دکتر حمیدرضا عزیزی، پژوهشگر مؤسسه امنیت و امور بینالملل برلین در گفتوگو با هممیهن:
7 اکتبر نشانه تغییر نظم منطقهای بود
هشت ماه از جنگ غزه میگذرد و این بحران همچنان ادامه دارد. این بحران در کنار گذار قدرت در سطح جهانی موجب شده روندهای جدیدی در منطقه خاورمیانه پدیدار شوند که دکتر حمیدرضا عزیزی، پژوهشگر مؤسسه امنیت و امور بینالملل در برلین، از آن بهعنوان روندهایی که نظم جدیدی در منطقه شکل میدهند یاد میکند.
دکتر عزیزی معتقد است که در این نظم جدید، نه ایران و نه اسرائیل، بلکه این کشورهای عربی منطقه هستند که مرکز ثقل نظم جدید قرار خواهند گرفت.
*هشت ماه از هفتم اکتبر گذشته است. آیا به نظر شما اسرائیل به اهداف نظامی و سیاسیاش که در آن زمان از حملهاش به غزه اعلام کرده بود، رسیده است؟
به نظرم در اینجا باید به دو موضوع توجه کرد. نخست، اهداف اولیهای که اسرائیل اعلام کرده بود و تلاش داشت به آن دست پیدا کند و دوم، اهدافی که در بیش از هفت ماهی که از جنگ میگذرد بهعنوان اهداف جدید مطرح شده است. اگر بخواهیم از منظر نخست به ماجرا نگاه کنیم باید گفت که اسرائیل دو هدفِ نابود کردن حماس یا از بین بردن توان آن برای حکمرانی بر غزه و همچنین آزادی گروگانها را اعلام کرده بود.
بعد از گذشت چندین ماه از جنگ، هدف دوم هنوز محقق نشده و به غیر از تعداد معدودی از اُسرا که آزاد شدند، بقیه هنوز در اختیار حماس هستند. بنابراین در این عرصه اسرائیل ناکامی جدی داشته است. در خصوص هدف اول میشود گفت که اسرائیل پیشرفتهایی داشته است، اما بهطور کلی میتوان گفت که نابودی حماس به شکلی که در روزهای اولیه جنگ دربارهاش صحبت میشد، امکانپذیر نیست.
طبیعتاً کمپینی که اسرائیل در غزه داشته، باعث شده که توان نظامی، عملیاتی و لجستیکی حماس به شکل محسوسی کاهش یابد. در هفتههای اول جنگ، حماس همچنان میتوانست حملات راکتی و موشکی علیه اهدافی در اسرائیل انجام دهد اما هر چه پیش رفتیم به نظر میرسد که این توان کاهش پیدا کرده است. ظاهراً حماس بیشتر بر حفظ هسته اصلی عملیاتی خودش متمرکز شده است. حتی اگر عملیاتی در رفح هم رخ بدهد، باز هم نابودی حماس به این معنا که دیگر موجودیتی به اسم این جنبش نداشته باشیم، در دسترس نخواهد بود.
اما در طول هفت ماه گذشته، موضوع حزبالله برای اسرائیل اهمیت بیشتری پیدا کرده است. اقدامات حزبالله و حوثیهای یمن، در هفتههای اول جنگ به نوعی امتداد جبهه غزه به حساب میآمد. اما در چند ماه گذشته، جبهه حوثیهای یمن در دریای سرخ و مشخصاً جبهه حزبالله، به جبهههای جدید و مستقلی علیه اسرائیل تبدیل شدند. بهخصوص درباره لبنان، چالشی که اسرائیل احساس میکند، نهتنها کمتر از غزه نیست، بلکه بیشتر هم شده است؛ به این دلیل که چند ده هزار نفر از شهرکنشینهای اسرائیلی در شمال، ناچار به ترک آن مناطق شدهاند و این چالش بهصورت مرحلهبهمرحله بیشتر شده است.
از مواضع طرف اسرائیلی میشود اینطور استنباط کرد که اسرائیل به این درک رسیده که برای حفظ کنترل مؤثر نظامی و سیاسی بر سرزمینهای شمال و جنوب، ناچار است راهحلی برای حزبالله پیدا کند. ظاهراً راهحل مدنظر هم همان رویهای است که از طریق ایالات متحده دنبال میشود؛ به معنای اجرای قطعنامه 1701 شورای امنیت سازمان ملل متحد تا حزبالله وادار شود از مناطق نزدیک به مرز اسرائیل عقبنشینی کند و اسرائیل هم از برخی از مناطق اشغالی در لبنان خارج شود. اما به هر دلیلی هنوز این هدف محقق نشده است و این خطر وجود دارد که جنوب لبنان به یک جبهه درگیری فعالتر تبدیل شود؛ حالا یا قبل از پایان درگیریها در غزه و یا بعد از آن. ادراک تهدید اسرائیل نسبت به حزبالله فارغ از حماس و غزه افزایش پیدا کرده و جدای از اینکه چه کسی در اسرائیل بر مسند قدرت باشد، مقابله با حزبالله هدفی است که در این هفت ماه گذشته، ظهور کرده است.
*معروف است که گفته میشود جنگها صرفاً اهداف نظامی ندارند و همیشه اهداف سیاسی هم در پشت خود دارند. اسرائیل تا چه اندازه در محقق کردن اهداف سیاسی این جنگ موفق بوده است؟
در این خصوص هم چند حوزه را باید از هم تفکیک کرد؛ اول، اهدافی که برای اسرائیل مطرح است؛ صرفنظر از اینکه چه کسی نخستوزیر باشد و دوم، اهدافی که برای نتانیاهو بهعنوان نخستوزیر مطرح است. در عرصه سیاسی، ظاهراً اجماعی وجود دارد که در فردای جنگ غزه، حماس نباید حکمرانی غزه را در اختیار داشته باشد. این نکتهای است که در خصوص آن اجماع ایجاد شده است و به همین شکل هم در این خصوص اجماع وجود دارد که سیاست تبدیل کردن حماس به یک بازیگر سیاسی، مشابه سیاستی که در خصوص تشکیلات خودگردان انجام شد، شکست خورده است.
اختلافنظر بر سر این مسئله است که موافق نبودن اسرائیل با کنترل حماس بر غزه به چه شکلی اجرا شود. ظاهراً نتانیاهو و افرادی دیگر در کابینه اسرائیل معتقدند که هیچ مشارکتی نه از جانب حماس و نه حتی از سوی تشکیلات خودگردان نباید در اداره غزه وجود داشته باشد. استدلالشان این است که حمله هفت اکتبر تحت نظارت این دو نهاد فلسطینی رخ داد. این افراد معتقدند که باید از نو تشکیلات دیگری ساخت و در غزه بر سر کار آورد. جنبه دیگر ماجرا، مسئله شخص نتانیاهو است. ظاهراً نتانیاهو نبردی را برای بقای سیاسی خودش آغاز کرده است. اجماعی در خود اسرائیل و بین تحلیلگران وجود دارد که میگوید به محض اینکه این جنگ تمام شود و کابینه نتانیاهو دستاوردی در این جنگ نداشته باشد، حیات سیاسی نتانیاهو به پایان میرسد.
به همین دلیل، مخالفتهای نتانیاهو با متوقف کردن حمله به رفح و یا طولانیکردن جنگ ظاهراً به این خاطر است که او امیدوار است همچنان بتواند دستاوردی از دل این جنگ بهدست آورد و گروگانها را آزاد کرده تا بتواند بقای خودش را تضمین کند. نباید فراموش کرد که بخشی از این سیاست افراطی که در کابینه اسرائیل میبینیم تحت نفوذ چهرههایی نظیر بنگویر و اسموتریچ است و نتانیاهو امکان ادامه فعالیت بدون حمایت این چهرهها را ندارد و موازنه برقرار کردن بین اینها وضعیتی را ایجاد کرده که اهداف بلندمدت و استراتژیک سیاسی و نظامی اسرائیل را به چالش کشیده است.
*چند ماه پیش که با هم صحبت کردیم نظر شما این بود که همه بر روی راهحل دوکشوری اتفاق نظر دارند و فارغ از عملی بودن یا نبودنش، این تنها راهحل است. چند ماه گذشته و تلاشهای زیادی هم شده تا این مسئله بهعنوان یک گفتمان جا بیفتد. بهطور کلی در چند ماه گذشته آیا روند تحولات این راهحل دو کشوری را تسهیل کرده است یا خیر؟
به نظرم مسیر پیچیدهتر شده است، اما این مسیر از همان ابتدا هم مسیر مستقیمی نبود. از یک جهت میشود گفت که در سطح منطقهای و بینالمللی پیگیری این راهحل حتی شتاب گرفته است. این باور ایجاد شده است که بدون این راهکار، ثبات و صلح درازمدت در منطقه امکانپذیر نیست. از سوی دیگر یکسری چالشهای جدید ایجاد شده است. میشود اینطور گفت که اساساً تا جایی که به روابط بینالمللی جنگ غزه و نقش و رویکردهای بازیگران خارجی مربوط میشود، حرکت به سمت این راهکار ادامه پیدا کرده است اما جایی که به پویشهای داخل منازعه میان اسرائیل و گروههای مختلف فلسطینی برمیگردد، پیچیدگیها بیشتر شده است.
خاطرم هست که بار آخری که با هم صحبت کردیم من گفتم که هیچوقت به اندازه حالا تاکید بر روی راهحل دوکشوری نبوده است. حالا فکر میکنم که حتی تاکید بر روی این مسئله بیشتر از گذشته شده است. ما با تحولاتی مواجه شدهایم که بیسابقه هستند؛ مثل اینکه یکسری کشورهای اروپایی اعلام کردهاند دولت فلسطین را به رسمیت میشناسند. این تحول بزرگی است. یا اینکه مشخصاً در بحث عادیسازی روابط عربستان و اسرائیل، از طرف سعودیها تعیین یک مسیر روشن برای تشکیل کشور فلسطین بهعنوان یک پیششرط مطرح میشود. این خودش یک پیشرفت است. ظاهراً در سطح بینالمللی اجماعی به وجود آمده است. بهخصوص با توجه به عمق تخریب و ویرانیای که در غزه به وجود آمده، جامعه بینالمللی به این نتیجه رسیده که راهکارهای کژدار و مریز دیگر جوابگو نیست.
اما مسئله اصلی در این عرصه این است که ما به انتخابات آمریکا نزدیک میشویم. برای بایدن برقراری موازنه بین پایگاه رأی جوانی که تا حد زیادی آن را از دست داده و پایگاه حمایتی سیاسی که از او میخواهند بیشتر از اسرائیل حمایت کند و اولویتهای خودش، بسیار سخت شده است. اینکه میبینیم از یک طرف گزارشی منتشر میشود که آمریکا و عربستان به دنبال اجرای «پلن بی» هستند تا بدون عادیسازی عربستان و اسرائیل، به سمت توافق با هم بروند، احتمالاً آزمودن عرصه از سوی دولت بایدن بوده است تا ببیند واکنشها در آمریکا چگونه است.
بعد از اینکه مخالفتهایی با این طرح ابراز میشود، دولت آمریکا رسماً اعلام میکند که اینطور نیست و این دو مسئله با هم پیوند خوردهاند و هیچ توافقی میان عربستان و آمریکا بدون عادیسازی روابط ریاض و تلآویو ممکن نخواهد بود. بنابراین من معتقدم که در عرصه بینالمللی فضا برای راهحل دوکشوری فراهمتر شده اما تا قبل از برگزاری انتخابات آمریکا احتمالاً حرکت جدیای از سوی آمریکا شاهد نخواهیم بود و بسته به اینکه چه کسی در انتخابات آمریکا پیروز شود، بعد از انتخابات شاهد اقدام جدیتری خواهیم بود.
اما تا جایی که به پویشهای داخل منازعه مربوط میشود، طولانیشدن جنگ و دست پیدا نکردن اسرائیل به اهداف اصلی خودش، باعث شده که موضعش در قبال هر راهکاری که به تشکیل کشور فلسطینی منجر شود، بیشتر از گذشته سفت و سخت باشد. اما در آن عرصه هم معتقدم که نتیجه بستگی به این دارد که جنگ تا چه زمانی ادامه پیدا کند و آیا کابینه نتانیاهو میتواند با دستاوردی از این جنگ، در قدرت بماند یا خیر. اگر مثلاً یائیر لاپید قدرت را به دست بگیرد با توجه به اهمیتی که برای روابط با آمریکا قائل است، این روند تسهیل خواهد شد. یعنی ادامه دولت بایدن و تغییر کابینه در اسرائیل ممکن است اسرائیل را به پذیرش مسیری معتبر برای راهکار دوکشوری سوق بدهد. اگر این دو در کنار هم قرار نگیرند، آن فاکتور اصلی که توان اثرگذاری اسرائیل بر تحولات میدانی است، باعث میشود مسئله پیچیده شود. مسئله دیگر احتمال گسترده شدن جنگ است. اگر جنگی بین اسرائیل و حزبالله شکل بگیرد و یا اینکه شاهد تقابلی بزرگتر از آنچه که بین ایران و اسرائیل رخ داد، باشیم، طبیعتاً اولویت حمایت از اسرائیل در مجموعه غرب، باعث میشود که ملاحظات مربوط به تشکیل کشور فلسطینی به محاق برود.
*برخی معتقدند که قبل از اینکه راهکار دوکشوری پیگیری شود باید موازنه قوا در منطقه ایجاد شود و این موازنه قوا در حال حاضر به هم خورده است. خیلیها معتقدند که وضعیت منطقه را باید به قبل و بعد از زد و خورد میان ایران و اسرائیل تقسیم کرد. آمریکاییها هم در چند ماه گذشته در منطقه انفعالی عمل کردهاند. آیا فکر میکنید این موازنه قوا در نهایت در خاورمیانه برقرار خواهد شد؟ برخی هم معتقدند که آن راهکار دوکشوری و عادیسازی روابط اسرائیل و عربستان، خودش میتواند موازنه قوا را برقرار کند. آیا شما موافقید؟
به نظرم هر دو اثرگذار هستند. من بر هم خوردن موازنه قوا را در چارچوب بزرگترِ بر هم خوردن نظم منطقهای میبینم. زمانی که از نظم منطقهای صحبت میشود، موازنه قوا تنها یکی از الگوهای نظم منطقهای است. در قالب موازنه قوا میشود شاهد موازنه مبتنی بر نظم چندقطبی یا دوقطبی و یا تلفیقی از اینها باشیم. نظم میتواند امتدادی از نظم هژمونیکی باشد که یک قدرت هژمون در منطقه اعمال میکند؛ مثل نظمی که آمریکا تا همین اواخر در منطقه اعمال میکرد. چیزی که میبینیم این است که هفتم اکتبر نشانه تغییر نظم منطقهای بود.
هفتم اکتبر انفجار روندهای مبتنی بر نظمسازی و ضدنظمسازی و تلاش قدرتها در سطح منطقه و فراتر از منطقه برای تثبیت نقش خودشان در منطقه بود. قبل از هفت اکتبر و از سال 2020، چند روند دیپلماتیک و نظامی در منطقه داشتیم. اول روند توافقات ابراهیم بود و عادیسازیهایی که از زمان ترامپ شروع شد. مورد دیگر بحث بهبود روابط ایرانی- عربی بود که نقطه اوجش توافق ایران و عربستان سعودی بود. روند دیگر بهبود روابط میان کشورهای عربی با هم بود. این روند اخیر چند جلوه داشت؛ نظیر بازگشت قطر به شورای همکاری خلیجفارس و بازگشت سوریه به اتحادیه عرب. اینها روندهای مهمی هستند. بهخصوص دو روند نخست از اهمیت زیادی برخوردارند.
دو روند نخست که به ایران و اسرائیل و کشورهای عربی مربوط میشود، بر مبنای تلاش برای ادغام در نظم در حال ظهور و شکل دادن به الگوی جدید در مقابل رقیب بوده است. جالب اینجاست که در هر سه روند، یک طرف ماجرا کشورهای عربی هستند. کشورهای عربی پتانسیلی برای بازیگری مستقل پیدا کردهاند و در حال حاضر به نقطه ثقل تمامی روندهای نظمسازی در منطقه تبدیل شدهاند. شرایطی ایجاد شده که ایران و اسرائیل به عنوان دو بازیگر دیگر منطقه، سعی میکنند خود را در این فضا ادغام کنند. هم ایران و هم اسرائیل، مسلماً به اشکال مختلف، از زمان جنگ سرد و قبل از آن، از این فضا خارج بودند.
اسرائیل به واسطه جنگهایی که با اعراب داشت از این فضا خارج بود و ایران هم بعد از انقلاب به واسطه ادراک تهدید کشورهای عربی در خصوص صدور انقلاب و شکلگیری محور مقاومت، از این فضا خارج بود. این الگویی بود که ظاهراً ایران و اسرائیل هر دو به دنبالش بودند. یعنی همزمان با رویارویی با هم، به دنبال این بودند که نظمی را شکل بدهند که طرف مقابل در آن منزوی شده باشد و خودشان جزئی از این نظم باشند.
طبیعتاً در این چارچوب، کشورهای عربی در شرایطی قرار گرفتند که بتوانند بیشترین نفع را از این عرصه ببرند. یکسری روندهایی هم در عرصه بینالمللی وجود داشت که تسهیلگر این ماجرا بود. مثل بحث رویارویی آمریکا و چین و اینکه آمریکا از سالها قبل تلاش میکرد تا به نوعی مسئولیت خودش را در منطقه کاهش بدهد و منطقه را به وضعیت باثباتی برساند. در اینجا من اختلافنظری با برخی دوستان دارم که معتقدند چیزی که آمریکا همیشه به دنبالش بوده، منزوی کردن ایران است و ادغام کردن اسرائیل در منطقه. اما اگر به تجربه برجام نگاه کنیم قضیه بسیار گویاست.
در برجام، آمریکا به این سمت حرکت کرد که نظمی را بر مبنای ادغام ایران در منطقه و ایجاد ثبات نسبی در روابط برقرار کند تا در آن، بازیگران مختلف، تهدیدی در مقابل هم نباشند. این طرح البته شکست خورد و بعد روندهای تقابلی بین ایران و اسرائیل شکل گرفت و ما به روندهای ضدنظمساز رسیدیم. هفت اکتبر در واقع محکی بود در این خصوص که کدامیک از این روندها در نهایت نظم منطقهای را شکل خواهند داد. آیا روند ایرانی است یا روند اسرائیلی با حمایت آمریکا؟ در حال حاضر میبینیم که هم ایران تحرکات دیپلماتیکش را افزایش داده و سعی میکند روابطش را با مصر و عربستان ارتقاء بدهد و همزمان اسرائیل هم سعی میکند با حمایت آمریکا عادیسازی با عربستان را شکل بدهد و روندی را علیه ایران ایجاد کند.
من معتقدم که نظم جدیدی که در منطقه شکل خواهد گرفت براساس موازنه خواهد بود اما این بار برخلاف انتظار ایران یا اسرائیل، این موازنه یک موازنه سهوجهی خواهد بود نه دووجهی؛ یعنی موازنهای نخواهد بود که ایران در کنار اعراب در مقابل اسرائیل و یا اسرائیل در کنار اعراب در مقابل ایران قرار بگیرد. موازنهای خواهد بود که اعراب در آن در موقعیت بهتری قرار خواهند گرفت و از طریق دریافت تضمینهای امنیتی آمریکا و عادیسازی با اسرائیل میخواهند یک سپر امنیتی را در مقابل ایران داشته باشند و همزمان، از طریق بهبود روابط با خودِ ایران میخواهند سطح تهدید ایران را کاهش داده و هزینه و قیمت را برای طرف آمریکایی بالاتر ببرند.
اگر موضوع ایران نبود و بهبود روابط عربستان با ایران مطرح نبود، این برچسب قیمتی که عربستان بر روی موضوع عادیسازی با اسرائیل زده، مبنی بر اینکه آمریکا باید به ما تضمین امنیتی بدهد و از برنامه هستهای ما حمایت بکند، نمیتوانست وجود داشته باشد. بهطور کلی همه بازیگران سعی خواهند کرد که از طریق حفظ ارتباط با هم، این موازنه را برقرار کنند. در هر صورت چه جنگ غزه به تشکیل دولت فلسطینی منجر شود یا نه، این آینده نظم در منطقه خواهد بود. تفاوتش در این خواهد بود که دو قطب ایران و اسرائیل که به هیچ عنوان امکان تفاهم با هم ندارند، چقدر قدرت مانور داشته باشند.
طبیعتاً اگر دولت فلسطینی شکل بگیرد، حماس سلاح خود را بر زمین بگذارد و توافقی حاصل شود که حزبالله از مناطق مرزی عقب برود، موضع ایران در منطقه شامات تضعیف خواهد شد و به همراه آن، توان بازدارندگی مؤثرش در مقابل اسرائیل هم تضعیف خواهد شد. اگر این اتفاق رخ ندهد و ایران و متحدانش در محور مقاومت موفق شوند سطحی مستمر اما محدود از فشار را در محدوده خاکستری بر روی اسرائیل حفظ کنند، میتوان سناریوی متفاوتی را انتظار داشت که طی آن توان نظامی محور مقاومت دوباره افزایش پیدا کند.
*یادم هست که در اوایل دولت اوباما و بهخصوص در دولت دومش، این بحث مطرح میشد که آمریکا میخواهد خاورمیانه جدیدی را بنا کند، حتی آمریکاییها به سراغ ترکیه هم رفتند تا در این طرح نقشآفرینی کند، اما به هر دلیلی مثل بهار عربی و تصورات خوشبینانه ترکیه از نتایج آن، مایل به همکاری نبود. اما در هر صورت این طرح موفق نشد و کشورهایی نظیر عربستان و اسرائیل و امارات این طرح را به هم زدند. به نظر میرسد که این کشورها دیدگاههای مستقلی هم دارند در خصوص طرحهای آمریکا. این بار تا چه میزان فکر میکنید این دیدگاههای مستقل باز هم برای طرح آمریکا مشکل ایجاد نکند؟
پیشران اصلی حرکت به سمت نظم جدید منطقهای همین اراده مستقل بازیگران است. این اراده مستقل نهفقط در بازیگران دولتی بلکه در بازیگران غیردولتی هم قابل مشاهده است. به نظر من یک انگیزه اصلی حماس در هفت اکتبر همین بود که یا مسئله عادیسازی را از روی میز بردارد و یا اینکه به شکلی آن را به تشکیل دولت فلسطینی گره بزند که این گره بازشدنی نباشد. به نظر میرسد تا حدود زیادی در این زمینه اقبال داشته است. توان برهم خوردن بازی حتی فراتر از متحدین آمریکا و حتی فراتر از بازیگران دولتی رفته است. اما در این خصوص که چه شد که طرح آمریکا عملی نشد، تفسیری که من و شما داریم لزوماً با تفسیری که محافل سیاسی آمریکا دارند، بهخصوص در زمانی که خروج از برجام رخ داد، یکسان نیست. حتی اگر این درک در آمریکا و بهخصوص در میان جمهوریخواهان شکل گرفته باشد که ما تحت تاثیر اسرائیل و عربستان و کشورهای حوزه خلیجفارس از برجام خارج شدیم، هیچوقت به این شکل به آن اذعان نخواهد شد؛ چون ضربه قابل توجهی برای اعتبار آمریکا است و به این معنا خواهد بود که آمریکا بهعنوان یک قدرت بزرگ بازیچه دیگر کشورها شده است.
بنابراین آنچه که بیان میکنند این است که ایران آن خواستهی مدنظر ما را انجام نداد و فعالیتهای منطقهایاش را توسعه داد و بنابراین ما از برجام خارج شدیم. الان دولت بایدن هم این را مطرح میکند که ما فرصتی ایجاد کردیم که برگردیم به برجام، اما ایران نپذیرفت. قطعاً طرف ایرانی هم استدلالهای خودش را دارد. اما اگر بخواهیم این سیر تحول را ببینیم باید از دولت بوش آغاز کنیم. دولت بوش حس یکجانبهگرایی مقتدرانهای که آمریکا در دوره بعد از پایان جنگ سرد داشت را در نتیجه اتفاقی که یازده سپتامپر افتاد خدشهدار میدید. بنابراین این حس را برد به این سمت که فارغ از اینکه نقش بازیگران منطقه چیست، نظمی را ایجاد کند و خودش هم آن را کنترل کند.
این الگو شکست خورد و در ادامه، رویکرد اوباما به میان آمد تا نظمی ایجاد شود که این بازیگران در کنار هم قرار بگیرند. بعد به دوران ترامپ رسیدیم که سیاست آمریکا به سمت موازنهسازی رفت. بعد بایدن سر کار آمد و او در ابتدا طرح اوباما را آزمایش کرد اما بعد به نسخه دوران ترامپ، یعنی نوعی از فشار حداکثری برگشت. بنابراین این افت و خیزها در تمام این مدت به دلیل پویشهای درونمنطقهای بوده است. آمریکا عاملیت بازیگران منطقهای را نادیده میگیرد و با نوعی اعتمادبهنفس ورود میکند به مسئله و این را در نظر نمیگیرد که مثلاً در چارچوب برجام، ایران منافع و اولویتهای خودش را دارد، کشورهای عربی هم منافع خودشان را دارند و ادراک تهدید اسرائیل نسبت به ایران نسبت به ادراک تهدید آمریکا متفاوت است.
همه اینها در کنار هم این فضا را شکل میدهد. منظورم این است که در همان ابتدا اساساً این ایران بود که برنامههای بوش را بر هم زد. اینها را باید در چارچوب عاملیت بازیگران منطقهای در نظر گرفت. ولی در دل تمام این تلاشهای نظمساز آمریکا در منطقه، شاهد تلاشهای کشورهای منطقه برای موازنهسازی در مقابل هم بودهایم. اگر هم تلاشی برای برهم خوردن برجام شده، دلیلش همین بوده است؛ چون برخی کشورها معتقد بودند که برجام به نفع ایران است. رویکرد کشورهای عربی البته تغییر کرده است و حالا معتقدند که به تفاهم و توازن نیاز دارند.
*یعنی توازنی که ایران در آن عاملیت نداشته باشد؟
توازنی که ایران در آن دست برتر را نداشته باشد. به نظر من ایران توانسته در خصوص کشورهای عربی نقش خودش و شرکایش را بهعنوان یک بلوک منطقهای تثبیت کند. در حال حاضر میبینیم که در بحرانی که یک طرف آن متحدین ایران در شبکه مقاومت هستند، امارات با سوریه صحبت میکند تا روابط خود را بهبود ببخشد. به هر حال فارغ از اینکه بشار اسد رویکرد فرصتطلبانهای داشته و در خصوص جنگ غزه موضع متفاوتی داشته اما بخشی از این محور مقاومت است و اعراب این را پذیرفتهاند. بحث این است که اعراب شرایط نظام بینالملل را بهنوعی شناختهاند و درک کردهاند که در آن میتوانند منافع خودشان را از طریق تنوعبخشی به سیاست خارجی در سطح فرامنطقهای دنبال کنند. یعنی آن گذار بزرگتری که در سطح جهانی در جریان است، همراه با گذار منطقهای، این نگاه را در اعراب تسهیل کرده است.
اگر نفوذ و قدرت نسبی آمریکا در مقابل روسیه و چین کاهش پیدا نکرده بود، قدرتهای منطقهای هم این فضای بازیگری را پیدا نمیکردند. بنابراین اعراب تلفیق اینها را وارد تحلیل سیاست خارجی خودشان کردهاند و نتیجه نهاییشان این است که ما در منطقهای هستیم که برای کاهش سطح تهدید مجبوریم با بازیگرانی مثل ایران و اسرائیل که همیشه با آنها مشکل داشتهایم، روابط قابل مدیریتی داشته باشیم و همزمان، روابط با هر کدام از این دو را از طریق روابط با بازیگران دیگر متوازن کنیم و در ورای اینها، روابط با قدرت بزرگ را هم از طریق رویکرد مدیریت ریسک پیش ببریم و وارد اتحاد قطعی با هیچکدام از این قدرتها نشویم.
عکس: AFP