| کد مطلب: ۱۱۴۳۷
فقدان خرد استراتژیک در حکمرانـی اعـراب

فقدان خرد استراتژیک در حکمرانـی اعـراب

رویارویی با پدیده‌ای به اسم رژیم صهیونیستی، نیازمند هوشمندی، خرد استراتژیک و پرهیز از درافتادن به ورطه تصمیم‌گیری‌های عجولانه است. چه خوش‌مان بیاید، چه بدمان بیاید، اسرائیلی‌ها توانایی عجیبی در برعکس کردن روند‌ها به نفع خودشان دارند. آنها از حمایت همه‌جانبه غرب برخوردارند و همین مسئله باعث شده در برخی بزنگاه‌ها با استفاده از این حمایت همه‌جانبه، توانایی تاثیرگذاری بر روندهایی که به نفع‌شان نیست را داشته باشند. از این جهت است که برخورد و رویارویی با اسرائیل نیازمند صبر استراتژیک و خردورزی عملگرایانه است.

قانونی معمول در تحولات بین‌المللی وجود دارد که می‌گوید کشورها، چه توسعه‌یافته باشند، چه توسعه‌نیافته، دموکراتیک باشند یا اقتدارگرا، همه و همه، در برخی تحولات، دچار اشتباه محاسباتی در موضوعات استراتژیک و نظامی می‌شوند. مثال‌های این ادعا نیز بسیار ساده است. آمریکا در برخی جنگ‌های بزرگ نظیر جنگ با آلمان نازی و ژاپن، پیروز شد. آلمان و ژاپن در آن زمان، قدرت‌های بزرگی بودند اما همین آمریکا در جنگ‌های کوچک‌تری علیه قدرت‌های کوچک‌تر مانند ویتنام، عراق و افغانستان، نتوانست پیروز شود و مرتکب اشتباه محاسباتی شد. اشتباه محاسباتی نظامی و استراتژیک اگر از سمت کشورهای استبدادی انجام شود، معمولاً باعث می‌شود که آن رژیم استبدادی سقوط کند. برای مثال، تصمیم خونتای نظامی آرژانتین برای حمله به جزایر فالکلند در سال 1982 باعث شد آرژانتین در جنگ علیه انگلیس شکست خورده و در نتیجه رژیم استبدادی ژنرال گالتیری سرنگون شود؛ یا حمله عراق به کویت در سال 1990 باعث شد فاجعه‌ای نظامی برای ارتش عراق رخ داده و عملیات طوفان صحرا تقریباً ارتش عراق را نابود کند. به این ترتیب راه برای حمله نظامی سال 2003 آمریکا به عراق باز شد و در نتیجه رژیم صدام حسین در عراق سقوط کرد.  تجربه نشان داده، کشورهایی موفق هستند که در نهایت نیاز به اصلاح ساختار سیاست خارجی، اصلاحات دموکراتیک در داخل و حمایت از ساختارهای جهانی را درک می‌کنند. اما گاهی اوقات ظاهراً برخی کشورها حتماً باید شرایط خیلی سختی را تجربه کنند تا به این نتیجه برسند که چاره‌ای جز حرکت به سمت اصلاحات دموکراتیک و استفاده از عقل و استناد به واقعیت‌ها در اتخاذ تصمیمات استراتژیک ندارند. آلمانی‌ها دو جنگ جهانی به راه انداخته و در هر دو شکست خورده و میلیون‌ها کشته روی دست خودشان و جهان گذاشتند تا در نهایت کوتاه بیایند و بپذیرند که باید رویکردشان را عوض کنند. در خصوص ژاپن هم همین مسئله صدق می‌کند. مسلماً حمله هسته‌ای آمریکا به ژاپن به‌هیچ‌وجه قابل قبول و توجیه‌پذیر نیست اما واقعیت اینکه این حمله اساساً شکل تفکر ژاپنی‌ها و نگاه‌شان به دنیا را تغییر داد. در نهایت، هم آلمان و هم ژاپن به سمت استقرار دموکراسی حرکت کردند.  این داستان درباره خاورمیانه هم صادق است. از اوایل قرن بیستم، حاکمان سیاسی، سران دولت‌ها و جنبش‌های سیاسی در جهان عرب مدام مرتکب اشتباهات استراتژیک شده‌‌اند.

بلندپروازی ملک فاروق

اگر تاریخ قرن بیستم را مرور کنیم، می‌بینیم که عرب‌ها در این قرن مدام دچار اشتباهات نظامی و استراتژیک شده‌‌اند. اولین اشتباه اعراب در قرن بیستم شورش آنها علیه امپراطوری عثمانی بود که سال 1916 آغاز شد. نوامبر سال 1914 سلطان محمد عثمانی علیه بریتانیای کبیر، روسیه و فرانسه اعلام جهاد کرد. بریتانیا می‌ترسید که این کار سلطان محمد عثمانی، باعث شورشِ مسلمانان هند - که آن زمان مستعمره لندن بود - بشود. بنابراین هنری مک ماهون، که آن زمان کمیسیونر عالی بریتانیا در مصر بود، سعی کرد تا شریف حسین بن‌علی که در آن زمان امیر مکه بود را راضی کند تا علیه امپراطوری عثمانی اعلام جهاد کند. مک ماهون به بن‌علی قول داد که اگر این کار را بکند، بریتانیا به حجاز کمک خواهد کرد تا یک پادشاهی عربی در غرب آسیا ایجاد کند. ماه ژوئن سال 1916، شریف حسین بن‌علی، شورش اعراب را آغاز کرد اما نمی‌دانست که 5 ماه قبل از آن، بریتانیا و فرانسه به‌صورت محرمانه قرارداد سایکس پیکو را امضا کرده بودند و طبق این قرارداد، مقرر شد که عراق و فلسطین آن روز به لندن رسیده و سوریه و لبنان هم تحت کنترل پاریس قرار بگیرند. علاوه بر این انگلیسی‌ها به ملک عبدالعزیز، معروف به ابن‌سعود، بنیانگذار عربستان سعودی امروزی، که در آن زمان امیر نجد بود، قول داده بودند که می‌تواند منطقه حجاز را هم به قلمرو خود که مدام در حال گسترش بود، اضافه کند. در واقع انگلیسی‌ها حجاز را همزمان هم به بن‌علی فروختند و هم به ابن‌سعود. مک ماهون به شریف حسین گفته بود، فلسطین جزو پادشاهی عرب نخواهد بود. سال 1920، فیصل، پسر شریف حسین به‌عنوان پادشاه سوریه منصوب شد. فیصل با حاییم وایزمن، رئیس سازمان صهیونیسم ارتباط برقرار کرد و اعلامیه بالفور را پذیرفت. طبق اعلامیه بالفور، یهودی‌ها اجازه پیدا می‌کردند که داخل سرزمین فلسطین برای خود یک سکونتگاه ایجاد کنند. فیصل بعدها به خاطر مخالفت اعراب با اعلامیه بالفور، امضایش را پس گرفت. فیصل به توصیه کمیسیون King-Crane که از طرف آمریکا حمایت می‌شد، به خودمختاری منطقه مسیحی‌نشین کوه لبنان هم راضی شد. از اینجا به بعد بود که بریتانیا و فرانسه دست بالاتر خود را رو کردند. سال 1921، وینستون چرچیل، وزیر خارجه وقت بریتانیا، برای عمل کردن به وعده‌ای که انگلیس به عرب‌ها داده بود، فیصل را پادشاه عراق و برادرش عبدالله اول را به‌عنوان پادشاه ماوراء اردن تعیین کرد. اما همان زمان بریتانیایی‌ها به این نتیجه رسیده بودند که همکاری با ابن‌سعود خیلی عملی‌تر و راحت‌تر است. بنابراین به ابن‌سعود اجازه دادند تا قلمرو سرزمینی خودش را تا حجاز گسترش دهد اما یک شرط هم برایش تعیین کردند و آن هم اینکه به حوزه نفوذ بریتانیا در خلیج‌فارس، ماوراء اردن و عراق تجاوز نکند.

سال 1946 کشورهای عربی درباره فلسطین اجلاسی برگزار کردند و در این اجلاس هیچ اشاره‌ای به مداخله نظامی در فلسطین نکردند. البته اعراب در ابتدا پیشنهادهای کمیسیون آمریکایی-انگلیسی درباره فلسطین را که خواستار ایجاد دو کشور عربی و یهودی در فلسطین بود، رد کردند و قول دادند به فلسطینی‌ها کمک مالی خواهند کرد. حتی عبدالرحمان عزام، دبیرکل اتحادیه عرب کاملاً با ایده جنگ با یهودی‌ها مخالفت کرده و حتی پیشنهاد مذاکره با جنبش صهیونیسم را مطرح کرد. اسماعیل صدقی‌پاشا، سیاستمدار مشهور مصری نیز در مجلس سنای مصر گفت، ارتش مصر برای جنگیدن آماده نیست و درصورتی‌که با هاگانا، شاخه نظامی صهیونیسم در فلسطین وارد جنگ شود، حتماً شکست خواهد خورد.

اما ملک فاروق در سال 1948 برخلاف توصیه ارتش و کابینه مصر تصمیم گرفت وارد جنگ با اسرائیل شود. البته محمود پاشا، نخست‌وزیر مصر معتقد بود، مسئله فلسطین آنقدرها مهم نیست که مصر بخواهد بابت آن وارد جنگ با اسرائیل شود. در نتیجه کابینه مصر به موضوع حمله به یهودی‌ها رای منفی داد. رئیس ستاد کل ارتش مصر معتقد بود، سربازان مصری آنقدری آماده نیستند که بتوانند به جنگ بروند؛ چه رسد به اینکه در این جنگ پیروز شوند. یکی از دلایل آماده نبودن ارتش مصر این بود که 80 درصد جمعیت آماده به خدمت نظامی در مصر، به‌خاطر شیوع هپاتیت، سوءتغذیه و همینطور بی‌سوادی، اصلاً مناسب خدمت سربازی نبودند اما در نهایت ملک فاروق کار خودش را کرد و ارتش مصر را در عین آماده نبودن به جنگ اعزام کرد و البته شکست هم خورد.

سال 1952 در مصر کودتا شد و انورسادات در اولین بیانیه کودتاچی‌ها که 23 جولای سال 1952 منتشر شد، ادعا کرد، مقامات سابق مصر رشوه گرفته و سلاح‌های معیوب خریداری کرده و توپخانه‌هایی خریده‌اند که در جریان جنگ سال 1948 موقع شلیک کردن منفجر شده‌اند و همین مسئله باعث شکست ارتش مصر در جنگ با اسرائیل شده است. در این خصوص تحقیقاتی انجام شد و در نهایت ارتش مصر به این نتیجه رسید که سه یگان توپخانه ارتش مصر در بارگیری توپخانه‌ها بد عمل کرده و باعث شدند تجهیزات آسیب ببینند و درست کار نکردن توپخانه‌ها هم بیشتر به دلیل آموزش نادرست نیروهای ارتش بوده است.

اما آرزوها و بلندپروازی‌های ملک فاروق که لزوماً هدف‌شان آزادی ملت فلسطین نبود، کار دست مصر داد. ملک فاروق شدیداً به دنبال این بود که از تبدیل شدن هاشمی‌های عراق و اردن به مهمترین قدرت‌های سلطنتی خاورمیانه جلوگیری کند. هاشمی‌ها نیز امیدوار بودند که بتوانند ملک فاروق را تضعیف کنند؛ خصوصاً اینکه فاروق به‌دنبال احیای خلافت اسلامی بود. چراکه سال 1924 کمال آتاتورک اساساً موضوع خلافت اسلامی را در ترکیه، برچید و خلافت اسلامی، قاهره را پایتخت خودش اعلام کرد. فرق بین فاروق و هاشمی‌ها این بود که هاشمی‌ها هدف‌های در دسترس‌تری داشتند و ملک فاروق بیشتر از اینکه عملگرا باشد، بلندپرواز بود.

سوئز و تنگه تیران

سال 1956، جمال عبدالناصر، رئیس‌جمهور مصر، با ملی کردن کانال سوئز اشتباه بزرگی مرکتب شد؛ این اقدامی نبود که ناصر می‌بایست در آن موقعیت زمانی خاص انجام دهد. سه ماه بعد از این تصمیم، جنگ سوئز شروع شد و بریتانیا، فرانسه و اسرائیل به مصر اعلام جنگ کرده و در نهایت مصر در این جنگ به شکل خفت‌باری شکست خورد. وقتی ناصر این کانال را ملی اعلام می‌کرد فقط 12 سال از اعتبارِ امتیازِ 99ساله انگلیس و فرانسه در خصوص این کانال باقی مانده بود. این کار ناصر باعث شد که دارایی‌های مصر در بانک‌های اروپایی توقیف شده و وضعیت به شکلی شد که غرامتی که مصر مجبور شد به سهامداران خارجی پرداخت کند، خیلی بیشتر از درآمدش از منبع ملی کردن کانال سوئز شد. در طول جنگ سوئز و تحریم‌های بعد از آن، ارزش پول ملی مصر در یک روند سریع کاهش یافت. چند هزار سرباز ارتش مصر و چند هزار غیرنظامی کشته شدند و بیشتر تجهیزات نظامی که ناصر از چکسلواکی خریده بود، منهدم شدند. همچنین در این جنگ، شهرهای مدرنی که انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها در امتداد کانال سوئز ساخته بودند نیز ویران شدند و صدها هزار نفر از ساکنان این شهرها نیز بی‌خانمان شدند. ماجراجویی ناصر فقط به همین‌جا ختم نشد. ناصر حتی بهای دیپلماتیک سختی نیز برای این اشتباهش پرداخت کرد. مجمع عمومی سازمان ملل متحد تصویب کرد که نیروی حافظ صلح سازمان ملل متحد باید در مرز اسرائیل با مصر در شبه‌جزیره سینا، نوار غزه و شرم‌الشیخ مستقر شوند. سازمان ملل به کشتی‌های اسرائیلی هم اجازه داد برای اولین بار از تنگه تیران به سمت دریای سرخ عبور کنند. درحالی‌که ملک فاروق سال 1950عبور و مرور کشتی‌های اسرائیلی از این تنگه را ممنوع کرده بود. البته ناصر سال 1967 سعی کرد وضعیت را به دوران ملک فاروق برگرداند و همین کارش یک بار دیگر مصر را با اسرائیل وارد جنگ کرد.

ارتش مصر در این جنگ هم شکست خورد. هرچند بعد از این جنگ دوایت آیزنهاور، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، فرانسه و انگلیس را مجبور کرد از مصر خارج شوند و این بار ناصر به‌عنوان یک قهرمان ملی‌گرا که توانسته بود انگلیس و فرانسه را از کشورش بیرون کند، اعتباری برای خودش دست و پا کرد، اما اعتبار ناصر با این دستاوردها هم ترمیم نشد. ناصر بین جنگ سال 1956 تا جنگ سال 1967 فکر می‌کرد، قوی‌ترین ارتش را در شرق مدیترانه در اختیار دارد. با این حال، منتقدانش در کشورهای عربی همیشه بابت اینکه به اسرائیلی‌ها اجازه داده کشتی‌هایشان را از تنگه تیران عبور دهند، مسخره و تحقیر می‌کردند. این مسئله به شدت ناصر را عصبانی می‌کرد و اعتبارش را هم تخریب کرده بود تا اینکه، ماه مه سال 1967، فرصتی برای ناصر ایجاد شد؛ در واقع خودش اینطور فکر می‌کرد که فرصتی برایش ایجاد شده است. اتحاد جماهیر شوروی به ناصر هشدار داد، اسرائیل در حال استقرار نیروهای نظامی‌اش در نزدیکی بلندی‌های جولان است و قصد دارد به سوریه حمله کند. این هشدار روس‌ها یک تله بود اما ناصر با اینکه می‌دانست این هشدار یک تله است، ارتش خود را بدون قصد وارد شدن به جنگ به منطقه سینا اعزام کرد و بعد از آن هم عبور کشتی‌های اسرائیلی از خلیج عقبه و ورودشان به دریای سرخ را از طریق تنگه تیران، ممنوع کرد. اسرائیل این کار ناصر را بهانه قرار داد و تصمیم گرفت این بار برخلاف سال 1948، کار مصر را تمام کند.

جالب اینجاست که ارتش مصر در جنگ سال 1967، درست با همان مشکلات عملیاتی روبه‌رو شد که در جنگ‌های سال 1948 و 1956 با آنها روبه‌رو شده بود. ارتش مصر فرماندهی ضعیفی داشت و خوب هم آموزش ندیده بود. علاوه بر این، ناصر فکر می‌کرد، آمریکا برای فرو نشاندن این بحران از دیپلماسی مخفی استفاده خواهد کرد؛ چراکه قبلاً آمریکا این کار را کرده بود؛ سال 1960، یعنی زمانی که مصر و سوریه متحد یکدیگر بودند، ناصر، ارتش مصر را به سینا فرستاد تا فشار را از روی ارتش سوریه بردارد. نزدیک بود کار به تنش نظامی بین مصر و اسرائیل برسد که آیزنهاور وارد عمل شد و با استفاده از دیپلماسی مخفی به اسرائیل فشار آورد تا آرامش برقرار شود اما سال 1967، لیندون جانسون در کاخ سفید نشسته بود و جانسون هم اساساً رابطه خوبی با ناصر نداشت. بنابراین جانسون به اسرائیل چراغ سبز نشان داد و جنگ آغاز شد. ارتش اسرائیل، در مقابل ارتش‌های مصر، سوریه و اردن جنگید و پیروز شد. اشتباه ناصر این بود که متوجه تغییر شرایط سیاستی در آمریکا نشد. او درک نکرد که دیگر از آیزنهاور خبری نیست و همین درکِ اشتباه، زلزله‌ای ژئوپلیتیک برای مصر ایجاد کرد که خاورمیانه هنوز هم در حال تحمل تبعات ویرانگر آن از حمله بحران فلسطین و غزه است.

 

حمله صدام به کویت

عراق در جنگ هشت‌ساله‌اش با ایران به لحاظ نظامی و اقتصادی شکست خورد. عراق برای تامین هزینه‌های جنگ با ایران، میلیاردها دلار از عربستان سعودی و امارات و کویت وام گرفته بود. سعودی‌ها و اماراتی‌ها بدهی‌های عراق را بخشیدند اما کویت اصرار داشت که صدام باید 14 میلیارد دلار بدهی‌اش را به کویت بپردازد. صدام هم سر ناسازگاری گذاشت و کویت را متهم کرد که از سهمیه تولید نفتش تجاوز کرده و هدفش این است که قیمت نفت را کاهش دهد و اگر قیمت نفت کاهش پیدا می‌کرد، وضعیت برای عراق بحرانی می‌شد؛ چراکه درآمدهای نفتی‌اش کاهش پیدا می‌کرد و کفاف پرداخت حقوق کارمندان دولت و نیروهای ارتش را نمی‌داد. صدام دست به کار دیگری هم زد و آن هم اینکه کویت را متهم کرد که از طریق حفاری مورب، به مخازن نفتی عراق دست‌درازی کرده و در واقع نفت‌دزدی می‌کند.

صدام هیچ چیزی از پیچیدگی‌های روابط بین‌الملل نمی‌دانست. قبل از اینکه به قدرت برسد سال‌های سال در زندان بود و تحصیلات دانشگاهی هم نداشت. تنها کشورهای غیرعربی که صدام به آنها سفر کرده بود، روسیه و فرانسه بودند. صدام متوجه نبود که عراقِ مدرنی که سال 1921 انگلیسی‌ها آن را ساخته بودند، نمی‌توانست به کویتی که آن را هم انگلیسی‌ها به وجود آورده بودند، به آن شکل حمله کند و انتظار داشته باشد پاسخی هم دریافت نکند. او قبل از حمله به کویت دیداری با آپریل گلاسپی، سفیر وقت آمریکا در عراق داشت. ظاهراً گلاسپی به صدام گفته بود، آمریکا هیچ سیاست خاصی در رابطه با روابط کشورهای عربی بین خودشان ندارد. صدام از این حرف اینطور برداشت کرد که اگر به کویت حمله کند، آمریکا احتمالاً فقط چندین بیانیه محکومیت شفاهی صادر کرده و دست به کار دیگری نخواهد زد. صدام معتقد بود، اگر در آن دوره که دیوار برلین فرو ریخته بود و شرقِ اروپا ملتهب بود و شوروی هم در آستانه فروپاشی قرار داشت، به کویت حمله کند، آمریکا دست به کاری نخواهد زد اما صدام به یک نکته توجه نکرده بود و آن هم اینکه، در آن زمان نظام دوقطبی عملاً دیگر وجود نداشت و جنگ سرد تمام شده بود. آن نظام دوقطبی‌ای که کشورهای جهان سوم، به واسطه درگیری قدرت‌های بزرگ با یکدیگر کمی دست‌شان بازتر شده بود، دیگر وجود خارجی نداشت.

تصمیم احمقانه صدام برای حمله به کویت، باعث شد که ارتش عراق نابود شود. آمریکا یک ائتلاف نظامی چندملیتی تشکیل داد و در کویت مداخله نظامی کرد و ارتش عراق را بیرون راند. بعد از جنگ نیز عراق به شدت تحریم شد و از اینجا به بعد بود که افسانه عراق به‌عنوان قدرت منطقه‌ای جهان عرب، به کلی تمام شد. سال 2003، آمریکا برگشت تا کاری که سال 1990 تمام نکرده بود را تمام کند؛ صدام سرنگون شد، فرار کرد و بعد هم اعدام شد.

آنچه که ذکر شد نشان می‌دهد حاکمان کشورهای عربی، جهان‌بینی تحریف‌شده‌ای در خصوص تحولات جهانی داشته و دارند. آنها معمولاً تمایل دارند جهان را صرفاً از دریچه سیاست داخلی خودشان ببینند و اغلب توانایی درک پیچیدگی‌های روابط بین کشورها و روندها را ندارند. مقامات این کشورها در سطوح عالی، مستبد هستند. به کسی پاسخگو نیستند و همین ویژگی باعث می‌شود تصمیم‌هایی که می‌گیرند، از آنجایی‌که از اجماع کافی نخبگان و افکار عمومی برخوردار نیست، تاثیراتی سرنوشت‌ساز و مخرب برایشان به همراه داشته باشد. خیلی از حاکمان کشورهای عربی، در اتاق‌های ایزوله زندگی می‌کنند و براساس فرضیات نادرست تصمیم می‌گیرند و هیچ توجهی به مخالفان و منتقدان‌شان نمی‌کنند. پیامدهای این نوع تصمیم‌گیری‌ها بارها و بارها دیده شده و امروز هم در غزه به وضوح دیده می‌شود.

 

منابع:

1- شاه آفرینان/ نوشته کارل ارنست/ ترجمه کامل حلمی/ نشر کتاب سرا

2- Arab Attitudes Toward Israel and Peace. Washington, D.C.: The Washington Institute for Near East Policy

3- Partner or Pariah? Attitudes Toward Israel in Syria, Lebanon, and Jordan.

 

 

دیدگاه

ویژه بین‌الملل
آخرین اخبار