دارون عجماوغلو در گفتوگو با مرکز UBS روندهای اقتصادی اروپا و ایالات متحده را بررسی کرد/ وحشت تجارت
اگر از سال ۱۹۸۰ به بعد را نگاه کنید، آمریکا از اروپا پیشی نگرفته است. این پیشی گرفتن فقط از زمان بحران مالی ۲۰۰۸ به وجود آمده و به سه عامل مربوط میشود: اولاً اروپا پس از بحران مالی به سرعت سیستم بانکی خود را بازسازی نکرد. ثانیا اروپا بدتر از ایالات متحده این بیماری همهگیر را مدیریت کرد و ثالثاً سیاست آمریکا به شدت به بخش فناوری متکی است.
![دارون عجماوغلو در گفتوگو با مرکز UBS روندهای اقتصادی اروپا و ایالات متحده را بررسی کرد/ وحشت تجارت](https://cdn.hammihanonline.ir/thumbnail/sDMTRhV0xEdc/Z0T8H9pYUbXo0sZ7HQQFz9sdEP6gpeoxwm6qBw3FUyban5x7qgvQboTcvz1ITR3hR5RyeP2TswdCeyo0woFaD79kLxmvcp_86atk84Zr3YPNeLvz_RPTew,,/Daron_Acemoglu-1.jpg)
دارون عجم اوغلو 57ساله یکی از تأثیرگذارترین اقتصاددانان زمان ما است. کتابهای او از جمله «چرا ملتها شکست میخورند» کتابهای کلاسیک اقتصادی هستند که اتفاقاً در ایران هم بسیار خوانده شدهاند. عجماوغلو در ماه اکتبر 2024، پیش از انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده، در مقالهای در روزنامه نیویورکتایمز نوشته بود که «به نظر میرسد تورم تحت کنترل است. بازار کار همچنان سالم است. دستمزدها هم در حال افزایش است. اما این فقط یک آرامش پیش از طوفان است. طوفانی در راه است و آمریکاییها آماده این طوفان نیستند. سه تغییر عمدهای که این دهه در چنته دارد و برای تغییر شکل اقتصاد ایالاتمتحده به سوی ما میآیند: جمعیت پیر، هوش مصنوعی و سیمکشی مجدد اقتصاد جهانی است.»
به باور این اقتصاددان آنچه که بهطور کامل درک نشده این است که چگونه این تغییرات در کنار هم احتمالاً زندگی کارگران را به شیوههایی تغییر میدهند که از اواخر دهه 1970، که نابرابری دستمزد افزایش یافت و دستمزدهای پایینتر تثبیت شد، دیده نشده بود. عجم اوغلو معتقد است که این چالشها با هم، اگر به درستی مدیریت شوند، میتوانند اشتغال را بازسازی کنند و بهرهوری و دستمزد را بالا ببرند، یعنی همان چیزی که انقلاب کامپیوتر وعده داده بود و هرگز محقق نشد.
از منظر عجماوغلو بعید است نظامهای سیاسی ناکارآمد که چشمانداز اقتصادی آنها کوتاهمدت است بتوانند خود را برای این تغییرات آماده کنند. او در همین مقاله هشدار داده بود که نیروی کار ایالات متحده هرگز این چنین پیر نشده بود. در سال 2000، به ازای هر 100 آمریکایی در سنین اولیه کار (بین 20 تا 49 سال) حدود 27 آمریکایی بالای 65 سال وجود داشت.
تا سال 2020، این تعداد به 39 نفر افزایش یافته است. پیشبینی او این است که تا سال 2040، این رقم به 54 نفر خواهد رسید. از آنجایی که این تغییرات عمدتاً ناشی از کاهش باروری است، نیروی کار ایالات متحده نیز بهزودی رشد کُندتر خود را آغاز خواهد کرد. اگر مهاجرت به ایالات متحده کاهش یابد، (که در برنامههای دونالد ترامپ واضح است) مشکل پیری نیروی کار بدتر هم خواهد شد.
در طول سه دهه گذشته، ژاپن، آلمان و کره جنوبی تقریباً دو برابر سریعتر از ایالات متحده پیر شدهاند، عجماوغلو این سه کشور را آینهای برای ایالات متحده میداند. چون اقتصاد آنها کُندتر از سایر کشورهای صنعتی رشد نکرده است و بسیاری از بخشهای وابسته به نیروی کار آنها از جمله خودروها، ماشینآلات و مواد شیمیایی آسیب ندیدهاند. پس ایالات متحده و دیگر کشورها میتوانند از این سه کشور درس بگیرند.
دلیلی که عجماوغلو برای عدم کُندی رشد اقتصادی این سه کشور میآورد چنین است: آنها ماشینآلات جدیدی از جمله رباتهای صنعتی و سایر فناوریهای اتوماسیون را در اختیار گرفتند تا وظایفی را که کارمندان جوانتر انجام میدادند بر عهده بگیرند. این کشورها در آموزش کارگران سرمایهگذاری کردند تا بتوانند وظایف جدیدی را که تکمیلکننده اتوماسیون است به انجام برسانند.
خودروسازان آلمانی کارگران یقهآبی [کارگرانی که کارهای یدی میکنند] خود را برای کارهای فنی بیشتری مانند تعمیر، کنترل کیفیت، راهاندازی رباتها و کار با ماشینهای دیجیتالی آموزش دادند. در نتیجه، بهرهوری و دستمزدها همچنان افزایش یافته است. به باور این اقتصاددان، در دیگر کشورها سرمایهگذاری روی رباتها به سرعت افزایش یافته، اما با سرمایهگذاری کافی روی مردم همراه نبوده است. نیروی کار برای انجام وظایف جدید، از جمله کارهای دقیق فنی و پیشرفته، آماده نیست.
کمبود این نوع مهارتها بود که باعث شد کارخانه تولید نیمههادی تایوان در افتتاح اولین کارخانه تولید تراشه خود در ایالات متحده تاخیر داشته باشد. اگر ایالات متحده راههایی برای ترکیب ماشینآلات جدید با کارگران آموزشدیدهتر، ماهرتر و سازگارتر پیدا نکند، این کشور دردسرهای بیشتری را برای تولید متحمل میشود.
عجماوغلو اوایل فوریه جاری در «مرکز UBS برای اقتصاد» در دانشگاه زوریخ سخنرانی داشت. پس از این سخنرانی این مرکز گفتوگویی با عجماوغلو انجام داده است که در آن این اقتصاددان مقایسهای انجام داده است بین روندهای اقتصادی اروپا و ایالات متحده.
*آقای عجم اوغلو! تحقیقات شما حول این سوال است که چرا برخی کشورها ثروتمند و برخی دیگر فقیر هستند. شما دموکراسیهای اروپایی را بهعنوان الگو نشان میدهید. با این حال، اروپا از نظر اقتصادی از ایالات متحده عقبتر است. این تناقض را چگونه توضیح میدهید؟
در همه جای دنیا شاهد چنین فرازونشیبهایی هستیم. فراموش نکنیم که دموکراسی در اروپا نیز بههیچوجه از پیش تعیین نشده بود. فقط 80 سال از شکست فاشیسم میگذرد و این قاره میتوانست چرخشی کاملاً متفاوت داشته باشد. با این حال، من بسیار نگران تحولات فعلی هستم. من دموکراسی را دچار یک بحران جدی میبینم؛ هم در ایالات متحده و هم در اروپا.
*منظورتان بحران اعتماد است؟
بله، و دلیل آن ساده است: دموکراسیها آنچه را که در حوزههای مختلف به مردم وعده داده بودند، به سرانجام نرساندند.
*حتی اگر قبول کنیم رفاه هرگز به این اندازه بالا نبوده است؟
دو عامل اصلی وجود دارد: اول، نبود فرصتهای برابر که این نبود فرصتهای برابر خود را در بیکاری بالای جوانان نشان میدهد. چهل سال است که مسئله بیکاری مشکل جدی اروپا بوده است. در ایالات متحده نیز، جوانان با سطح تحصیلات پایین که خارج از مراکز اصلی شهری زندگی میکنند، آینده شغلی بسیار ضعیفی دارند.
*و دومین دلیل بحران؟
بسیاری از کشورهای دموکراتیک نیز نتوانستهاند خدمات باکیفیت اقتصادی ارائه کنند. چین اغلب از نظر کیفیت زیرساخت بهتر عمل میکند. اگر آنجا پلی بشکند در مدت کوتاهی تعمیر میشود درحالیکه در کشور ما این تعمیر سالها طول میکشد. دادهها نشان میدهد که هزینه کارهای عمومی در ایالات متحده تنها در سه دهه سه تا پنج برابر شده است. متأسفانه، دموکراسیها در ارائه خدمات کارآمد ضعیف هستند.
*یعنی برخلاف مدل چینی؟ در چین، حزب به مردم وعده سعادت میدهد، در ازای آن مردم از عقاید دموکراتیک خود چشمپوشی میکنند.
نه، رشد در چین آنطور که حزب کمونیست دوست دارد آن را به تصویر بکشد، مستمر نیست. دستمزد کارگران صنعتی، بهویژه آنهایی که تحصیلات ضعیفی دارند، در بیست سال گذشته اندکی بهبود یافته است. علاوه بر این، دولت اشتباهات مدیریتی جدی مرتکب شده است که در سیستمهای خودکامه روندی معمول است. این اشتباهات را هم در حباب املاک میبینیم و هم در مدیریت همهگیری کووید. رئیسجمهور شیجینپینگ چنان بر سیاست تسامح صفر تاکید کرد که بهرغم افزایش آسیبهایش، کشور برای مدت طولانی به آن پایبند بود. [تسامح صفر راهبردی است که به موجب آن متولیان سیاستگذاری کیفری در جهت تأمین امنیت و مبارزه با جرایم و مجرمان، رهیافتهای سختگیرانهای را تدوین و به اجرا درمیآورند.]
*این باور دیرینه در غرب وجود داشت که کشورهای خودکامه به محض افزایش رفاه، خود به خود به سمت دموکراسی پیشرفت خواهند کرد.
نهتنها در چین مسلم است که این نظریه نادرست است، بلکه هیچ مکانیزمی برای دموکراتیکتر شدن یک کشور ثروتمند وجود ندارد. با این حال، آنچه که براساس دادههای تجربی میتوان گفت این است که به محض اینکه یک کشور استبدادی یک بحران اقتصادی را تجربه میکند، احتمال سقوط رهبری آن افزایش مییابد. این چیزی است که دولتهای چین و روسیه باید آن را جدی بگیرند.
*نارضایتی گسترده مردم در غرب این تصور را ایجاد میکند که در اینجا نیز وضعیت مشارکت دموکراتیک ایدهآل نیست.
این تصور تا حدی موجه است. در عین حال، شبکههای اجتماعی با وزن دادن بیشتر به نظرات افراطی، این نارضایتی را تقویت میکنند. علاوه بر این، سیاستمداران پوپولیست برای به دست آوردن رأی عمداً این احساسات را تحریک میکنند. اما چگونه باید با گروههای ناراضی برخورد کرد؟ بهعنوان مثال، آیا AfD [حزب آلترناتیو برای آلمان] در آلمان با 20 درصد آرا باید اجازه تشکیل دولت را داشته باشد یا خیر؟ اگر نداشته باشد بخشی از مردم احساس خواهند کرد از قدرت طرد شدهاند. مشکل در ایالات متحده و بریتانیا جدیتر است زیرا ایدئولوژی ووک در آنجا تثبیت شده است [ووک به معنای هُشیاری نسبت به مسائل مربوط به عدالت اجتماعی و عدالت نژادی، برگرفته از اصطلاح انگلیسی سیاهپوستان آمریکایی stay woke به معنای «بیدار بمان» است که جنبه دستوری آن اشاره به آگاهی مستمر درباره این موضوعات دارد]. قطبیشدگی در اروپای قارهای کمتر مشخص است [اروپای قارهای به خشکی اصلیِ تشکیلدهنده قاره اروپا (منهای جزیرههای اروپا) گفته میشود].
*اما بحث مهاجرت نیز به رویارویی بیشتر در اروپا کمک میکند.
احزاب مستقر آنگاه اشتباه جدی مرتکب شدند که تلاش کردند بحث در مورد جنبههای منفی مهاجرت را برای مدت طولانی سرکوب کنند. اینجا هم بحث بر سر حرف زدن است: نگرانی مردم در مورد مهاجرت باید در گفتمان عمومی جایگاهی داشته باشد. به محض اینکه سیاستمداران تلاش میکنند این موضوع را در یک دموکراسی سرکوب کنند، بهای زیادی میپردازند.
*بازگردیم به سوال اول: چرا اروپا از نظر اقتصادی تا این حد از ایالات متحده عقب است؟
اگر از سال 1980 به بعد را نگاه کنید، آمریکا از اروپا پیشی نگرفته است. این پیشی گرفتن فقط از زمان بحران مالی 2008 به وجود آمده است. من معتقدم که این پیشی گرفتن به سه عامل مربوط میشود: اولاً اروپا پس از بحران مالی به سرعت سیستم بانکی خود را بازسازی نکرد. ثانیاً اروپا بدتر از ایالات متحده این بیماری همهگیر را مدیریت کرد و ثالثاً سیاست آمریکا به شدت به بخش فناوری متکی است. در حال حاضر بیشتر رشد اقتصادی ایالات متحده مربوط به همین بخش فناوری است. بنابراین اروپا باید تلاش کند تا برای سرمایهگذاران فناوری جذابتر شود.
*اروپا در درک دولت هم تفاوتهایی با ایالات متحده دارد: در اروپا، هزینههای اجتماعی به شدت افزایش یافته است و هزینههای سیستم بازنشستگی در حال از کنترل خارج شدن است. آیا این نگرش پدرانه نسبت به دولت، باعث مضیقه نشده است؟
من باز هم تکرار میکنم: شما نمیدانید که چقدر در اروپا خوششانس هستید، زیرا اوضاع در ایالات متحده بههیچوجه بهتر نیست. هزینههای مراقبتهای بهداشتی در ایالات متحده در حال حاضر نزدیک به 20 درصد [کل] تولید اقتصادی است. در مقابل، سیستم مراقبتهای بهداشتی اروپا بسیار کارآمدتر است. این امر یک مزیت رقابتی مهم در آینده خواهد بود.
*اما به ندرت شرکت موفق جدیدی در اروپا ظهور میکند.
پنج سال پیش، همه شرکتهای کوچک و متوسط آلمان را تقدیس میکردند. این شرکتها ناپدید نشدهاند و هنوز وجود دارند. کارآفرینی موفق هم در کشورهای شمال اروپا مثلاً در هلند و هم بهرغم مشکلات بزرگ نهادی، در فرانسه وجود دارد. ما نباید اروپا را حذف کنیم، بلکه باید این قاره را دوستدار نوآوری کنیم. اروپا در حال تربیت استعدادهای فنی بسیاری است. تنها مشکل این است که تعداد زیادی از این استعدادها به ایالات متحده نقل مکان میکنند.
*پس آیا نگرانی در مورد رشد ضعیف بهرهوری در اروپا اغراقآمیز است؟
ایتالیا از سال 1990 با زحمت بسیار بهرهوری را افزایش داده است و این امر نشان از یک مشکل ساختاری بزرگ دارد. دورههای رشد قوی در اروپا وجود داشت که به دنبالش دورههای ضعیفتری در بقیه اروپا دیده شد. نگرانی من فقدان در باب روحیه نوآوری است و این فقدان به دلیل مقررات بیش از حد اروپاست. علاوه بر این، منابع مالی بیشتری برای نوآوری مورد نیاز است. موانع موجود برای کارآفرینان در اروپا به طور کلی بسیار زیاد است.
*آیا شما انتظار دارید که سیستم اروپایی با همین توازن اجتماعی خود همچنان بتواند در 20 سال آینده همتراز با ایالات متحده باشد؟
هر چه اروپا بیشتر عقب بماند و ایالات متحده با غولهای فناوری خود بیشتر مسلط شود، دنیا وحشتناکتر خواهد بود. این [عدم توازن] بدان معناست که قوانین رقابتی سختگیرانه ناکافیست و کنترلهای نهادی بسیار کم است. در این زمینه مدل آمریکایی شاید در کوتاهمدت خوب عمل کند، اما معایب آن قابل توجه است. بنابراین من امیدوارم که اروپا خود را جمع و جور کند، حمایت بهتری از نوآوری داشته باشد و به نوعی توافق جهانی برسیم که مانع از رسیدن ما به یک اقتصاد انحصاری و هژمونیک شود.
*چیزی که شما را نگران میکند پدیده «همهچیز به برنده تعلق دارد» است، در مورد پلتفرمهای دیجیتال، شماره یکها معمولاً مسلط بر کل بازار هستند. اینها شرکتهای فوقستاره بسیار کارآمد و بهرهور هستند.
بله گاه کارآمدند. اما حتی اگر این فرض درست باشد، تأثیر این شرکتها بر اشتغال و اقتصاد بهطور کلی اندک است. حتی اگر فیسبوک ارزش خود را در بازار سهام دو برابر کند، تنها بخش کوچکی از جمعیت شاغل برای این شرکت کار میکنند. مشکل آمریکا همین است.
*حداقل رویای به اصطلاح آمریکایی در ایالات متحده ادامه دارد.
رویای آمریکایی وجود دارد، اما در واقعیت نه. دادهها به وضوح نشان میدهد که دستمزد واقعی کارگران متوسط در ایالات متحده بین سالهای 1980 و 2015 به سختی رشد کرده است و در واقع شاهد سقوط دستمزدهای پایین هم بودهایم.
*رئیسجمهور جدید آمریکا، دونالد ترامپ، میخواهد دولت را مانند یک شرکت اداره کند و تاجران زیادی را در دولت خود منصوب کرده است. آیا این امر ایالات متحده را رقابتیتر نمیکند؟
من اینطور فکر نمیکنم. همه از مقررات در اروپا شکایت دارند، اما اکنون در بسیاری از بخشها، مقررات در ایالات متحده بدتر از اروپاست. برای مثال، برای آرایشگری در ایالات متحده، به بوروکراسی و مجوزهای زیادی نیاز دارید و یا مدارکی که شرکتها باید جمع کنند تا قرارداد دولتی بگیرند بسیار زیاد است. ایلان ماسک به عنوان کمیسر ترامپ برای کاهش بوروکراسی به سختی قادر خواهد بود این مشکل را رفع کند. به هر حال، وقتی کارآفرینانی مانند ایلان ماسک خط مشی را برای کاری تعیین میکنند، این خط مشی را به نفع خود تنظیم خواهند کرد. تسلای ماسک به یارانهها و اسپیسایکس به قراردادهای دولتی وابسته است. نباید روباه را نگهبان مرغداری کنید.
*شما این تصور را ایجاد میکنید که ایالات متحده در مسیر اشتباهی قرار دارد.
میترسم در پایان این قرن، مورخان بنویسند که سال 2025 نقطه عطفی بود که در آن زوال ایالات متحده آغاز شد. دلایل زیادی برای این تصور وجود دارد، اما ترامپ مهمترین آنهاست.
*جمله پرصلابتی است. بهرغم همه بدبینیهایی که درباره ترامپ دارید، ایالات متحده یک سیستم متعادل کنترل و برقراری موازنه دارد.
پنج وزنه تعادل تاریخی برای قدرت رئیسجمهور وجود دارد: حزب سیاسی او، دادگاهها، دولت، ایالتهای عضو و جامعه مدنی. در دوره اول ریاستجمهوری ترامپ، این وزنهها توانستند به جز حزب خودش، جایگاه خود را حفظ کنند. اما این بار بعید میدانم که این کنترلکنندهها به کار خود ادامه دهند.
*نظر شما در مورد این استدلال چیست که: حتی یک اختلال ترامپی کوچک یک چرخش خوب برای یک جامعه بیش از حد مقرارتیشده ایجاد میکند؟
کمی اختلال، بله، اما در چارچوب قانونی.
*شما میگویید که اختلال بیش از حد خطرناک است، اما کم بودن آن هم باعث التهاب میشود.
شکی نیست که یک جامعه به دلیل نفوذ گروههای ذینفع میتواند فلج و یا ملتهب شود. با این حال، تهدید یک دموکراسی مخصوصاً زمانی که یک جامعه تقسیم شده است، بیشتر میشود. این مورد در حال حاضر در ایالات متحده مشاهده میشود.
*چه چیزی این تقسیم را تا این حد خطرناک میکند؟
سیاست آمریکا فاسد شده است. این امر از آنجا مشهود است که دوقطبیشدگی بین احزاب بیشتر از رایدهندگان است. حزب جمهوریخواه اصلی اکنون مرده است و دموکراتها نیز در آستانه رسیدن به همان سرنوشت قرار دارند. چرا چنین است؟ چون هر دو حزب تحت سلطه گروههای فعال هستند. در گذشته این گروههای فعال متشکل از ائتلافهای مختلفی بودند که به معنای توزیع گستردهتر قدرت بود. این امر احزاب را قادر ساخت تا بهتر در برابر جریانهای افراطی مقاومت کنند.
*اروپا در این توسعه کجا ایستاده است؟
تفاوت این است که در اروپا، تندروها احزاب مستقر را در اختیار ندارند، بلکه احزاب جدید خود را پیدا میکنند. از سوی دیگر، در ایالات متحده، این تندروها در هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات نفوذ کردهاند. دونالد ترامپ [به عنوان یکی از این تندروها] کنترل کاملی بر حزب خود دارد.
*به رایدهندگان بستگی دارد که باز هم این روند را تغییر دهند.
سناریوی مثبت من این است که دموکراتها در دو سال آینده به سیاست معقول بازگردند. پس آنها میتوانند در انتخابات میاندورهای آنقدر خوب عمل کنند که کنگره بتواند جلوی ترامپ را بگیرد. این امر روند بهبود نهادها را آغاز میکند. اما مشکل این است که اولاً در دو سال میتوان صدمات زیادی وارد کرد و ثانیاً، اگر دموکراتها به رئیسجمهور آینده حزبی که ناتوان است و نیز به جناح افراطی تعلق دارد، ایمان داشته باشند، این اصلاح اتفاق نخواهد افتاد.
*بهعنوان یک اقتصاددان، شما فعالانه در بحثهای سیاسی شرکت میکنید. آیا از زمانی که جایزه نوبل دریافت کردهاید، متوجه شدهاید که صدایتان وزن بیشتری دارد؟
من بهعنوان اقتصاددان در این بحثها شرکت میکنم زیرا خطر فروپاشی دموکراسیهای غربی را بسیار زیاد میدانم. به همین دلیل است که اعتقاد دارم همه ما باید سهم خود را برای جلوگیری از این فروپاشی ادا کنیم. اگرچه من تأثیر خودم را نسبتاً محدود میدانم.
*حتی به عنوان برنده جایزه نوبل؟
جایزه تاثیر خاصی دارد. مثلاً نظرات من در نیویورکتایمز بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. از طرف دیگر، در شبکههای اجتماعی، تأثیر آن کمتر مشخص است: مثلاً اگر من در مورد X نظری بنویسم، همیشه واکنشهای شدیدی به دنبال دارد. اگر شخصاً با مردم صحبت کنید، معمولاً با نظرات بسیار منطقیتری روبهرو میشوید. اما در شبکههای اجتماعی نظرات رادیکال غالب است. این مرا نگران میکند.
*چگونه میتوان از چنین افراطیگرایی جلوگیری کرد؟
محدود کردن آزادی بیان راهحل نیست. با این حال ما باید بررسی الگوریتمها را آغاز کنیم: این الگوریتمها با ترویج بیانیههای رادیکال، پلتفرمها را قادر میسازند تا سود بالایی کسب کنند. از این نظر، مقررات سختگیرانهتر منطقی است.
*آیا هوش مصنوعی این مدل توسعه را بدتر خواهد کرد؟
لزوماً اینطور نیست. اما شرایطی که در حال حاضر پیشرو داریم، هوش مصنوعی را یک خطر میدانم. به این دلیل که ابزارهای قدرتمندی برای دستکاری هر چیزی در اختیار قرار میدهد. اما در اصل مردم میتوانند از هوش مصنوعی برای افشای این سوءاستفادهها استفاده کنند. ولی در حال حاضر انگیزههای مردم در جهت مخالف چنین چیزی حرکت میکند. بسیاری از دولتها از این فناوری نه برای ارائه اطلاعات بهتر، بلکه برای سانسور، سرکوب و نظارت استفاده میکنند.
*شما نسبت به چشمانداز دموکراسیهای غربی کاملاً بدبین هستید. آیا بشریت در حال حاضر مرحله حساسی را پشت سر میگذارد؟
من خوشبین نیستم. اما همچنان امیدوارم. موضوع این نیست که در چند ماه آینده چه اتفاقی میافتد. مقاطع حساس برای دموکراسی و رفاه ما، انتخابهایی خواهد بود که طی ده سال آینده خواهیم داشت. بسته به کاری که ترامپ انجام میدهد، این دوره حساس میتواند کوتاهتر باشد.