سیاستخوانی علیه سیاستدانی/باید از سنت «انشاءنویسی» گذشت و به روششناسیهای دادهمحور مسلح شد
علوم سیاسی در جهان توسعهیافته، مسیری طولانی و پرفرازونشیب را پیموده است تا از زیر سایه سنگین «فلسفه اخلاق»، «تاریخ دیپلماتیک» و «حقوق عمومی» خارج شود و بهمثابه یک «علم» مستقل با روششناسی مشخص، ابزارهای کمی دقیق و کارکرد اجتماعی معین شناخته شود.
علوم سیاسی در جهان توسعهیافته، مسیری طولانی و پرفرازونشیب را پیموده است تا از زیر سایه سنگین «فلسفه اخلاق»، «تاریخ دیپلماتیک» و «حقوق عمومی» خارج شود و بهمثابه یک «علم» مستقل با روششناسی مشخص، ابزارهای کمی دقیق و کارکرد اجتماعی معین شناخته شود.
در ایالاتمتحده و اروپای غربی، این رشته توانسته است با تکیه بر انقلاب رفتاری، سپس چرخش به سمت انتخاب عقلانی و نهادگرایی جدید، خود را بهعنوان «مهندسی قدرت» بازتعریف کند؛ رشتهایکه دانشآموختگانش نهتنها مفسران تاریخ، بلکه تحلیلگران داده، طراحان کمپینهای انتخاباتی و ارزیابان سیاستهای عمومی هستند. پرسش اساسی اما این است که آیا علوم سیاسی در ایران توانسته است بهمثابه یک علم مستقل ظهور کند و به دانشجویانش مهارتی «خاص» اعطا کند که بازار کار و نظام حکمرانی به آن نیازمند باشد؟
پاسخ به این پرسش، نیازمند کالبدشکافی عمیق تاریخی، برنامهریزی درسی و جامعهشناختی نهاد علم در ایران است. شواهد متقن پژوهشی نشان میدهد که بهرغم گذشت بیش از یکقرن از تاسیس مدرسه علوم سیاسی، این رشته در ایران همچنان در «وضعیت بینابینی» و بحران هویت بهسر میبرد.
علوم سیاسی در ایران، از نظر ساختاری دارای دانشکدههای مستقل است، اما از نظر معرفتی و کارکردی همچنان مستعمره حقوق، تاریخ و الهیات باقی مانده است. شوربختانه، علوم سیاسی در ایران برخلاف همتایان غربی خود، نتوانسته است به یک «دیسیپلین» مستقل که تولیدکننده مهارتهای تکنیکال و تحلیلهای پیشبینانه باشد، تبدیل شود و درنتیجه دانشآموختگان آن در رقابت با مهندسان، اقتصاددانان و حقوقدانان، دچار نوعی «بیدفاعی مهارتی» شدهاند.
تبارشناسی وابستگی؛ ریشههای تاریخی عدماستقلال
برای درک چرایی عدماستقلال علوم سیاسی در ایران، نخست باید به لحظه تولد آن بازگشت. ژنتیک نهادی این رشته در ایران بهگونهای طراحی شده بود که نه برای «کشف حقیقت علمی» یا «نقد قدرت»، بلکه برای «خدمت دیوانسالارانه» باشد. این خاستگاه بروکراتیک، سرنوشت این رشته را برای دههها به رشتههای حقوق و تاریخ گره زد.
۱ لحظه ۱۸۹۹: مدرسه سیاسی و سنت دیپلماتیک
تاسیس «مدرسه علوم سیاسی» در سال ۱۲۷۸ خورشیدی (۱۸۹۹) توسط حسن پیرنیا (مشیرالدوله)، نقطه آغازین آموزش آکادمیک سیاست در ایران بود اما باید توجه داشت که هدف از تاسیس این مدرسه، تربیت «دانشمند علوم سیاسی» بهمعنای مدرن آن نبود. هدف، تربیت کادری از دیپلماتها و کارگزاران وزارت امور خارجه بود که بتوانند با زبان فرانسه، حقوق بینالملل و تاریخ معاهدات آشنا باشند. در این پارادایم، سیاست چیزی جز «حقوق بینالملل» و «تاریخ روابط خارجی» نبود. دانشجو موظف بود تاریخ اروپا و معاهدات قاجار را بداند و به زبان حقوقی مسلط باشد تا بتواند از منافع دولت در مذاکرات دفاع کند.
این رویکرد، تفاوت ماهوی با مسیری داشت که همزمان در غرب در حال طیشدن بود. درحالیکه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در آمریکا، انجمنهای علوم سیاسی بهدنبال جدا کردن راه خود از تاریخ و پیوند زدن آن به جامعهشناسی و روانشناسی بودند تا «رفتار سیاسی» را بفهمند، در ایران، سیاست در دامن «حقوق» و «تاریخ» متولد شد و رشد کرد. این وابستگی ژنتیک، باعث شد تا روششناسی علوم سیاسی در ایران، نه «تجربی» و «اثباتی»، بلکه «توصیفی» و «اسنادی» باقی بماند.
2 ادغام ۱۹۳۴: تثبیت سایه سنگین حقوق
لحظه کلیدی دیگری که عدماستقلال رشته را برای قرن بیستم تضمین کرد، تاسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ (۱۹۳۴) بود. در این مقطع، مدرسه علوم سیاسی با مدرسه عالی حقوق ادغام شد و «دانشکده حقوق و علوم سیاسی» را شکل داد. این ادغام، فقط یک تصمیم اداری نبود، بلکه یک تصمیم معرفتشناختی بود که پیامدهای آن تا امروز باقی است.
در سنت اروپای قارهای (بهویژه فرانسه) که الگوی دانشگاه تهران بود، علوم سیاسی اغلب بهعنوان زیرشاخهای از حقوق عمومی در نظر گرفته میشد. در این چارچوب دولت، نه بهمثابه یک نهاد جامعهشناختی که برآیند نیروهای اجتماعی است، بلکه بهعنوان یک «شخصیت حقوقی» مطالعه میشد.
بنابراین دانشجوی علوم سیاسی باید حقوق اساسی، حقوق اداری، حقوق مدنی و حقوق بینالملل میخواند. این ساختار باعث شد تا ذهنیت دانشجوی ایرانی، «حقوقی ـ انتزاعی» بار بیاید، نه «تحلیلی ـ آماری». درمقابل در سنت آنگلوساکسون که بعداً در آمریکا مسلط شد، دپارتمانهای علوم سیاسی معمولاً در دانشکدههای علوم اجتماعی و در کنار اقتصاد و جامعهشناسی قرار گرفتند، که این امر موجب شد روشهای کمی و آماری بهسرعت در آنها نفوذ کند.
بحران معرفتشناختی و فقدان مهارتهای ویژه
بیگمان، استقلال یک رشته زمانی محقق میشود که فارغالتحصیلان آن مجهز به جعبهابزاری باشند که در رشتههای دیگر یافت نمیشود. مهندس عمران میتواند سازه طراحی کند، حسابدار میتواند ترازنامه بنویسد؛ اما دانشجوی علوم سیاسی در ایران چه میتواند بکند که یک مورخ یا حقوقدان نتواند؟
۱ برنامه درسی: اقیانوسی به عمق یک بند انگشت
تحلیل سرفصلهای درسی مصوب وزارت علوم و دانشگاههای مرجعی نظیر تهران، پرده از یک «بحران مهارتی» عمیق برمیدارد که در آن، ساختار آموزشی بهجای تربیت متخصص، به انبارداری مجموعهای از اطلاعات عمومی و انتزاعی تقلیل یافته است.
تورم فرساینده دروس تاریخی و اندیشهای در مقاطع مختلف باید بینش نظری عمیقی به دانشجو ببخشد، اما از آنجا که قاطبه اساتید به هیچ زبان خارجی (و حتی زبان فارسی) مسلط نیستند، فهم آنها از فلسفه سیاسی غرب، دستچندم، ناقص و نابسنده است. ازاینرو بهطریق اولی فهم دانشجویان نیز در همین حد باقی میماند. انسداد مهارتی با سایه سنگین دروس مرتبط با اسلامیکردن و بومیسازی دروس تخصصی، دوچندان میشود.
2 فقر روششناختی: غیبت «علم» در علوم سیاسی
شکاف عمیق میان علوم سیاسی در کشورهای توسعهیافته و ایران را میتوان در قلب تپنده این رشته، یعنی «روش تحقیق»، جستوجو کرد؛ جاییکه در مقیاس جهانی، انقلاب رفتاری دهه ۱۹۵۰ میلادی با پیوندزدن آمار و ریاضیات به تحلیلهای سیاسی، پارادایم این دانش را دگرگون ساخت و یادگیری زبانهای برنامهنویسی نظیر پایتون و آر و تسلط بر نرمافزارهای همچون اسپیاساس و استتا را به پیششرطی گریزناپذیر برای فهم پدیدههای سیاسی بدل کرد.
درمقابل علوم سیاسی در ایران گرفتار نوعی «بیسوادی کمی» مزمن شده است؛ بهطوریکه فقدان مهارت در تفسیر جداول رگرسیون و تحلیلهای آماری، پژوهشگران این حوزه را از درک الگوهای پیچیده رفتار سیاسی بازداشته است. این بنبست مهارتی، ریشه در برنامه درسی فرسودهای دارد که بهجای آموزشهای کارگاهی، دانشجو را گرفتار جزوههای 10صفحهای و کتابهای بیمایه میکند.
خروجی محتوم این وضعیت، تورم پژوهشهای «توصیفیـ کتابخانهای» است؛ قالبی که درعمل به «انشاءنویسیهای علمی» بدون چارچوب دقیق برای آزمون فرضیه تقلیلیافته و با حذف پژوهشهای میدانی و تحلیلهای دادهمحور، این رشته را به دانشی «نشسته» و انتزاعی بدل کرده است که توانایی سنجش دقیق و علمی واقعیتهای پویای جامعه ایران را ندارد.
درنهایت علوم سیاسی در ایران بهمثابه دانشی «نشسته» و انتزاعی در بنبست توصیفهای تاریخی گرفتار مانده و از تربیت متخصص کارآمد بازمانده است؛ گذار از این بحران، تنها در گروی عبور از سنّت «انشاءنویسی» و مسلحشدن به روششناسیهای مدرن و دادهمحوری است که بتواند پیوندی معنادار میان نظریه و نیازهای واقعی جامعه برقرار کند.