‌ایم. اکنون این مدرنیته جزئی لاینفک از ماست و نفی آن ممکن نیست. این برزخ در مسیر به پایان رسیدن است و آن زمانی فرا می‌رسد که بدانیم باید فردیت تاریخی خود را احیا کنیم. «درباره ایران» بدانیم و با فعال کردن دینامیسم تحول در سنت با مدرنیته درآمیزیم؛ و این، همان امر اجتماعی در حال وقوع است؛ امری که با امر سیاسی پیوند دارد.

 

 

دیدگاه

ویژه تیتر یک
آخرین اخبار