حمیدرضا عزیزی درباره کیفیت تبادل پیام بین ایران و آمریکا توضیح داد:
توافق خیر مدیریت تنش آری
حمیدرضا عزیزی، پژوهشگر بنیاد علم و سیاست در برلین در گفتوگو با هممیهن گفت: «پس از ۷ اکتبر، انتقال پیامها میان ایران و آمریکا بهجای اینکه مبتنی و جهتگیریشده به سمت یک توافق باشد، بیشتر به سمت جلوگیری از افزایش تنشها و ممانعت از جنگ حرکت کرد». این تحلیلگر روابط بینالملل معتقد است: «به هر نسبتی که درگیری ایران و اسرائیل بهصورت مستقیم از سایه خارج شود و از عمق به سطح بیاید، فضای سیاسی در آمریکا و بهطور کلی در غرب به ضرر هرگونه توافق و تفاهم با ایران دستکم در کوتاهمدت تغییر میکند». عزیزی همچنین تاکید دارد که «مهمترین تاثیر تعامل اخیر میان تهران و واشنگتن، بر سیاست آمریکا این بود که ضرورت حفظ ارتباط با ایران دستکم به منظور کنترل تنش را برجسته کرد».
*از زمان قطع روابط دیپلماتیک میان ایران و ایالات متحده، موضوع مذاکرات غیرمستقیم یا استفاده از ارسال پیام از طریق کشورهای منطقه بهویژه عمان مسبوقبهسابقه است و بارها برای کنترل تنش در منطقه مورد استفاده قرار گرفته است. از ٧ اکتبر و تحولات جدید خاورمیانه، بار دیگر این مکانیسم برای کنترل کمی و کیفی جنگ در منطقه آغاز شده است؛ این مکانیسم در ۶ ماه اخیر چه مؤلفههایی داشته و آیا از دورهای پیشین متمایز است؟
معتقدم مهمترین تحولی که پس از ۷ اکتبر در روند دیپلماسی میان ایران و غرب و مشخصاً ایالات متحده صورت گرفت، این است که آن پروسهای که پیش از این تاریخ مبتنی بر تمایلی دوجانبه برای دستیابی به یک نوع تفاهم در موضوعات مورد اختلاف بود و انتقال پیامها براین اساس انجام میشد، جای خودش را به پیامهایی صرفاً به منظور کنترل تنش و رد و بدل کردن خطوط قرمز داد.
از زمان پایان دولت آقای روحانی و روی کار آمدن دولت آقای رئیسی و زمانی که مشخصاً مذاکرات برای احیای برجام متوقف شد، تا مدتی شاهد بنبست دیپلماتیک بودیم اما سال گذشته در تابستان خبرهایی در خصوص تفاهم نانوشته میان ایران و آمریکا، یکسری انتظارات و خوشبینیهایی را ایجاد کرد؛ مبنی بر اینکه دو طرف در حال گذراندن یک روند گامبهگام برای دستیابی به یک توافق هستند که اگر نه در چارچوب برجام ۲۰۱۵، دستکم بهنوعی بتواند حوزههای مورد اختلاف را پوشش دهد و منافع دو طرف را تا جایی که ممکن است، برآورده کند.
براساس اطلاعاتی که وجود دارد، مبنای آن هم یک نوع گشایشهای مرحله به مرحله اقتصادی برای ایران و در گام اول آزادسازی داراییهای ایران در کرهجنوبی و در مقابل، حرکت ایران به سمت توقف توسعه برنامه هستهای و کنترل گروههای نیابتی در سطح منطقه بود که همانگونه که عرض کردم باعث ایجاد خوشبینی شده بود. از ۷ اکتبر این روند در نتیجه آن ادراک تهدید متفاوتی که بین ایران و آمریکا بهوجود آمد، متوقف شد و جای خودش را به تنش و مدیریت برای کنترل تنش داد.
اسرائیل و به تبع آن ایالات متحده عملاً ایران را بهعنوان بخشی از این شبکه محور مقاومت در نبرد با اسرائیل دیدند و در مقابل نیز ایران همانطور که در مواضع رسمی مقامات جمهوری اسلامی هم بیان شده، به نوعی ایالات متحده را بخشی از جنگی در نظر گرفته که در غزه در جریان است.
لذا بر این اساس آن انتقال پیامها بهجای اینکه مبتنی و جهتگیریشده به سمت یک توافق باشد، بیشتر به سمت جلوگیری از افزایش تنشها و ممانعت از جنگ حرکت کرد. شاید حتی نتوان از وجود یک روند دیپلماتیک میان ایران و آمریکا به معنای واقعی کلمه صحبت کرد و بیشتر میتوان از تلاش طرفین برای باز نگه داشتن کانالهای ارتباطی سخن گفت که یک هدف مشترک، آنها را به این سمت سوق میدهد و آن هم عدم تمایل هر دو بازیگر برای وارد شدن به یک جنگ چه علیه یکدیگر و چه یک جنگ بزرگ منطقهای است.
*پس از توقف رسمی مذاکرات برای احیای برجام، براساس تفاهمی شفاهی دو طرف تلاش کردند تا در یک روند سهمرحلهای ضمن کنترل تنش، امتیازاتی را نیز رد و بدل کنند؛ در آن مقطع این امیدواری وجود داشت که در صورت اجرای موفقیتآمیز این تفاهم، نفع مشترک، تهران و واشنگتن را بار دیگر به میز مذاکره بازگرداند اما این امید محقق نشد؛ آیا تجربه مذاکرات میان آقایان باقری و مکگورک برای پیشبرد تفاهمی شفاهی یک تجربه شکستخورده است؟
چیزی که از شواهد و قرائن میبینم این است که آن روندی که میان آقایان باقری و مکگورگ شکل گرفته بود و بهصورت کلی روند مبتنی بر تفاهم شفاهی تا حد زیادی - اگر نگوییم کامل- به بنبست رسیده است و دلیلش نیز همانطور که عرض کردم، آغاز جنگ در غزه است.
از سوی دیگر نباید فراموش کنیم که هر چه میگذرد، ایالات متحده بیشتر به فصل انتخابات نزدیک میشود و اساساً اولویتها در دولت جو بایدن و هر رئیسجمهوری در ماههای منتهی به انتخابات، تغییر میکند؛ حالا این تغییر اولویت را اگر شما در یک بستر بزرگتری مشخصاً در بستر سیاست خارجی نگاه کنید، در حال حاضر آنچه بیشترین منابع و هزینه را در سیاست خارجی آمریکا به خود اختصاص داده است، تلاش برای مدیریت عرصه دیپلماتیک و نظامی در جنگ غزه است؛ به شکلی که این جنگ هر چه زودتر تمام شده و ثبات مجدد به شکلی که ایالات متحده و متحدینش در آن دست بالا را داشته باشند، برقرار شود.
لذا در این شرایط با توجه به نقشی که آمریکا، از ایران میبیند که به همراه متحدینش در طرف مقابل این صحنه قرار گرفته و تلاش دارند که این عرصه را به نفع خودشان تغییر دهند، طبیعتاً باز بحث تفاهم با ایران بهویژه در قالب دادن امتیاز به ایران، تا حد زیادی از بین میرود.
در همین چارچوب نیز آنچه بهعنوان عامل سوم میتواند مورد بررسی قرار بگیرد، این است که به هر نسبتی که درگیری ایران و اسرائیل بهصورت مستقیم از سایه خارج شود و از عمق به سطح بیاید و مشخصاً در قالب این درگیریهای اخیر، باز فضای سیاسی در آمریکا و بهطور کلی در غرب بهضرر هرگونه توافق و تفاهم با ایران دستکم در کوتاهمدت تغییر میکند چراکه در هر صورت اقدامی که ایران انجام داد بهعنوان پتانسیل درگیری جدی با اسرائیل در نظر گرفته شد و این مجدداً دست دولت آمریکا را برای اینکه وارد توافقی شود که درصدد اعطای امتیازاتی به ایران باشد، میبندد و جمیع اینها را اگر ما در کنار هم در نظر بگیریم، در یک جمله این است که بالا رفتن سطح تنشها بین محور ایران و محور مورد حمایت آمریکا در منطقه و همزمان شدن این مسئله با نزدیکی انتخابات ریاستجمهوری در آمریکا، عملاً یکی از ملزومات اصلی را که در طرف آمریکایی لازم است که تمایل به دادن امتیاز به ایران باشد، از بین برده است و در مقابل هم نباید فراموش کنیم که در طرف ایرانی هم بعد از وقایع ۷ اکتبر از منظر عملکردی که متحدین ایران و حماس در محور مقاومت نشان دادند و این حقیقت که بعد از ۶ ماه اسرائیل موفق به نابود کردن حماس نشده و باقی بازیگران از جمله حزبالله و انصارالله در حال ادامه تقابل خودشان هستند، بهنوعی اعتمادبهنفس را هم در طرف ایرانی بالا برده و این ادراک را به وجود آورده که ما اساساً دست بالاتر را داریم و اگر هر نوع مذاکره و مفاهمهای هم اتفاق بیفتد، باید با لحاظ کردن این دست بالای ما باشد.
در تقابل جدید نیز با توجه به اینکه واکنش اسرائیل محدود بود، این ادراک را در طرف ایرانی بیشتر افزایش داد و این ادراکات متفاوت و الزامات متفاوت در دو طرف اساساً پیشبرد هر روند دیپلماتیکی را دشوارتر کرده است.
*در جریان پاسخ ایران به حمله اسرائیل به کنسولگری جمهوری اسلامی در دمشق، بار دیگر کانالهای دیپلماتیک برای کنترل سطح تنش فعال شدند تا ایالات متحده در جریان حمله ایران به اهداف مشخص قرار بگیرد و پس از آن پاسخ اسرائیل نیز کنترل شود؛ آورده دو طرف از این ارتباط غیرمستقیم چه بود؟ آیا تهران مشخصاً سودی در این تعامل به دست آورده است؟ تبعات تحولات ١ تا ١٣ آوریل بر سیاست ایالات متحده چیست؟
همانطور که گفتم و در سوال هم اشاره شده، کارکرد این کانالهای دیپلماتیک در حال حاضر اساساً کنترل تنش و جلوگیری از افزایش درگیری بهخصوص میان ایران و ایالات متحده است و اینها کارکرد دیپلماتیک به معنای مرسوم کلمه را ندارند و بهخصوص اتفاقی که در جریان حمله ایران به اسرائیل افتاد و بعد پاسخ اسرائیل و فارغ از اینکه گزارشها در خصوص احضار سفیر سوئیس به سپاه حقیقت دارد یا ندارد، در مجموع بیشتر در قالب این کانالهای ارتباط نظامی و خط ارتباط نظامی بیشتر قابل تعریف و مشابه خط تماس قرمز است که در مواقع اضطراری مانع از شکلگیری جنگ شود.
معتقدم مهمترین آورده این کانال در تحولات اخیر همین مدیریت تنش بود که دو طرف توانستند با موفقیت، خطوط قرمزشان را برای یکدیگر ترسیم کنند و این بار دومی بود که این کانالها در جریان جنگ غزه جواب داد. بار اول در جریان حمله کتائب حزبالله به مقر سربازان ایالات متحده در مرز اردن و سوریه بود که به کشته شدن سه سرباز آمریکایی منجر شد و درخواستهایی را در این کشور به وجود آورد که آمریکا به ایران حمله کند و دو طرف در جریان آن برهه توانستند از طریق کانالهای دیپلماتیک بهنوعی فضا را مدیریت کنند تا وارد جنگ نشوند. در این مقطع نیز همینطور بود و چه از طریق این مسیرها و چه از طریق آن چیزی که بهصورت علنی در عرصه دیپلماتیک دیدیم، دو طرف صراحتاً اعلام کردند که بهدنبال جنگ نیستند و از طرف دیگر اینکه آستانه ورودشان به درگیری چه خواهد بود.
ایالات متحده تصریح کرد که در دفاع از اسرائیل تردید نخواهد کرد و درصورتیکه تهدید جدی علیه آن به وجود بیاید و ایران هم بیان کرد در صورتی که اسرائیل وارد درگیری با ایران شود و آمریکا نیز همراهی کند، پایگاههای آمریکایی را اهداف در دسترس میبیند. لذا مهمترین آورده این ارتباط همین بود که ما - حداقل تا این لحظه- دو سناریوی خطرناک را بدون اینکه به جنگ بین ایران و آمریکا منجر شود، از سرگذراندیم، البته تضمینی وجود ندارد که در آینده نیز این کانال با موفقیت عمل کند اما تا الان میتوان گفت کم و بیش موفق بود.
مهمترین تاثیر آن نیز این است که ایالات متحده را کمااینکه روز چهارشنبه در سخنان وردانت پاتل، معاون سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا شنیدیم که مذاکره با ایران را تکذیب کرد اما تایید کرد که آمریکا کانالهای ارتباطی خودش را دارد و پیامهایش را به ایران میرساند. مهمترین تاثیر تعامل اخیر بر سیاست آمریکا این بود که ضرورت حفظ ارتباط با ایران دستکم به منظور کنترل تنش را برجسته کرد و به نظر میرسد مهمترین آورده این رفت و برگشت پیام برای ایران و آمریکا این بود که دو طرف به این نتیجه رسیده باشند که حتی در شرایط اوج تنش هم نه لزوماً با هدف توافق بلکه برای کنترل تنش و منافع ملی، وجود کانالهای ارتباطی لازم است.
*با توجه به «از اولویت خارج شدن موضوع هستهای ایران» در سیاست خارجی ایالات متحده (براساس اظهارات مسئولین کاخ سفید و شواهد) و عدم وجود اراده برای مذاکره، آیا میتوان گفت «آمریکا با ایران هستهای کنار آمده است»؟ اگر بله، راهبرد جدید واشنگتن چیست و اگر خیر دلیل سیاست جدید چیست؟
خیلی دشوار است که بتوان با قاطعیت این گزاره را بیان کرد به این معنا که در عرصه عملی آنچه در آمریکا و چه در اروپا میبینم، این ادراک را به وجود آورده که پیشرفتهای ایران در حوزه هستهای برگشتناپذیر است و حتی اگر در خوشبینانهترین حالت، توافقی با ایران انجام شود و چه از طریق دیپلماسی و چه از طریق فشار، ایران بپذیرد یا وادار شود که سطح غنیسازی خودش را کاهش دهد یا برنامه هستهایاش را محدود کند، با توجه به پیشرفتهایی که در این عرصه اتفاق افتاده است، این روند یک روند برگشتناپذیر است.
چیزی که به وضوح میتوان در ارزیابیهای رسمی و غیررسمی دید این است که ایران بهصورت بالقوه یک کشور در آستانه دستیابی به سلاح هستهای است؛ درست است که تهران در سطح ۹۰ درصد غنی نمیکند اما این درک وجود دارد که همانطور که مقامات فعلی و سابق ایران هم به آن اشاره میکنند، تمام ملزومات ساخت سلاح هستهای را در اختیار دارد و فقط یک تصمیم سیاسی برای این کار لازم است. لذا اینجا بحث کنار آمدن نیست بلکه بحث این است که یک واقعیت میدانی مورد شناسایی قرار گرفته بود و حالا به دنبال این هستند که راهکار مناسب برای برخورد با این مسئله را پیدا کنند. من فکر میکنم که هنوز یک رویکرد منسجم و یک رویکرد اجماعی در خصوص اینکه چطور باید با این واقعیت جدید برخورد کرد، در ایالات متحده شکل نگرفته است؛ بهخصوص با توجه به اینکه انتخابات آمریکا نزدیک است و به هرحال دولت آقای بایدن الان در یک شرایط مبهمی قرار دارد.
ما باید انتظار این را داشته باشیم که پس از انتخابات، هر دولتی که در آمریکا بر سر کار بیاید به سمت تدوین یک استراتژی مدون با لحاظ کردن «قرار داشتن ایران در آستانه دستیابی به سلاح هستهای» پیش برود و الان که با شما صحبت میکنم نشانههای آن قابل مشاهده است و در اندیشکدههای آمریکایی بحثها بهصورت جدی مطرح میشود که رویکرد دولت آمریکا پس از انتخابات فارغ از اینکه چه کسی رئیسجمهور شود نسبت به ایران چه خواهد بود؛ یعنی در سطح اندیشکدهای و در سطح کارشناسی بر روی یک رویکرد دوحزبی و اجماعی نسبت به ایران کار میشود.
لذا به همین دلیل میگویم این لزوماً به معنای پذیرش نیست اما اینکه مبنای استراتژی بعدی چه باشد، هنوز مشخص نیست و همیشه همانطور که میدانیم سیاست آمریکا در قبال ایران بین تلاش برای مشغول کردن ایران در عرصه گفتوگو و تلاش برای منزوی کردن ایران در نوسان بوده و من میتوانم بگویم هر استراتژیای در آینده تلفیقی از این دو خواهد بود اما اینکه این عناصر هر کدام تا چه حد برجسته شود، یک مسئله متفاوت است و همچنین جدای از مسئله هستهای، یک درک فزایندهای در مجموعه غرب شکل گرفته است که اساساً مسئله هستهای بدون پرداختن به جنبههای دیگر اقدامات ایران در عرصه منطقهای و بینالمللی بهخصوص مسئله موشکی و پهپادی و موضوع حمایت از گروههای شبهنظامی قابل حل نیست؛ به این معنا که برداشت من این است که توجهها به سمتی رفته است که یک رویکرد جامع باید مدنظر قرار بگیرد و توجه صرف به موضوع هستهای جواب نمیدهد.
*بسیاری از تحلیلگران بر این باورند که حالا زمان تلاش ایران برای بازگشت به میز مذاکره است تا در قبال نمایش قدرت و در عین حال همنواییهایی که با ایالات متحده از خود نشان داده، امتیاز بگیرد و پرونده خود را به روی میز بازگرداند؛ تحلیل شما چیست؟ موانع پیش روی چنین اقدامی چیست؟
من میبینم و این استدلال چه در داخل و چه در خارج از ایران مطرح میشود اما این نه یک سناریوی غیرواقعی بلکه یک سناریوی خوشبینانه به دلیل همه مواردی که مطرح کردم، از انتخابات آمریکا تا این ادراک تهدید افزایش یافته نسبت به ایران در آمریکا در میان متحدانش، است. امروز رویکرد کشورهای اروپایی نسبت به گفتوگو با ایران از رویکرد ایالات متحده تندتر است؛ بهخصوص با توجه به حمایت ایران از روسیه در عرصههای مختلف بهویژه جنگ در اوکراین و بهخصوص با توجه به وجود پهپادهای ایرانی در این جنگ عملاً تهران برای اروپا به یک تهدید تبدیل شده و این تصویری است که در طرف اروپایی بهوجود آمده است.
بنابراین در هرنوع مسیر دیپلماتیکی که بخواهد میان ایران و آمریکا شکل بگیرد، باید برخلاف گذشته که آمریکا دارای رویکرد سختتری بود، این بار باید مسئله اروپا را در نظر بگیریم و اینها قطعاً در محاسبات طرف ایرانی هم تاثیر میگذارد. لذا من شخصاً امیدوارم اما خوشبین نیستم به اینکه بتوان در شرایط فعلی و در کوتاهمدت یک روند دیپلماتیکی را مبتنی بر بازی برد- برد بین ایران و غرب شاهد باشیم. قطعاً تماسها ادامه خواهد داشت و تبادل خطوط قرمز و تبادل خواستهها ادامه خواهد داشت اما به دلایلی که عرض کردم و مشخصاً حضور عنصر احساس اعتمادبهنفس در دو طرف را هم نباید فراموش کرد که باعث میشود موضوع پیچیدهتر از چیزی باشد که برخی انتظار دارند.
عکس: AP