| کد مطلب: ۲۳۴۳۷

ای مادر غمخوار، شده حرفت ورد زبون‌ها

درباره مدیر مدرسه‌ای در شهر قدس که مادر دانش‌آموزی را مجبور به نظافت مدرسه می‌کند

ای مادر غمخوار، شده حرفت ورد زبون‌ها

مدیر مدرسه‌‏ای در شهر قدس مادر دانش‌‏آموزی را مجبور به نظافت مدرسه می‏‌کند». داشتم خودم را آماده می‌‏کردم تا نه بدتر آقا - خانم مدیر را جلوی چشمش بیاورم که خبر آمد استعفا داده یا برکنارش کردند یا... خلاصه اینکه مرام ما نیست زمین‏‌خورده را لگد بزنیم. انشاالله خدا از سر تقصیراتش بگذرد و به راه راست هدایتش کند.

امیر جدیدی

روزنامه‌نگار و عکاس

من معلم‌‌زاده‌ام.خاندان‌مان را زیر و رو کنی یکی معلم بوده یکی دبیر و آن دیگری ناظم و مدیر. وقتی خبر را خواندم هر چه کردم نتوانستم با حقیقتی که ذهنم بود مطابقش کنم. سال‌های سال به چشم دیده بودم که خاله و دایی و عمه و عمویم زندگی‌شان را وقف دانش‌آموزان‌شان کرده بودند. خبر اما کوتاه بود و جانکاه، «مدیر مدرسه‌ای در شهر قدس مادر دانش‌آموزی را مجبور به نظافت مدرسه می‌کند».

داشتم خودم را آماده می‌کردم تا نه بدتر آقا - خانم مدیر را جلوی چشمش بیاورم که خبر آمد استعفا داده یا برکنارش کردند یا... خلاصه اینکه مرام ما نیست زمین‌خورده را لگد بزنیم. انشاالله خدا از سر تقصیراتش بگذرد و به راه راست هدایتش کند؛ انشاالله.  اما این یکی دو روز، بعد از شنیدن ماجرای مدیر و مادر، ذهنم چنان مشغول‌شان شد که هر جا نشستم و هر که را دیدم پیگیر حال و احوال بچه‌ محصل‌ها و شرایط ثبت‌نام مدارس شدم.

نتیجه دو روز معاشرتم این شد که ابعاد ماجرا پیچیده‌تر از این حرف‌هاست و تا دیر نشده باید فکری به حال نظام آموزشی کرد.  برای اینکه عمق فاجعه را متوجه شوید تنها به ذکر دو نمونه بسنده می‌کنم. رفیق اول، بعد از احوالپرسی‌، نشستیم به گپ زدن. از روزگار رفته و از خاطرات گذشته گفتیم. از ایام مدرسه و... سعی کردم این قسمت‌ها را روی دور تند بگذرانم تا به مقصودم بلکه مقصدم برسم.

وقتی جویای احوال فرزند دلبندش شدم. گوشی موبایلش را درآورد و عکس‌های پسرش را نشانم داد. تعدادی عکس که به گفته رفیقم در مدرسه عکاسی شده بود. به عنوان کسی که سال‌ها از مدارس مختلف عکاسی کرده بودم کوچکترین المانی در تصاویر وجود نداشت که مدرسه برایم تداعی شود. عکس‌ها را یکی یکی جلو می‌زدم و جگرگوشه رفیقم را در حالی می‌دیدم که دی‌جی شده و تفنگ آب‌پاش در دست دارد و با لباس اسپارتاکوس پشت میز که چه عرض کنم پشت مقر امپراطوری‌اش نشسته و فرمان حمله به سمت معلم صادر می‌کند.

در میان حرف‌ها متوجه شدم شهریه مدرسه نیم میلیارد تومان است و بعد از وارد شدن به مدرسه مطلقاً کسی حق ندارد به زبان فارسی صحبت کند. بعد از جدا شدن از رفیقم تا مدت‌ها تصویر پسر جلوی چشمم می‌آمد و چنان غمی به دلم نشسته بود که نگو و نپرس. من نه کارشناس آموزش و پرورشم نه چیزی از روانشناسی کودک می‌دانم اما از روی عکس‌ها آینده روشنی را برای این بچه‌های معصوم نمی‌دیدم. الله و اعلم به کل حقایق الامور. 

رفیق دوم اما چند وقتی است که طاسش خوش ننشسته و پشت هم بد آورده و دستش تنگ است. هر طرف ماجرای زندگی‌اش را می‌گیرد باز هشتش گروی هشتادش است. برایم از سختی‌های روزگار می‌گفت و به عالم و آدم لعنت می‌فرستاد که شروع کردم به دلداری دادن و رسیدم سر اصل مطلب. می‌دانستم دخترش باید وقت مدرسه رفتنش باشد.

وقتی احوال دخترش را پرسیدم، بغضش ترکید و پقی زد زیر گریه و گفت نتوانسته بچه را پیش‌دبستان ثبت‌نام کند. پرسیدم مگر مدرسه دولتی شهریه می‌گیرد. گفت مدیر مدرسه گفته، ده میلیون و پانصد هزارتومان باید شهریه بدهی. گفتم پس این همه در اخبار می‌گویند اینکه کسی حق ندارد شهریه طلب کند چه؟ گفت ظاهراً پیش‌دبستان جزو تحصیلات اصلی به حساب نمی‌آید مشمول رایگان بودن نمی‌شود و... 

این دو نمونه‌ای که عرض کردم در شهر تهران و زیر نظارت حداکثری آموزش و پرورش اتفاق افتاده است. ضمن اینکه در بین کسانی که از آنها سوال کردم، بودند بسیاری که با رضایت شخصی و به عناوین مختلف در مدرسه دولتی شهریه پرداخت کردند.

در این بین اما مدیران و معلم‌هایی را هم دیدم که از جیب و اعتبار خودشان شرایط تحصیل محصلان‌شان را فراهم می‌کنند... ته حرفم این است که بالاخره یک نفر بیاید و یک کمیته‌ای تشکیل بدهد و به داد کسانی که دستشان تنگ است برسد. این بچه‌ها قرار است آینده این مملکت را بسازند.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی