از میان زندگی به سینما آمد/درباره احمد احمدپور و مرگ ناگهانیاش
درباره احمد احمدپور، جز پایان باورنکردنی زندگیاش که تلخی ریخت به کاممان، فکر میکنم او بهتر فهمید که نباید بماند و بگذارد همان محمدرضای دیگرخواه و مسئولیتپذیر همیشگی در خاطرهجمعی ایرانیان بماند.
وقتی عباس کیارستمی به جایی در امامزادههاشم رفته بود و دید که جمعیتی به تماشای جابهجایی بقعه یک امامزاده مذهبی ایستادهاند، میانشان یک پسربچه را میبیند که بیشتر از بقیه نگران است. نگران که نکند بلایی سر بقعه بیاید و آسیب ببیند. بار دیگر که به آنجا رفت، دیگر میدانست دنبال چه کسی برای فیلماش باید بگردد. گشته بود و مدرسه احمد و بابک احمدپور را پیدا کرده بود.
کیارستمی در خاطرهای که از انتخاب بازیگران اولین فیلم بلند بعد از انقلاباش نقل کرده، در مستندی بهنام «در جاده با کیارستمی»، گفته که بهنظرش آنروز در چهره آن کودک، نگرانی و ترس از عمقوجودش بوده و بعد هم که بهاتفاق برادر دیگرش، احمد، برای فیلم «خانه دوست کجاست» انتخابشان کرده، بیش از هرچیز در آنها خلوص، صداقت و احساسمسئولیت دیده. صداقتی که فیلم را دلنشین ساخت و به یک اعتبار، به مهمترین اثر کیارستمی تبدیل کرد؛ چنانکه خودش هم گفت، بهترین فیلماش است.
حالا یکی از آن دو برادر، احمد احمدپور یا همان محمدرضا نعمتپور فیلم، درگذشته است. در جوانی و بر اثر ایستقلبی در خواب. فیلم «خانه دوست کجاست» جوایز بینالمللی زیادی برد. مثل یوزپلنگ نقرهای لوکارنو و بهترین فیلم فیپرشی. با همین فیلم بود که همه ـ خودمان و جهانیان ـ با جهان فیلمسازی کیارستمی بیشتر آشنا شدیم. درباره تولد، زندگی و کار و بار احمد احمدپور هیچچیز نباید گفت. فرصت نکرد زندگی کند که دربارهاش بنویسیم یا به داوری و نقد آثارش بپردازیم. درباره کسی که جوانمرگ میشود، به اینکه چه کرده و از او چه بهجا مانده، نباید کاری داشت.
درست که در تعدادی از فیلمهای سینمایی صدابردار و دستیار صدابردار بود، اما مگر مهماند اینها؟ درباره احمد احمدپور اما حکم کلی دیگری هم واقعاً وجود دارد. او نه با صداقت، سادگی و حجب و حیایش تا همیشه در خاطره جمعی فیلمدوستان ایرانی میماند، که نماد یک نسل است؛ نسلیکه یکبار آمدند، درخشیدند، نماندند و رفتند. ما در فیلم، کودکی را دیدیم که معنای رفاقت و دوستی را در عمیقترین لایههای وجودمان نشاند و بیرون رفت. کم نیستند بازیگرانی که در یک اثر بدرخشند، به آسمان هفتم برسند و بعد بر زمین بیفتند، اما کماند بازیگرانی که در یک اثر بدرخشند، اما نمانند و بروند.
اینکه دیگر کسی سراغی از آنها نگیرد و به حاشیه سینما رانده شوند، بحثی دیگر است با دلایل زیاد. سینما با آنهمه جادوگریاش، گاه بیرحمترین مدیوم هنری است. از یک کودک دانشآموز در دل روستایی در شمال ایران که جای معمولیترین و البته شریفترین انسانهاست، چهرهای ماندگار میسازد اما در عمق، همان قدرت را دارد که نادیدهاش بگیرد، حذفاش کند و رهایش سازد. وقتی از احمد احمدپور حرف میزنیم، درواقع از همین تناقض حرف میزنیم. سینما از او چهره ساخت، اما بازیگر نساخت.
فکر میکنم میان ایندو، فاصلهای است بهاندازه یکعمر تجربه، فرصت و تکرار. در منطق سینما و در شکل حرفهایاش، چهرهشدن و نشانهجمعیشدن، ماندگار میشود ولی راه، مسیر و آینده از آن بیرون نمیآید. احمدپور، نشانی خانهدوست را نشانمان داد، اما نماند. شاید هم نخواست که بماند. درست است که همیشه زورِ سرنوشت بر زندگی چربیده و آدمی را در مسیرش از هزار راه و بیراه به اینسو و آنسو میبرد، اما واقعیت این است که گاه بهطرز عجیبی همهچیز خوب درمیآید.
درباره احمد احمدپور، جز پایان باورنکردنی زندگیاش که تلخی ریخت به کاممان، فکر میکنم او بهتر فهمید که نباید بماند و بگذارد همان محمدرضای دیگرخواه و مسئولیتپذیر همیشگی در خاطرهجمعی ایرانیان بماند. از نسل بچههای آسمان و قصههای مجید که هنر را، نه برای شهرت، که برای زیستن در لحظه میخواستند. همین هم شد که آمدند، درخشیدند، ردی از خود بر ضمیر جمعی بهجا گذاشتند و آرام رفتند.
او نیز از میانه زندگی به درون سینما آمد، سینما را زندگی کرد و به زندگی، به جایی که به آن تعلق داشت، برگشت. این را هم خودش، هم کیارستمی بهخوبی میدانستند. کافی است نگاه کنید به احترام و منش کیارستمی و یادکردهای نیکی که او همواره از آن دو برادر میکرد. نماندن و رفتن احمد احمدپور، شبیه همان سکوتهای طولانی در فیلمهای کسی بود که نخستینبار دید و کشفاش کرد. نه خاموشی بود، نه خداحافظی؛ بلکه حرف بود. میدانم که خود احمد احمدپور هم ته قلباش مطمئن است که در قاب سینمای دل ایرانیان، جایش ماندگار است؛ تا همیشه. چه سعادتمندند آنانکه چنیناند.