امر اجتماعی و روشنفکر معمولی
یادداشتی از مقصود فراستخواه درباره اهمیت ابتکارات روشنفکران عامگرا در توسعه اکنون ایران۱
نهم آذرماه 1402، مجید یونسیان، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی در یادداشتی با عنوان «روشنفکران معمولی» در روزنامه هممیهن، نسبت به طرح بحث دکتر مقصود فراستخواه درباره «نخبگان معمولی»، متنی را منتشر کردند و در آن چنین نوشتند: «دکتر مقصود فراستخواه با طرح واژه «روشنفکران معمولی»، گسترش آن را بهعنوان یک «امر اجتماعی» مهم دانستهاند اما پرسشهایی ازایندست که؛ «روشنفکر معمولی» کیست، چه ویژگیهایی دارد، دلایل و ریشههای اجتماعی رشد آن در ایران چیست، چرا امر اجتماعی مهمی است، چه جایگاهی را اشغال میکند، چه پیامدهای مثبت و منفیای دارد، در طبقهبندی و طیفبندی روشنفکرانِ کجا قرار میگیرد و آیا امر مثبتی است یا منفی؟ بیپاسخ مانده است.» و در ادامه از انتظار خود برای ایضاح این موضوع به دست دکتر فراستخواه سخن گفتند: «شاید نیاز باشد ابتدا این سخن دکتر فراستخواه را جدی بگیریم، سپس منتظر باشیم تا ایشان بهطور روشنتری مقصود خود را از این واژه نسبتاً نوظهور بیان کنند.»
اشاره یونسیان اینجا در اصل به مصاحبهای است که 15 آبانماه 1402 در روزنامه «شرق» از دکتر فراستخواه به چاپ رسید و عنوان آن چنین بود: «جامعه را به حال خودش بگذاریم، افراد با یکدیگر زندگی میکنند.» در این مصاحبه، بحث به وضعیت عمومی جامعه ایران و روشها و الگوهای اعتراض و کنشگری در ایران میرسد و این پرسش مطرح میشود که؛ «آیا مسیر کنشگری اعتراضی تنها از خیابان میگذرد؟ چطور میتوان در این ایام کنشگری هوشمندانه داشت و حتی مسیرهای متنوعی برای کنشگری قائل بود؟». دکتر فراستخواه در چارچوب بحث مهمی که در کتاب «روشنفکران مرزی» بدان بهطور مفصل پرداختهاند، در اینجا نیز روی نقش انسانها و کنشگران هوشمند و ابتکارات آنها تاکید میکند و میگوید: «چه در دوره اعتراض، چه در دورههای پسااعتراض، کنشگری هوشمندانه میتواند متنوع باشد؛ یعنی متوقف و متجزم به یک صورت از کنش نباشد. سینرژی و همافزایی انواع کنشگری میتواند مؤثر باشد، یعنی کنشگری و حق شهروندی نباید تنها منحصر به خیابان باشد» و در ادامه همین بحث و مبتنی بر «پارادایم امکان» که در برابر «پارادایم فقدان» قرار دارد، از این ایده دفاع میکند که «در دل محدودیتها هم میشود امکانهایی پیدا کرد» و دراینزمینه نقش «نخبگان معمولی» را مهم قلمداد میکند. او در زمینه انواع نگرشها و مواجههها با اعتراض در جامعه ایران میگوید: «بخشهایی از جامعه با اعتراض همدل هستند، ولی گاهی در مورد شکلهای اعتراض ملاحظاتی دارند. این فرآیند را در اعتراضات ۸۸، ۹۶ و ۹۸ هم داشتیم. من براساس تحقیقات مردمشناختی، میدانی و پدیدارشناختیای که داشتهام، دریافتم که ما از جنبش دهه ۸۰ تا اعتراضات ۹۶ و حتی اعتراضات ۹۸، این مسئله را داشتهایم. تحلیل نخبگان ایرانی از تمام این صحنهها متفاوت و راهبردهایی که پیشنهاد میکردند، متفاوت بود. ما در ۱۰ سال گذشته مفهوم «نخبگان معمولی» را داشتیم. ما در ایران و در کنار نخبگان سنوسالدار که عمدتاً شکست خورده و از همراهی با جامعه درماندهاند، نخبگان معمولی را داریم. این نخبگان معمولی، مقداری از واکنشهای تحریکی آنی فراتر فکر میکنند.» از نظر فراستخواه؛ «البته متأسفانه بسیاری از نخبگان ما هم در پارادایم فقدان هستند، منتها گاهی به روی خودشان نمیآورند.» ایراد این پارادایم فقدان این است که؛ «بخش بزرگی از جامعه ما ـ چه نسل قبلی، چه نسل جدید ـ را بهطور پنهان یک نوع استیصال اجتماعی و یک ترومای جمعی فراگرفته است.» در برابر این وضعیت اما «پارادایم امکان یک نوع اکتشاف ایرانی و افق تازه است که ما باید در گروههای اجتماعیمان این افق را مزهمزه کنیم و بفهمیم که چطور در جوامعی همچون آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین توانستند با پارادایم امکان مسیر توسعهیافتگی، تحولات و مطالبات خودشان را مؤثرتر دنبال کنند و از راههایی که نتیجهبخشتر است، براساس هزینه و فایده عمل کنند؟ یعنی یک نوع آزادیخواهی عقلانی، عقلانیت، هوشمندی و نگاه حرفهای در جنبش مدنی.»
دکتر فراستخواه، با خواندن یادداشت منتشرشده در روزنامه و از سر احساس مسئولیت اجتماعی که همواره با وجود ایشان قرین است و در آثارشان نیز بهکرات بازتاب پیدا کرده است، متنی منقح و روشنگر به دفتر روزنامه ارسال کردند که مشتمل بر مقدمهای کوتاه در نقد سیاستزدگی موجود در تحلیل وضعیت ایران و سایهافکندن «امر سیاسی» بر همه امور و بحثی مبسوط درباره چیستی و اهمیت «امر اجتماعی» و نقش «روشنفکری معمولی» در برساختن آن است. در ادامه این یادداشت تقدیم شما خواهد شد.
۱. مسئله
«امر سیاسی» در ایران بر همه امور سایهانداز شده است. چشمان ما آنچنان در امر سیاسی خیره شده است که از دیدن «امر اجتماعی» بازمیمانیم. از یکسو سیاستِ نهادی، امر اجتماعی را فقط در مستعمرگی خودش میخواهد. یعنی اصرار دارد کل حیات اجتماعی، زیستبوم اجتماعی و سپهر اجتماعی را به کنترل خودش درآورد و یا از آنِ خود بکند2 وگرنه اصولاً با این زندگیاجتماعی کلنجار خواهدرفت، سر به سرش خواهد گذاشت و محدود و مسلوب خواهدکرد. از سوی دیگر ما خودمان نیز غالباً به این امر اجتماعی بیاعتنا هستیم و بیشتر به «امر سیاسی»، آن هم با درکی سطحی خیره میشویم. مثلاً «زیستْسیاست» را نمیبینیم، زیستْقدرت را نمیبینیم و فقط آن یکدهم ِ بیرونیِ کوه یخِ «سیاست» را میبینیم.
گویا تبانیِ اعلامنشدهای میان دولت و ما منتقدانش بهعمل آمدهاست که «امر اجتماعی» را در سایه قرار بدهیم. نیکلاس رُز جامعهشناس انگلیسی در پایان قرن بیستم بحثی مهم درانداخت؛ با عنوان مرگ امر اجتماعی: «مرگ اجتماعی؟ شکلبندی مجدد قلمرو حکومت».3 او در آن، از جزئیات مرگ «امر اجتماعی» در اروپای نئولیبرالی بر اثر شکلبندی مجدد و پیچیدۀ حکومت و سیطرۀ «چشم سراسربین» و «دست تطاولگر»ِ او سخن میگوید.
بعدها رُز در کتاب خود با عنوان «قدرتهای آزادی؛ چارچوببندی مجدد اندیشه سیاسی»4 فصلی را این بار تفصیلاً به «امر اجتماعی» اختصاص داد، و اهمیت امر اجتماعی را در سویههای مختلفش به تأمل گذاشت. اما داستان غمبار «امر اجتماعی» در ایران بهمراتب از این هم پیچیدهتر است. یعنی پیشپاافتادهتر است. «امر اجتماعی» در ایران از هر سو محل بیاعتنایی قرار گرفته است؛ هم دولت و هم بیرون دولت و منتقدانش.
۲. چیستی امر اجتماعی
«امر اجتماعی» همۀ تجربههای مشترک حیات جمعی شهروندان و پویایی گروههای اجتماعی آنها را در بیرون حریم خصوصی افراد و خانوادهها دربرمیگیرد. «امر اجتماعی» یعنی اینکه شهروندان چه حسّی از زیست جمعیشان دارند. «امر اجتماعی» همان زندگی محله، زندگی شهر و حیات اقوام و انواع گروههای اجتماعی و تعاملاتشان و فضای سخنشان و زبانشان است. رفاه اجتماعی، برابری فرصتها، آزادی مثبت، کیفیت زندگی، امکان مشارکت مردم در سرنوشت جمعیشان است. «امر اجتماعی» نشاط عمومی، کیفیت محیط زیست، کیفیت وجوه جمعی حیات روزمره است، سرزندگی کوچه و خیابان، کیفیت ترددها در شهرها و بینشهرها است، کیفیت میادین و پارکها و ورزشگاهها و اجتماعات عمومی و رسانههای جمعی و فضاهای مجازی است.
«امر اجتماعی» یعنی ابراز وجود برابر هویتهای جمعی، هویتهای جنسیتی، نسلی و هویتهای سبک زندگی، هویتهای شبکههای اجتماعی مجازی و سایر هویتهای گروهی. «امراجتماعی» یعنی توزیع آزاد و برابر حسها و مبادلۀ راحتِ حسها. «امر اجتماعی» یعنی امید و اعتماد عمومی، حس همبستگی اجتماعی، پیوند و مشارکت و فعالیتهای داوطلبانه و حساسیت مشترک به خیر عمومی. نویسنده طی سالهای گذشته به نوبه خود برای معرفی امر اجتماعی کوشیده است مانند دین اجتماعی5، دانشگاه اجتماعی6، توسعۀ اجتماعی7، دانشجوی اجتماعی8 و....
تمایز «امر اجتماعی» با امر سیاسی، این است که امر اجتماعی قابل تحویل نیست به اختلاف بر سر اینکه کدام یک از این حزب یا آن حزب در قدرت است. کانون توجه در «امر اجتماعی»، در اصل، این یا آن دولت نیست، دعوای اصلی بر سر قضاوت میان دولت مستقر و مخالفانش نیست، بلکه مسئله اصلیِ «امر اجتماعی»، کیفیت و برازندگی همۀ آن ساحاتی است که در بالا مثالهایی آوردیم و بهصورت اجتماعی زیسته میشوند؛ در اینجا مهمتر از سطوح ظاهری اختلافات سیاسی و ایدئولوژیک، حساسیت روی خود زندگی اجتماعی است. پس اگر سیاست نیز اهمیت دارد (که خیلی هم دارد)، اتفاقاً بخش مهمی از این اهمیت مربوط به مناسباتی است که سیاست نهادی با امر اجتماعی در پیش میگیرد و توجه مؤثری است که سیاست به حیات اجتماع میکند.
۳. با امر اجتماعی چه کردیم؟
در دورۀ پهلوی، مدل مدرنیزاسیون دولتی در شکل بوروکراتیک و تکنوکراتیکاش عملاً به فراموشی سیستماتیکِ «امر اجتماعی» دچار آمد. روشنفکران درون دولت و بیرون دولت هر دو به یکسان به این امر بیاعتنا ماندند. برنامههای عمرانی و رشد اقتصادی، چندان به پویایی گروههای اجتماعی و مشارکت و پیوند و همبستگی و همدلی و اعتماد عمومی توجهی نداشتند و حاصلش این بود که برنامههای دولتی و دیوانسالارِ نوسازی و عمران در ایران، خودستیزنده از آب درآمدند و فرجام آن، شکست دولت مدرنیزاسیون بود که طبعاً به بازخیز ایدئولوژیها انجامید و شد آنچه شد.
پس از انقلاب نیز، مشکل نهتنها رفع نشد بلکه ابعاد بغرنجتر بدخیمی نیز پیدا کرد. ایدئولوژی جایگزین یعنی «اسلامیسازی» باز به صورت دولتیاش! منشأ بیاعتنایی سیستماتیک به «امر اجتماعی» شد و نتیجهاش منازعات سیاسی طرفها در غیاب «امر اجتماعی» بود؛ این یعنی بازی با مجموعۀ تهی. حیات اجتماعی و مشارکت و پیوند و اعتماد حتی در بهترین حالت که بیست میلیون جمعیت به پای صندوق آمده بودند، مورد غفلت قرار گرفت. باز هم بگو مگوها عمدتاً در سطح سیاسی متوقف میماند.
اعتنایی کافی و نهادینه برای توانمندسازی سازمان اجتماعی محله و شهر و پویایی گروههای اجتماعی و فقرزدایی و ظرفیتهای مشارکت و پیوند و اعتماد و امید اجتماعی نبود. توسعه با اهتمام به رشد قابلیتهای انسانی و جمعی و اجتماعی و ابتکارات درونزای مردمی و جماعتی دنبال نمیشد. کنشگران دولت و بیرون دولت و جامعه مدنی به ضرورت افزایش قدرت خرید طبقات پایین و گسیل حساسیتهای اخلاقی طبقه متوسط به آنان توجهی راهبردی نداشتند، طبقات پایین، توانمندسازی مؤثری نمیشدند تا دغدغههایشان از نیازهای مادی روزمره به فرانیازهای اجتماعی و آزادی و خودشکوفایی بیشتر معطوف بشود.
نتیجه چه بود؟ بازهم مغفول ماندن امر اجتماعی در سایۀ سنگینِ مناقشات سیاسی دولت و مخالفانش. موج بعدی پوپولیسمی که در دهه هشتاد و پس از آن در شکل پیچیدهتر از قبل به راه افتاد و توسط سیاست نهادی مستقر تا به امروز به خدمت گرفته شدهاست، حاصل رؤیتناپذیری امر اجتماعی توسط روشنفکرانی بود که بیشتر درگیر سطوح سیاسی و ایدئولوژیک و منازعات نخبهگرایانۀ طبقه متوسطیشان بودند تا کیفیت خود زندگی اجتماعی مردمان در کف جامعه. این به معنای نادیده گرفتن سیاستورزی در عرصه عمومی یا بیاهمیت انگاشتنِ نقد سیاسی و کنش سیاسی و فکر سیاسی نیست بلکه بحث بر سر مغفول ماندن لایههای زیرین اجتماعی در پس پشت همۀ این منازعات سیاسی پرسروصداست. بهعبارت دیگر ضعیف ماندن امر اجتماعی به نابالغی آگاهی و عمل سیاسی ما نیز دامن زد. ما از «قدرتهای آزادی و چارچوببندی مجدد اندیشه سیاسی» غافل ماندیم که نیکلاس رز از او بحث کرده است(Rose,2009).
جامعه به وضعیتی دچار آمد که نهتنها کسانی سوار بر امواج پوپولیسم سیاسی میشدند، بلکه شاهد نوعی نمایشهای عامهپسند صوری از به راه انداختن «انجیاو»های سفارشی و تحت امر و یا گفتارهایی کلیشهای با عناوینی همچون مشارکت مردمی و مسئولیت اجتماعی شرکتها و مسئولیت اجتماعی دانشگاهها و مانند آن به نحو عجیبی پابهپای برنامههای خصولتیسازی و بنگاهداریِ دانشگاهی با نام کارآفرینی و امثال آن بودیم. این یعنی قلمروزدایی از امر اجتماعی و سپس «از آنِ خودسازیِ» آن توسط سیاست نهادی. یعنی بازهم سیطره امر سیاسی بر امر اجتماعی تحت عناوینی چون تنظیمگری و مانند آن. کامرون سابادوز در مقالهای اشکال جهانیِ این نمایش خستهکنندۀ نئولیبرالی را بررسی کرده است9 چیزی که در جامعه ما به نحو غلطاندازتر و کسالتبارتری خود را نشان میدهد.
۴. روشنفکران معمولی
و امر اجتماعی
روشنفکری، آگاهی دردناک بشری نسبت به شرایط زیستن در این سیاره است. در آگاهی روشنفکرانه نوعی تنش و اضطراب هست؛ گاهی با حسّ پرومتهای و گاه سیزیفی. کنش روشنفکرانه از جنس دلهره و نگرانی است و پرسشافکنی و تردیدزایی و نقد در حوزۀ عمومی است. چیزی ورای کار معرفتی موظف مَدْرسی و آکادمیک و حرفهای است. به تعبیر سعید، روشنفکری غالباً نوعی عنصر آماتور با خود داشت و نوعی جستوجوی شادمانی بشری از طریق غمخواری انسانی بود.
وقتی کانون توجه این عمل متفکرانه و انتقادی، صرفاً سطح سیاسی مسائل باشد ما میتوانیم در اینجا از روشنفکری سیاسی سخن بگوییم که باز با فعالیت سیاسی به معنای متعارف آن تفاوت دارد. اما اگر مرکز حساسیت این دگروارهاندیشیِ روشنفکرانه، امر اجتماعی و زندگی اجتماعی مردمان(در ورای مجادلات سیاسی) به شرح بند دوم این نوشته باشد در این حالت شاهد گونهای تازه از «روشنفکر اجتماعی» خواهیم بود که تلخاندیشیهایش معطوف به برابری واقعاً موجود فرصتهاست، معطوف به آزادی مثبت، ابراز وجود برابر هویتهای جمعی، هویتهای جنسیتی، نسلی و هویتهای سبک زندگی، هویتهای شبکههای اجتماعی مجازی و سایر هویتهای گروهی، توزیع آزاد و برابر حسها و مبادلۀ حسها، کیفیت مشارکت گروههای اجتماعی و پیوند و همبستگی و دغدغۀ مشترک خیر عمومی و روح سرزندگی مؤثر در حیات محله و شهر و اقوام و مکانهای عمومی و گروههای کوچک اجتماعی در حلقهها و سازمانهای درونزای داوطلبانه و عامالمنفعه و همیاری گروهی برای طرح مسائل و پاسخ به مسائل مختلف زندگی اجتماعی است.
بدین ترتیب تأکید بر «امر اجتماعی» و «روشنفکری معمولی»، بازی تفننی واژگانی(واژهسازی!) نیست بلکه درگیر مسئلهمندسازیِ عمل روشنفکرانهای هستیم که اتفاقاً خود نیز کارش مسئلهمند کردن امور است. یعنی نقدی مرزناشناس که به خود نیز باز برمیتابد.
البته مفهوم روشنفکری معمولی، به نوعی عبور از درک نخبهسالارِ روشنفکری و عبور از روشنفکری به معنای همه چیزدانیِ منجیگون نیز هست که گفتارهایش تصور میشد جهانروا و جامع و همهشمول باشد! روشنفکر معمولیِ اجتماعی، افزون بر اینکه حسب موقعیت کاریاش روشنفکر گفتوگویی است10؛ به شرایط خاص نیز آگاهی دارد و کنش انتقادیاش ناظر بر موقعیتهای متفرّد و متفاوت است. به سروقت مسئلههای اجتماعی خاص میرود؛ مانند جنسیت، اقلیتها، اقوام، کتاب، اینترنت، دانشگاه، زیستبوم، اقلیت، مسئلهای قضایی، هویتهای سبک زندگی، صلح و خشونت، تروریسم، تروما، دیاسپورا، محیط زیست و سرزمین، قومیت، مهاجرت، حاشیهنشینی، کولبری، اقتصاد غیررسمی، کیفیت زندگی. نقد روشنفکر اجتماعی در حوزۀ عمومی فحوای موقعیتی خاص دارد و لفاظی کلی نیست.
۵. روشنفکران و امر اجتماعی
وقتی امر اجتماعی ضعیف بماند، آگاهی و عمل سیاسی نیز بیپناه یا متشنج میشود، ضعیف و آسیبپذیر میماند. ژاک دونزولو، جامعهشناس فرانسوی، از ابداع امر اجتماعی حتی برای کاستن از التهاب هیجانات سیاسی در نظامهای دموکراسی بحث میکند.11 اتفاقاً امر اجتماعی پیش از استقرار دموکراسی نیز مهمترین پشتوانۀ مطمئن برای گذار موفقیتآمیز به دموکراسی است و برای اکنونِ ایران اهمیت راهبردی دارد. پس ما در شرایط غفلت مزمن جمعی و معاصرمان به امر اجتماعی، اکنون هرچند هم قدری دیر شده باشد، به روشنفکران اجتماعی خلاق و غیرنخبهگرا و عامگرا نیاز داریم. نخبگان معمولی که نویسنده طی دو دهه اخیر از آن بحث کرده و دلایل و شواهدی برای آن به دست داده است.12
برای آنچه گراهام بورچل، فهم امر اجتماعی و ارتقای امر اجتماعی مینامد ما به روشنفکران گفتوگویی و موقعیتی نیاز داریم که نقدهایشان درونْماندگار باشد، به تعبیر دلوز این نوع نقد وقتی اتفاق میافتد که ذهن و زبان در مقام یا درصددِ بازنمایی استعلایی ِ (transcendental) چیزی ایستاده به آرامی در آنجا نیست. آن سو رونده و برگذرنده نیست، اندرباشنده و درگیرشونده است. مغز و چشم ما و کلمات با امور در اتصالاند. با سرشت و طبیعت امور در تماساند. در فلات یک مسئله افتادن و با هزارتوی چیزی و مسئلهای درگیر شدن، آن را زیست کردن، رنج فهمیدن داشتن، به پایهها اندیشیدن. در اینجا دیگر حرکت ذهن و زبان، حرکتی کوژیتویی از شک به یقین، و از ابهام به وضوح و بداهت نیست. روشنفکر اجتماعی، دست بهگریبان است، نیاز به آشکارشدگی امری دارد اما نه از سر تفنن خالیِ روشنفکرانه یا برای انجام وظیفه پژوهشی حرفهای و از باب بررسی فارغالبال چیزی. اموری او را فشار میدهند و با آنها کلنجار میرود: نخی از کلاف سردرگمی برگرفتن و با گرههای کور بیشمار ْپیچ و تاب خوردن، افتان و خیزان در مرز گسستها و تعارضها و کرانهها و میانهها درآویختن.13
پس روشنفکر اجتماعی بینامونشان است و معمولی است. نخبۀ انگشتنما نیست؛ میان جمعی است و درگیر آگاهی دردناک و دلهره است. با محله و مدرسه و سمنها و روزنامهها و مجلات و رسانهها، با صنوف و حرفهها و حلقهها و فعالیتهای داوطلبانه گروهی و مدنی و محلهای و شهری و حتی در سازمانهای رسمی کار میکند و در پراکسیس خویش روشنفکرانه میاندیشد. روشنفکر اجتماعی به قلمروزایی جامعه میاندیشد و کار میکند. در گروههای دوستی، فامیلی و اجتماعات همسایگی و در مجتمعات مسکونی به مرارتهای اجتماعی و مشکلات اجتماعی و شهری حسب موقعیت خود میکوشد؛ مثلاً مترو، اتوبوسرانی، شبکه سلامت، نظام مهندسی، تأمین اجتماعی، مدارس، کودکستانها، بازنشستگان، ورزش صبحگاهی، کافهها، سراهای محله، آکادمی موازی، آموزش قابلیتهای انسانی یا مهارتهای کار جمعی یا بالندگی کار معلمی یا نقد فیلم یا تحقیقات موردی دربارۀ مسائل شهر یا خواندن متون کلاسیک ایران یا کارگاههای گفتوگوی والدین و فرزندان، یا آموزش مواجهه با بحرانها یا کارگاههای کارآفرینی اجتماعی و نوآوری یا شایستگیهای توافق کردن در عین اختلاف داشتن و صدها از این قبیل قلمروزایی برای امر اجتماعی و تولید جمعی معنا. یک راه که نیکلاس رز برای روشنفکر اجتماعی نشان میدهد، بازآفرینی مکرر خود از طریق ورود به حیات فکری واجتماعی است.14
پینوشتها:
1-این یادداشت را تقدیم میکنم به دوست تحلیلگر عزیزم جناب دکتر یونسیان که چند روز پیش در همین روزنامه نقدی با این عنوان نوشته بودند؛ بنگرید به: یونسیان، مجید(1402). روشنفکران معمولی. هممیهن، شماره نهم آذر 1402.
2-فراستخواه، مقصود( 1401). با «سازمان اجتماعیِ» قلمروزداییشده در ایران چه کنیم؟ فصلنامه مطالعات ایرانی، پویه، شماره 19 و20، بهار و تابستان 1401 : 31- 40.
3- Rose, Nikolas. “Death of the Social? Re-figuring the territory of government,” Economy and Society. Vol. 25, No. 3, August 1996, pp. 327-328.
4- Rose, Nikolas. Powers of Freedom Reframing Political Thought (Cambridge University Press,2009)
5-فراستخواه، مقصود(1402). خانهتکانی بزرگ در فهم دین؛ الزامات پساخیزش.چشمانداز ایران، ش 140؛ تیر و مرداد 1402: 18-25.
6-فراستخواه، مقصود (1397). گاه و بیگاهی دانشگاه در ایران. تهران : آگاه، چاپ 5.
7-فراستخواه، مقصود (1394). تأملی دربارۀ دشواریهای توسعه یافتن ما ایرانیان. https://farasatkhah.blogsky.com/1394/11/29/post-299/
8-فراستخواه، مقصود (1397). تیپ ایدهآل دانشجوی اجتماعی: https://fa.shafaqna.com/news/597813
9- Sabadoz, Cameron, The Greatly Exaggerated “Death of the Social”: Globalization, Neoliberal
Governmentality, and the Spatial Translation of Economic Governance. Paper Presented to 2011 Canadian Political Science Association ,CPSA Annual Conference, Waterloo, Ontario, May 2011.
10-برای شرحی از روشنفکری گفتوگویی بنگرید به: قانعیراد، محمد امین(1398). پیدایش روشنفکر گفتوگویی در ایران (مطالعهای تاریخی از روشنفکران سکوت تا روشنفکران ارتباطی). تهران: آگاه.
11-دونزلو، ژاک(1402). ابداع امر اجتماعی؛ رسالهای دربارۀ افول هیجانات سیاسی. تهران: شیراژه.
12-فراستخواه ، مقصود(1401). مسئلۀ ایران. تهران: آگاه ، چاپ سوم.
13- Deleuze, Gilles (2001). Pure Immanence, Essay on A Life. with an Introduction by John Rajchman, Translated by Anne Boyman
14- Rose, Nikolas. Inventing Our Selves: Psychology, Power and Personhood (Cambridge University Press, 1996)