خشونتگرا بود، نه واقعگرا
مجید یونسیان
روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی
هنری کیسینجر، پدرخوانده دیپلماسی جنگ و خشونت و به تعبیر جلال آلاحمد، سیاستمداری که بهخوبی جنگ را غسل تعمید میدهد؛ قبل از مرگش میوهها و ثمرات میراث عمر صدساله خود را به چشم دید. او هنگامی چشم از جهان فرو بست که جهان در راه بیبرگشت قرار گرفته است و هیچ مسیر همواری برای صلح و آرامش پیش روی خود نمیبیند.
بهدرستی میتوان کیسینجر را در زمره یکی از ستونهای دیپلماسی جهانی آمریکا دانست و اثر رویکردها و دانش سیاسی او را در نظمی که بر جهان تحمیل شده است، ماندگار دانست. اما اینکه چنین سیاستورز و دیپلماتی را بتوان «واقعگرا» خواند و آرزوها و اهدافش را نوعی آرمان تلقی کرد، دور از حقیقت است. گرچه هنوز شاید بهراحتی نتوان از زیر سایههای سنگین پروپاگاندای رسالت جهانی رسانههایی که او را تطهیر میکنند، خارج شد اما واقعاً کیسینجر کیست و چرا باید بر روی این نام پرتکرار دنیای سیاست در جهان معاصر تأمل کرد؟
علیالقاعده آنهایی که کیسینجر را بهعنوان سیاستمداری واقعگرا تلقی میکنند، از ابتدا این پیشفرض را پذیرفتهاند که نظم جهانی پس از جنگ سرد بر پایههای توازنی برقرار است که آرمانهای آن را دیپلماسی مبتنی بر مشروعیت قدرتهای چندگانه و بزرگی بهوجود آوردهاند که نهتنها ثروت و قدرت را بین خود تقسیم کردهاند، بلکه جهان و آینده را نیز میراثی میدانند که باید تا ابد از آن تغذیه کنند. جنگ مهمترین و تنها ابزاری است که این توازن را برقرار میکند. اما آیا جنگ و جنگطلبی میتوانست راهبردی برای همه دورانها باشد؟ این همان نکته مهمی است که کیسینجر را واداشت تا به آن بیاندیشد و به کمک علم، این مهمترین دستاورد بشری عصر کنونی، سیاست و روابط بینالملل را با هم تلفیق کند و دانشی را بنیان نهد که میتوان آن را «دیپلماسی جهانی» و «تنظیم روابط و ارتباطات برای هدایت و کنترل» نامید. کیسینجر نه نابغه بود و نه صلحجو و انسانگرا. بلکه شخصیتی بهشدت فرصتطلب بود که توانست جنگ و خشونت و رذالتهای ناشی از آن را در قالب دیپلماسی ارائه کند؛ بهگونهای که بهراحتی بتوان در قالب مفهوم منافع ملی یا منفعت جهانی یا ضرورت صلح جهانی دیکتاتوری چون پینوشه را بر شیلی حاکم کرد یا انقدر بر سر مردم ویتنام و کامبوج بمب ریخت تا این موضوع به حقیقت تبدیل شود که خمرها و النده و ویتکنگها، فاشیستتر از نیکسون و فورد و الیزابتاند و صلح بشر در گروی حاکمیت سرمایهداری آمریکایی است. موفقیت کیسینجر در این بود که توانست با واژهها و مفاهیم علم سیاست سلطه سرمایهداری را هم به یک واقعیت غیرقابلکتمان و هم یک حقیقت قابل دسترس تبدیل کند. ولی در واقع کیسینجر نه سیاستمداری واقعگراست و نه دیپلماتی انسانگرا بلکه یک جنگجو و یک خشونتگرا بود که بهجای تفنگ قلم در دست داشت و مؤثرتر از هیتلر و موسولینی جهان را و مردمان آن را به کام خشونت و جنگ کشاند.