| کد مطلب: ۳۲۵۹۳

در اهمیت قتل یک دانشجو

همین امروز و فردا اخبار را به دقت سرچ کنید و ببینید شبیه آنچه برای این دانشجوی مقتول رخ داده است، در گوشه و کنار این کشور چه فجایعی که به وقوع می‌پیوندد؛ فجایعی که حتی به اخبار دست دوم رسانه‌ها نیز بدل نمی‌شوند.

در اهمیت قتل یک دانشجو

امروز که داشتم خبرها را مرور می‌کردم تا سوژه‌ای برای نوشتن یادداشت پیدا کنم، دیدم از فرط وفور سوژه نمی‌دانم کدام‌شان را بنویسم. به این هم فکر کردم براساس چه مبنا و معیاری از کنار بعضی سوژه‌ها می‌گذرم و صرفاً یک سوژه را برای نوشتن انتخاب می‌کنم؟ بعد ذهنم به این سمت رفت که اگر فلان سوژه را کنار بگذارم و دیگر همکارانم نیز به هر دلیلی به آن نپردازند، چه کسی می‌خواهد حق مطلب را ادا کند. فی‌المثل با خودم فکر کردم چه کسی گفته، قتل یک جوان دانشجو در حوالی کوی دانشگاه کم‌اهمیت‌تر از سخنان هفتگی آقای علم‌الهدی است؟

نکند چون علم‌الهدی مشهور است و پرداختن به سخنانش برای مخاطب جذاب‌تر، من هم ناخواسته به اقتضائات بازار گردن می‌نهم و برای فروکاستن عطش مخاطب و راحت‌تر کردن کار خودم به او می‌پردازم؟ درواقع انتخاب یک سوژه یک‌جورهایی نادیده گرفتن دیگر سوژه‌ها و کشتن آنهاست. ما در هر مقامی که هستیم از روزنامه‌نگار گرفته تا رئیس‌جمهور ادعایمان این است که صدای بی‌صدایان هستیم یا دست‌کم دلمان می‌خواهد صدای اکثریت خاموش جامعه باشیم. اما نیستیم. هیچ کدام‌مان نیستیم. اتفاقاً هرکس صدایش بلندتر بود ما به او توجه نشان می‌دهیم و نه‌تنها به آن‌ها که صدایی بلند دارند توجه می‌کنیم، بلکه با هیاهویی که به راه می‌اندازیم مانع از دیده شدن اکثریت خاموش می‌شویم.

در همین فقره قتل وحشتناک و جگرخراش دانشجوی شهرستانی دقت بفرمایید. اگر این قتل در پایتخت رخ نمی‌داد، اگر در حوالی کوی دانشگاه رخ نمی‌داد، اگر بچه‌های کوی دانشگاه غیرت نمی‌کردند و واکنش نشان نمی‌دادند، اگر رسانه‌ها به این واقعه و اخبار مربوط به آن نمی‌پرداختند، همین مقدار هم کسی در مقابل این خبر موضع نمی‌گرفت. البته که این خبر هم در بهترین حالت یکی، دو روز بیشتر کار نمی‌کند و دوباره روز از نو و روزی از نو اما اگر ذره‌ای در آن‌چه گفتم تردید دارید، همین امروز و فردا اخبار را به دقت سرچ کنید و ببینید شبیه آنچه برای این دانشجوی مقتول رخ داده است، در گوشه و کنار این کشور چه فجایعی که به وقوع می‌پیوندد؛ فجایعی که حتی به اخبار دست دوم رسانه‌ها نیز بدل نمی‌شوند.

اخباری که در هیاهوی دشنام‌های رسایی، فریادهای کوچک‌زاده، تهدیدات ترامپ، رجزخوانی‌های فاشیستی نتانیاهو، خط‌ونشان‌های علم‌الهدی برای دولت و آخرین لغزش زبانی پزشکیان و بردوباخت پرسپولیس و استقلال گم می‌شوند و هیچ بنی‌بشری به آن‌ها اهمیت نمی‌دهد. من همیشه با خودم عهد می‌کنم از این بازار شام اهل سیاست دوری کنم و به اخباری بپردازم که به‌زعم خودم از اهمیت بیشتری برخوردارند اما فرض که من چنین کنم. یک بار، دو بار، سه بارش را صاحب روزنامه‌ها  و خبرگزاری‌ها تحمل می‌کنند، درنهایت چه؟ درنهایت عذرم را می‌خواهند و می‌روند سراغ نویسنده‌ای که بتواند به مشهورات بپردازد و عطش مخاطب را فرو بنشاند. چاره چیست؟ دو راه به ذهنم می‌رسد.

یکی اینکه، به همین شکل از نوشتن ادامه بدهم اما هر چندوقت یک‌بار آن وسط‌مسط‌ها کار خودم را بکنم و چیزی بنویسم که حقیقتاً مربوط به اکثریت خاموش این جامعه باشد. دوم اینکه، اصلاً مدل نوشتن درباره یک‌چیز را عوض کنم و در همین ستونی که در اختیار دارم درباره چند موضوع بنویسم. یک‌جور مرور خبرها و به اشارتی بسنده‌کردن و خلاص. این‌جوری شاید نه سیخ بسوزد، نه کباب. یا اینکه هم سیخ بسوزد، هم کباب. نمی‌دانم. شما هم اگر با من موافقید یک‌جورهایی به من کمک کنید و اما ماجرای قتل آن دانشجو. می‌گویند بارها و بارها دانشجویان درباره ناامنی آن منطقه به مسئولان مربوطه تذکر داده‌اند.

بیش از این چه باید می‌کرده‌اند؟ به‌خاطر دارم در حوالی محل کارم که یک خبرگزاری مشهور بود بارها و بارها خفت‌گیران محترم می‌زدند و می‌بردند و کاسب می‌شدند. به دوستان گفتم چرا به کلانتری محل که در چند قدمی ماست اطلاع نمی‌دهید؟ گفتند بارها و بارها اطلاع داده‌ایم، اما اتفاق خاصی نیفتاده. خداراشکر آن خفت‌گیری‌ها به قتل هیچ‌کدام از همکاران من منجر نشد، اما اگر منجر می‌شد و دوستان رسانه‌ای سروصدا راه می‌انداختند، آن جرم و جنایت‌ها متوقف می‌شد؟

شاید. شاید هم نه. آن‌هایی که جدی‌ترند می‌گویند که راه کار برقراری امنیت، پایین آوردن تورم، افزایش شغل، برچیدن حاشیه‌نشینی، زدودن فقر و خیلی کارهای زیربنایی دیگر است. قبول. تا آن‌موقع که معلوم نیست چه موقعی است، باید چه کرد؟ صرفاً به انتشار اخبار قتل‌وجنایت بسنده کرد؟ 

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
آخرین اخبار