بررسی نگاه مردم اسرائیل و فلسطین به یکسال جنگ: امید هر دو طرف به تلاشهای دیپلماتیک از بین رفته است
صلح دستنیافتنیتر شده است
نمایش تظاهراتهای سراسری، واقعیت قطبیسازی و زهر گفتمان سیاسی داخلی تا حدودی برخی از تحولات اساسی با پیامدهای داخلی و بینالمللی را تحتالشعاع قرار داده است. این تغییرها گاهی سرخطخبرها قرار میگیرند اما بهندرت بازیگران بینالمللی عاجزی را که همچنان از روند صلح صحبت میکنند برآن میدارد که در گزینههای دیپلماتیک خود بازبینی کنند
خشونت و التهاب در غزه و محیط پیرامون آن در یک سال گذشته و تشدید درگیریها در سطح منطقهای در یک ماه گذشته، مشکلات خاورمیانه را در صدر دستور کار کشورهای جهان قرار داده است. بیشتر تمرکز بر راهحلهای کوتاهمدت بوده که دلایل قابل درکی دارد: توقف خشونت، آزادی گروگانها و کمک به افرادی که در درگیریها آسیب دیدهاند تماماً مشکلات مبرمی هستند. اما نتیجه آن گاهی بر روندهای طولانیمدت و مخربی سرپوش گذاشته که احتمالاً پس از بحران فعلی باقی خواهند ماند.
این امر بهویژه درمورد اسرائیل و فلسطین صدق میکند. یکچهارم قرن پس از تاریخی که سازمان آزادیبخش قلسطین (ساف) و اسرائیل بر سر راهحلی توافق کردند، چشمانداز مذاکره برای توافق صلح بین اسرائیل و جنبش ملی فلسطین از بینرفته است. اگر این چشمانداز دوباره بازگردد (ممکن است بازنگردد) تلاشها باید شکل متفاوتی بهخود بگیرند و بر اساس و پایه جدیدی ساخته شوند که هنوز خود را نشان نداده است. شرایط بهگونهای وخیم شده که فلسطینیها و اسرائیلیها بهشدت آن را احساس میکنند که بهطور متناقضی، اگر ذرهای امید برای احیای تلاشها وجود داشته باشد خیلیها هنوز به آن امیدی ندارند.
در سالهای 1990، اجزای کلیدی امکان پیشرفتهای قابلتوجه بهسمت توافقی قابل مذاکره را امکانپذیر کردند، پیشرفت بسیار کمتری نسبت بهآنچه در آن زمان درک میشد، اما همچنان واقعی بود. یک نسل قبل، در مذاکرات اصطکاک ایجاد شد چون رهبری اسرائیل که حمایت نیمی از جمعیت را داشت و میخواست با فلسطین بهعنوان یک جامعه ملی کنار بیاید، در کنار رهبری فلسطینی که به پذیرش راهحل دودلتی تمایل داشت، قرار گرفته بود.
این رهبران هم ضعیفتر بودند و هم آسیبپذیرتر. شکافها (حتی در مورد تمایل به راهحل دوکشوری) بسیار عمیقتر بود و مخالفان در هر دو طرف زیرکتر و قدرتمندتر از ناظران بیرونی بودند. با این حال، ایده روند رسمی که در آن رهبران و مردم، ذرهای بهیکدیگر نزدیکتر میشدند، ادامه پیدا کرد تا اینکه در پی شکستهای دهه 2000، همان نیروها مسیر خود را تغییر دادند.
از آن زمان، روندهای بنیادی طولانیمدت در روابط و شیوه تعامل اسرائیل و فلسطین خود را نشان میدادند، هرگونه دیپلماسی پایاندهنده به درگیری را ناامید کرده و حملات خشونتبار را شدیدتر. اما افرادی که به روند صلح اعتقاد دارند واقعیتهای مداوم خشنتر را بهعنوان عوامل حواسپرتی تلقی کردهاند یا بهعنوان آیندهای بسیار دور که همچنان میتوان از آنها اجتناب کرد؛ انکار و اهمالکاری، این روندهای اجتماعی گستردهتر که خود را در شیوه تقویت هر دوطرف عمیقاً تثبیت کردهاند، نادیده گرفته است.
شکاف واقعی میان یهودیان اسرائیلی
در طرف اسرائیلی، ناامیدی در مورد صلح با فلسطینیان اغلب بهعنوان گرایش به طیف راست تلقی میشود. دیپلماسی آمریکا گاهی عمیقاً و گاهی خیلی شدید تظاهر میکند که این گرایش اساساً آزاردهنده است. این اشتباه است: مشکل تغییرات کوتاهمدت در نظرات عمومی درباره مسائل خاص موردبحث نیست.
مجموعهای از تحولات عمیقتر اجتماعی و ایدئولوژیکی هرگونه روند صلح یا حتی مدیریت درگیریهای طولانیمدت را تضعیف میکنند. مقامات ارشد را میتوان «رهبران» توصیف کرد اما واقعیتهایی (حتی زمانی که خود در ایجادشان نقش داشتند)، تنگناهای دیپلماتیک را به فرسایش نسلی تبدیل کردهاند. از واضحترین نشانههای این تحولات، بیاعتمادی، هم در مذاکرات با فلسطینیها و هم در راهحل دوکشوری، دهههاست که دیده میشود.
تعداد اسرائیلیهایی که همچنان به سازش با فلسطینیها بهعنوان جامعه ملی از طریق روند دیپلماتیک فکر میکردند، روبه کاهش است و آنها تلاش میکنند ارتباط را در گفتمان عمومی اسرائیلی حفظ کنند. حمایت از راهحل دیپلماتیک و توافق با فلسطینیها بهعنوان مردمی که استحقاق داشتن حق حاکمیت را دارند تنها از حاشیه زندگی سیاسی اسرائیلیها ابراز میشود.
شکافهای واقعی در جامعه اسرائیلی (حدقل در میان اکثریت یهودیها) نسبت به راهحل دوکشوری نیست. شکافهای اجتماعی که در تجمعات اعتراضی، کمپینهای انتخاباتی و مذاکرات عمومی شدید خود را نشان میدهد، بین تندروها و اعتدالگرایان سنتی نیست. در عوض بین دو اردوگاه است که هر کدام بهخودی خود و در مورد ماهیت دولت اسرائیل تفاوتهایی دارند. اگر آنها در زنجیره راست-چپ قرار بگیرند، از آنجایی که چیزی از چپ باقی نمانده، ممکن است بهعنوان راستگرا و میانهرو دیده شوند.
در یک طرف میانهروها قرار دارند، تشکیلاتی که اسرائیل را یک کشور یهودی و همچنین یکی از نهادها، قوانین، روندها و حرفهایگری میبیند؛ اعضای این اردوگاه اغلب در پویاترین بخشهای اقتصادی، دانشگاهها و بالاتر از همه سازمانها مستقر شدهاند. روابط با فلسطینیها تنها نگرانی آنها نیست، البته هشدارهای مکرری از نیاز به اجتناب به ورود به اردوگاهی که خواستار «واقعیت یک کشوری» است (همانطوری که الان وجود دارد)، میدهد اما هیچ گزینه واقعی را پیشنهاد نمیکنند. اما همانگونه که ترس از آینده اقتصادی کشور از بین رفته و ساختارهای مذهبی و رسوم فرهنگی در اردوگاههای رقیب تحمیل شدهاند، برخی از آنها (بهویژه از سوی مذهبیهای تندرو) به بودجه عمومی و ثبتنام داوطلبان ارتش کمک نمیکنند.
در طرف دیگر اردوگاه راستهای افراطی متنوعتر و متحدتری بر سر یک نگرانی مبنی بر اینکه اردوگاه اول نخبهگرا، بهشدت وابسته به جهان و علاقهمند به کسب مقام از جایگاههای امتیازدار شکل گرفته است تا اینکه بخواهند به مردم یهود که اعضای مذهبی، سنتی یا محافظهکارش که ازآنها فاصله گرفتهاند و بیگانهاند، خدمت کنند.
انگیزه این اردوگاه نهتنها مخالفت با رقیب میانهرو است بلکه اصرار دارد دولت اسرائیل بدون تردید یا صلاحیت باید به اکثریت یهودی خود خدمت کند. برای بسیاری از جناحهای افراطی رو به رشد این اردوگاه راستگرای فعلی این بدان معنی است که غیریهودیها در کلیت آنچه «سرزمین اسرائیل» میخوانند با رنج باقی بمانند نه بهعنوان حق.
آنچه در عملکرد طیف سیاسی اسرائیل بهطور سنتی راست میانه که در حزب قدیمی لیکود از اواخر سالهای 1970 بهقدرت رسیدند، دیده میشود این است که آنها بیشتر شبیه اردوگاه اول عمل کردهاند تا اردوگاه دوم. با این حال، اردوگاههایی که امروز وجود دارند در قالب فعلیشان نیستند؛ قطبیسازی اساساً بر سر خطوط اجتماعی-اقتصادی و سرزمینی رخ داده، اما نهادهای دولتی عموماً در سراسر طیفهای سیاسی مورد احتراماند.
نسل قبلی رهبران لیکود با این نهادها با احترام برخورد میکردند، بهویژه در ارتش و حوزه امنیتی و همچنین در سیستم قضایی. راستگرایان امروز بهنظر همین نهادها را مانع اراده دموکراتیک میدانند و در عین حال به آنهایی پناه میبرند که از قدرت و اعتبار خود برای اجرای برنامههای جناح چپ استفاده میکنند که از سوی رایدهندگان طرد شدهاند. اعضای راستگراتر، که بخش جداییناپذیر و نفوذ ائتلاف حاکم فعلی را تشکیل میدهند، بهگونهای عمل میکنند که بدنههای امنیتی، بهجای آنکه شاخه مسلح بدون محدودیت مردم یهود باشند، نهادهایی آنقدر حرفهای و حاکمیت براساس قوانین نیستند.
چنین رهبرانی نهتنها از نظامیان و غیرنظامیان متهم به جنایات علیه فلسطینیان دفاع میکنند بلکه از حملات فیزیکی برای توقف تلاشها برای پاسخگویی آنهایی که به آزار و اذیت متهماند، حمایت میکنند؛ موضوعی که باعث وحشت میانهروها میشود. میانهروها همچنین نگرانند که راستگرایان از اکثریت فعلی با اختلاف بسیار کم خود برای انتصاب اعضایشان در جایگاههای ارشد دولتی مورد استفاده قرار میدهند و آنها را به ابزارهای پارتیزانی تبدیل میکنند.
نمایش تظاهراتهای سراسری، واقعیت قطبیسازی و زهر گفتمان سیاسی داخلی تا حدودی برخی از تحولات اساسی با پیامدهای داخلی و بینالمللی را تحتالشعاع قرار داده است. این تغییرها گاهی سرخطخبرها قرار میگیرند اما بهندرت بازیگران بینالمللی عاجزی را که همچنان از روند صلح صحبت میکنند برآن میدارد که در گزینههای دیپلماتیک خود بازبینی کنند.
اول، بر اساس گفتمان غالب، مخالفت با راهحل دوکشوری صرفاً یک ترجیح سیاسی نیست که دو اردوگاه را با یکدیگر متحد کند بلکه یک تهدید واقعی است. این موضوع باعث میشود آنهایی که طرفدار راهحل دوکشوریاند، دشمنان فانی کشور معرفی شوند.
دوم، شکاف بین دو اردوگاه درباره فلسطینیان دیگر درباره این نیست که چگونه با فلسطینیها بهعنوان یک نهاد ملی به توافق برسند. اردوگاه میانهرو شکست دیپلماسی دوکشوری را باقی نگذاشتن هیچ گزینه طولانیمدتی بهجز ادامه وضع موجود میبینند. راستگرایان تلاش میکنند تا کنترل اسرائیل بر تمام سرزمینها را نهادینه کنند که نه از طریق اقدامات موقت بلکه از طریق شهرکنشینی، الحاق و اعزام نیروهای شکستناپذیر است.
برای آنهایی که تشیکلات موجود را «آپارتاید» میبینند، عبارتی که حتی بهطور فزایندهای در اسرائیل بهکار برده میشود، این اختلاف بین آنهایی است که آپارتاید را بهطور ضمنی احتمال در حال ظهور میدانند و در عین حال میخواهند با میزانی امید از برخی از جنبههای آن جلوگیری کنند.
سوم، لفاظی مورد استفاده در میان اسرائیلیها بهگونهای تغییر کرده که نباید بیتوجه باقی بماند (اما اغلب میماند.) البته سیاستمداران و صاحبنظران تندرو مدتها در گفتوگوهای داخلی از زبان تندی استفاده کردهاند. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر دشمنان اسرائیل را «عمالیق» (نام قومی در تورات که باید نابود شوند و تمام خاطراتشان باید پاک شود) خطاب میکند که از یک دهه پیش از تشدید تنشها آغاز شد.
فقط زمانی که مجموعهای از چنین اظهارات رهبران اسرائیل در شکایت آفریقای جنوبی در دیوان بینالمللی دادگستری ذکر شد، برخی از مقامات توضیح دادند که نخستوزیر از عبارات خشونتبار استفاده نکرده، غفلتی که یکی از وزرای اسرائیلی قدرتمند بهسرعت آن را اصلاح کرد. ناتان براون، استاد علوم سیاسی و امور بینالملل در دانشگاه جورج واشنگتن در اندیشکده کارنگی مینویسد: «یک سال پیش و قبل از حملات هفتم اکتبر، درباره رهبران اسرائیلی نوشتم که حرفهای کدگذاریشده را به صدای بلندی تبدیل کردند.
از آن زمان، حتی افرادی که نفوذ کمتری داشتند واقعیت مورد نظر خود مبنی بر تمایلات نسلکشی حماس (ظاهراً بسیاری از فلسطینیها را خوشحال و عدهای را ناراحت کرده) و خود را کاملاً در هفتم اکتبر نشان داده، منعکس کردند.» افراطگرایان از بکارگیری از سلاحهای هستهای در غزه صحبت کردهاند، اظهاراتی ضدانسانی که بهسرعت به مرکز گفتمان عمومی حتی از سوی مقامات ارشد تبدیل شد.
در کوتاهمدت، هر دلیلی برای این باور وجود دارد که اظهارات افراطگرایانه و فتنهجویانه پوششی را بهوجود میآورد که جنایات را در شرایط دیگری امکانپذیر میکند. اما حتی اگر توجه بینالمللی گاهی (اما نه همیشه) چنین اظهاراتی را به شکلهای ملایمتری برمیگرداند، اثر طولانیمدتی وجود دارد که نشان میدهد استدلال برای امتیاز دادن به جامعه ملی رقیب بهنظر سادهلوحانه و حتی خیانتکارانه است.
چهارم، تغییر نهتنها در سطح اظهارات علنی، نه صرفاً در طرف راست بلکه در تفکر استراتژیک در میان رهبران، حتی در میان تندروها هم اتفاق افتاده است. آنها دیگر علناً از مشخصههای وضعیت موجود صحبت نمیکنند حتی زمانی که هیچ گزینهای برای ارائه ندارند. متفکران عاقل در داخل کشور و حتی خارج از آن از شکست بازدارندگی صحبت میکنند (و بنابراین نیاز به اقدامی فراتر از ترساندن دشمن برای نابودی آنها القا میکنند).
و در آخر، مجموعهای از تغییرات در اداره فلسطینیها از سوی اسرائیل بهوجود آمده که از ساخت و ساز شهرکها و زیرساختهای فیزیکی که برای جلوگیری از هرگونه مصالحه بر سر اراضی بهوجود آمد، فراتر میرود. مقامات سازمان ملل عملاً اخراج شدهاند؛ اسرائیل نزدیک است که باتجربهترین و بزرگترین نهاد سازمان ملل، آنروا را سازمان تروریستی اعلام کند، و خشونت شهرکنشینان بهنظر کمتر فرصتطلبانهتر و محلیتر شده و بهطور فزایندهای تلاشی استراتژیک برای بیرون راندن فلسطینیها از دوراهی است که برای تشکیلات اشغالگران مهم بهنظر میرسد.
اگر کسی اعتقاد نداشته باشد که اسرائیل و فلسطین به سازش متقابل در سالهای 1990 نزدیک شدند، اما میتوان گفت قطعاً یک روند دیپلماتیک فعال، حمایت از توافق صلح در جامعه اسرائیلی و حس گسترده (اگر نه جهانی) از اینکه فلسطینیها یک جامعه ملی بودند که باید بهطریقی جا و مکان داشته باشند، وجود داشت. تمام این سه عنصر اکنون از بین رفتهاند و تاثیر جنایات حماس در هفتم اکتبر میخی بر تابوت نبود بلکه برای دفن تابوت چفت و بسطشدهای بود در اعماق زمین.
فرسایش اعتماد در فلسطین
در فلسطین موضوع متفاوت است اما شاید در طرف فلسطینی میزان امیدواری کمتر است. دلسردی از «روند صلح» دهه 1990 میتواند بیشتر از جامعه اسرائیل باشد، اما خود را در بیزاری عمیق از تقریباً تمام ساختارهای موجود نشان میدهد. چنانچه در اسرائیل، آنهایی که درباره تاکتیکهای تند یا پذیرش خشونت صحبت میکنند، روزنههای بسیاری را میتوانند پیدا کنند، همانطور که در هفتم اکتبر مشخص بود و در هفتههای بعد از آن، بسیاری از فلسطینیها یا خشونت حملات را انکار میکردند یا به جنایات گذشته که به اسم آنها تمام شده، نادیده میگرفتند تا کنشگران فلسطینی و توجه بینالمللی را جلب کنند. اما فساد نهادها و سرخوردگی از دیپلماسی که چنین روزنههایی را باقی گذاشت دههها در جریان بود.
رهبران جنبش آزادیبخش فلسطین که 30 سال پیش برای تشکیل دولت موقت خودگردان فلسطین مذاکره کردند، این سازمان را بهعنوان هسته کشور فلسطین معرفی کردند. در هیچ جایی از پیمان اسلو و نه در مواضع اسرائیل و آمریکا (که بر مذاکرات نظارت داشت) وجود ندارد که چنین ادعایی را تایید کند و حتی وعده پیمان اسلو از گسترش اراضی که به تشکیلات خودگردان میرسد، وعدههایی که عناصر اساسی توافقنامههایی برای رهبران فلسطینی بود، پس از آنکه تشکیلات خودگردان خود را در شهرهای بزرگ و بیشتر شهرهای کوچک در کرانه باختری و غزه تثبیت کردند با آگاهی آمریکا از سوی اسرائیل کنار گذاشته شدند. در عوض، ساکنان سرزمینهای فلسطینی با ساختارهای اقتدارگرایانه، ناکارآمد و گاهی نامتعارف خودمختاری در شهرهای بزرگ و کوچک مواجه شدند.
بانفوذترین منتقدان فلسطینی از پیمان اسلو افرادی بودند که میگفتند توافقنامهها باعث ایجاد کشور فلسطینی وعدهدادهشده، نمیشود و بهنظر میرسید رهبران اسرائیلی و حامیان بینالمللی روند صلح، که بهوضوح نگاه متفاوتی به مسائل داشتند، حرف آنها را تایید کردند. در اوایل سالهای 2000 برخی از ابتدا از روی ترس بعد با صراحت بیشتر و در نهایت از روی تهوع، درباره راهحل دوکشوری صحبت کردند.
منظور آنها البته کشوری بهمعنای واقعی آن نبود: دقیقترین و کاملترین گزارشها از مذاکرات بهوضوح نشان دادند که منظور رهبران اسرائیل از کشور فلسطین نه به معنای کنترل امنیت خارجی و نه حق حاکمیت کامل بر اراضی، هوای بالای آن و همچنین مرزهای آن است. مذاکرهکنندگان به این موضوع اشاره نکردند که نام آن «تحتالحمایگی» است نه «کشور».
اما حتی برای آنهایی که معتقد بودند بالاخره میزانی توافق امکانپذیر است، از دیدگاه داخلی فلسطینیان هیچکدام از این بحثها مورد توجه قرار نگرفت. رهبران بهشدت منزوی بودند، مذاکرات بسیار محرمانه بود و روند شهرکسازیها و احداث زیرساختها، نادیده گرفتن توافقهای گذشته و مشاجرات دو طرف برای متهم کردن یکدیگر شدت گرفت که از سال 2000، گفتمان عمومی در میان فلسطینیان را بهطور فزایندهای خلاف مطلوب بودن راهحل دوکشوری بهسمت عدم امکانپذیری برد. چگونگی و جزئیات مذاکرات محرمانه...محرمانه بودند. اما آنچه کمتر محرمانه بود، گسترش شهرکسازیها و تبدیل بخشهای اقتصادی و مالی پیمان اسلو به سوپاپی تبدیل شدند که اسرائیل میتواند فعالیتهای مالی و اقتصادی تشکیلات خودگردان را در کرانه باختری یکجانبه مدیریت کند.
در داخل، جنبشی برای تقویت ساختارهای حکومتی و فعالیتهای تشکیلات خودگردان در سالهای 1990 شکل گرفت و حمایت بینالمللی قوی را در اوایل سالهای 2000 دریافت کرد که به اصلاحات اساسی قانون اساسی و مالی منجر شد.
با این حال، این اقدامات در نهایت هواداران داخلی و حامیان بینالمللی را ناامید کرد که توجهشان خیلی زود به جاهای دیگری متمرکز شد. با گذشت زمان، فلسطینیها علیه مهمترین اصلاحات بهپا خاستند، بهویژه در سال 2006، زمانی که احیای رویههای دموکراتیک منجر به تشکیل اکثریت حماس در پارلمان شد. اگر امیدها برای راهحل دوکشوری از بین رفت، چهچیزی جانشین آن شد؟ هیچی. و این سیر، که بهراحتی روی زمین قابلشناسایی بود، دو دهه است که عمدتاً از سوی خارجیها نادیده گرفته شده است.
البته در میان روشنفکران صحبتهایی درمورد مطلوبیت دوکشوری در مقابل یک دولت واحد (چه دوملیتی، چه فدرال یا کنفدرال) همراه با بسیاری از ایدههای خلاقانه درباره پنهان کردن، ترکیب کرد یا غلبه بر اشکال مختلف دولت و حاکمیت، وجود داشت. تمام این ایدهها یا انتزاعی و نظری بودند که در هیچ پروژه، رهبری، جنبش، بازیگر یا روند سیاسی بکار گرفته نمیشدند.
مهمتر از آن، هیچکدام از این ایدهها در جامعه بزرگتر فلسطین، طنینانداز نشدند. گفتمان روشنفکران و جامعه فلسطینی بهسمت ایدههای کلیتر مبنی بر «پایان اشغالگری»، نیاز به «مقاومت مردمی» یا نیاز به یک استراتژی ملی (بهطور کلی نامشخص) تغییر پیدا کرد. سرنوشت نهایی اسرائیل و فلسطین همچنان مبهم یا فراتر از هر گونه افقی باقی مانده است.
اما حتی این ایدهها نیز قدرت خود را از دست دادهاند. روند کلی واضحی در کرانه باختری و غزه وجود دارد که زندگی امروز را بسیار دشوار کرده و فقط فردای بدتری را وعده میدهد. جنبش ملی فلسطین مدتهاست که نقطه آغاز بحثهای سیاسی بوده است اما در نبود هیچ استراتژی قابل اجرایی، بهطور فزایندهای به نقطه پایانی تبدیل شده است. در هر مکالمهای که بر سر یک دهه گذشته یا فراتر از آن با فلسطینیان داشتهام، اگر درباره استراتژی ملی سوال کردهام، سوالم را به خودم برگرداندهاند: پیشنهاد من چیست؟ و من پاسخ خوبی برای آن ندارم.
بهجای ترسیم یک ساختار دقیق، آنچه منطقیتر بهنظر میرسد توسعه و بیان اصول روشن است: هیچکس تشویق و یا مجبور به ترک اراضی خود نمیشود، یهودیان و فلسطینیان از حقوق ملی و همچنین حقوق انسانی برخوردارند، هیچ فردی نباید بدون کشور باقی بماند. این اصول نباید شعارهای توخالی باشند بلکه باید در کوتاهمدت بهعنوان سیاست تسکیندهنده و حتی هدایتکننده عمل کنند.
در صورت ادامه روند کنونی، عدهای نهتنها آینده تاریکی را میبینند بلکه احتمالاً اکثریت قابلتوجهی را در هر دو جامعه اسرائیلی و فلسطینی تشکیل خواهند داد. آنها در بحثهای سیاسی بینالمللی سازماندهی نشده و نامرئی هستند. بهنظر میرسد بسیاری از آنها بیشتر با پای خود رای میدهند تا با ائتلافهای انتخاباتی. در طول یک سال گذشته خشونت و ویرانی بسیار و ظلم فراوانی نسبت به امیدهای 30 سال پیش صورت گرفته. اگر ناامیدی بهترین امید است، پس تنها خبر خوب این است که بهشدت در حال گسترش است.