لاک شکسته/درباره کمپین #نه_ به_ تصادف
چند روز مانده به نوروز ۱۴۰۴ ساعت ۹ صبح؛ در ترافیک اتوبان همت ایستادهام. شب عید است و چنان در بدبختیهایم غرق شدهام که بعید است به این سادگیها از لاکم دربیایم. اما نه روزگار عجیبتر از تصور ماست. تصادف کردم. سرم چنان به فرمان ماشین میخورد که از لاکم درنمیآیم. لاکم میشکند. از اینجا به بعد ماجرا گفتوگویم با بهرام صافکار رفیق قدیمیام را برایتان مینویسم.

چند روز مانده به نوروز ۱۴۰۴ ساعت ۹ صبح؛ در ترافیک اتوبان همت ایستادهام. شب عید است و چنان در بدبختیهایم غرق شدهام که بعید است به این سادگیها از لاکم دربیایم. اما نه روزگار عجیبتر از تصور ماست. تصادف کردم. سرم چنان به فرمان ماشین میخورد که از لاکم درنمیآیم. لاکم میشکند.
از اینجا به بعد ماجرا گفتوگویم با بهرام صافکار رفیق قدیمیام را برایتان مینویسم.
من: بهرام جون من نوکرتم چهار روز دیگه عیده لابلای پیدیآر و پولیش فول بادی و... این سینی لگن ما را هم بکش.
بهرام: خودت میگی چهار روز مانده به عیده. اگه بهت بگم ملت همه صافکاریهاشون رو میذارن برای دم عید باورت میشه؟
من: باورم میشه. اما بالاخره ما اینجا حق آب و گل داریم. اگه شما یادت رفته من یادم هست. ده سال آزگار صبح به صبح با صدای لیسه حضرتعالی از خواب میپریدم. حالا توی این گاراژ واسه خودت برو بیا پیدا کردی. از بیامدبلیو کمتر راه نمیدی. لیسهگیری شده اخ و پیف. اصلاً چی شد فکر کردی باید اینفلوئنسر تصادف بشی؟ حاجی زشته آدم گذشتهاش رو یادش بره.
بهرام: تند نرو داداش. بالاخره آدمیزاد پیشرفت میکنه. تو هم داداشمی. رفیق قدیمی منی. منم نوکرتم. اما نونبری کار درستی نیست.
من: خجالت بکش مرد حسابی من نون دشمنم رو هم نمیبرم. اصن دو ساله تو رو ندیدم. من روزنامهنگار تو صافکار، چه نونی از تو میتونم ببرم. این سینی رو بکش بذار ما شب عیدی دستمون تو پوست گردو نمونه.
بهرام: اون روزی که هشتگ «نه به تصادف» راه انداختی باید فکر اینجاش رو هم میکردی. الان تو گروه صافکارای تهرون سایهات رو با تیر میزنن. من اگه قرار باشه این سینی رو بکشم باید بیام تو همون خرابه پشت خونهات بکشم. اینجا ماشینت رو دست بگیرم تو صنف واسم آبرو نمیمونه.
من: اولاً که من کمپین رو ران نکردم. تو هم رفیقمی به تو میتونم بگم. اصلاً مگه با حرف و هشتگ میشه جلوی قضا و قدر خدا وایساد. یهسری آدم بیکار جمع شدن گفتن شب عیدی یه حرفی بزنیم بعداً تو بیلان آخر سال برای خالی نبودن عریضه یه چیزی داشته باشیم. منم خدا شاهده لاکار رفیقام موندم گفتم ته نوشتههام بزنم هشتگ نه به تصادف.
بهرام: حاجی همین جملههای آخر رو توی یه ویس بگو بفرست برای من بذارم تو گروه صافکارهای مقیم مرکز ماشینت رو هم بیار تو گاراژ.