یک یقلوی و ده مرد جنگی
حالا که به عکس این جوانان اسپانیایی نگاه میکنم یاد آن ده مرد جنگی میافتم و دلم قرص میشود که آنها هم آوار این سیل را از روی شهرشان میشویند. خدا به جانشان قوت دهد.
شرق اسپانیا سیل آمده. سیلی چنان مهیب، که وقتی عکسها و تصاویرش را مرور میکنی یاد فیلمهای آخرالزمانی میافتی. تا زمان نوشتن این متن تعداد جانباختگان به بیش از 200 نفر رسیده و صدها هزار نفر بدون آب و غذا هستند و...
آخرینباری که از سیل عکاسی کردم در معمولان خرمآباد بود. فردایی که سیل آمد خودم را به آنجا رساندم. جاده خرمآباد به معمولان بسته شده بود. ماشینها به ناچار ایستادند تا بیل مکانیکی و بولدوزر راهداری، خاک و سنگ را از کوه بِکَنند و روی خاک شسته شده بریزند تا کار راه بیفتد. رودخانه، همچنان خروشان بود و هرازگاهی صدای مهیبی از خود نشان میداد و قدرتش را به رخ آدمیزاد میکشید.
راننده ماشین یک لُر تمامعیار بود. چنان صاف و مهربان که هر وقت رد و نشانی از سیل میبینم خندهای بر گوشه لبانم مینشیند. آسمان ابری بود و باران همچنان میبارید. در انتظار عملیات راهداری مجبور شدیم دو ساعتی صبر کنیم. من و راننده و هفت هشت جوان که بعداً فهمیدم برای کمک به آواربرداری به سمت معمولان میروند کنار خرابهها زیر درخت اناری، زیلویی انداختیم و غذایی که زن راننده پخته بود را روی پیکنیک داغ کردیم.
مرد هر کسی به سمتمان میآمد را به سفره دعوت میکرد. به خودم آمدم و دیدم یک یقلوی است و ده مرد جنگی. مردهای دور سفره، صفای میزبان را که دیدند به سمت ماشینهایشان رفتند و هر چه داشتند را روی دایره ریختند. خلاصه اینکه نیم ساعت بعد بچههای راهداری هم بولدوزر و بیل را ول کردند و نشستند تا دلی از عزا دربیاورند. نمیدانم تا به حال خرابی سیل را از نزدیک دیدهاید یا نه. اما اگر ندیدهاید بدانید که از هر آواری سختتر و سهمگینتر است.
در معمولان خرمآباد وارد خانههایی میشدم که تا سقف خانه را گِل گرفته بود. حیاط و دستشویی سه خانه آنطرفتر آمده بود وسط پذیرایی خانه دیگر و چنان همدیگر را بغل کرده بودند که انگار بچهای آغوش مادرش را چسبیده. من به چشم خویشتن جوانانی را میدیدم که با جان و دل و تا آخرین توانشان گِل و آوار را از خانهها میشستند.
حالا که به عکس این جوانان اسپانیایی نگاه میکنم یاد آن ده مرد جنگی میافتم و دلم قرص میشود که آنها هم آوار این سیل را از روی شهرشان میشویند. خدا به جانشان قوت دهد.