نقاب حقیقت خنجر قدرت
۳۴ سال پیش همین روزها، در تابستان ۱۹۹۱، طومار حیات روزنامه پراودا برای همیشه درهمپیچید؛ رسانهای که روزگاری صدای مردم و نویدبخش آرمانهای عدالتخواهانه بود، در عصر استالین به سلاحی مرگبار و ابزاری برای تحریف حقیقت، تحقیر آزادی و تهدید اندیشه تبدیل شد.

34 سال پیش همین روزها، در تابستان ۱۹۹1، طومار حیات روزنامه پراودا برای همیشه درهمپیچید؛ رسانهای که روزگاری صدای مردم و نویدبخش آرمانهای عدالتخواهانه بود، در عصر استالین به سلاحی مرگبار و ابزاری برای تحریف حقیقت، تحقیر آزادی و تهدید اندیشه تبدیل شد. امروزه واژه «رسانههای پراودایی» یادآور رسانههایی است که در حصار توهمات ایدئولوژیک، واقعیت را در چنگال تحریف میفشارند و منتقدان را زهر تهدید مینوشانند. پراودا به دفتر تاریخ سپرده شد، اما قلمبهدستانش ـ که خود را در خدمت دیکتاتوران متوهم و خودشیفته درآوردند ـ رؤیاهای ملتی را بر باد دادند و تیشه بر ریشه روشناندیشی زدند و اهل اندیشه را تا مرز خاموشی راندند.
آنان شأن و شرافت آرمانهای سوسیالیستی را نیز آلوده کردند و نام خود را بهعنوان عبرتی برای فرداها، در حاشیه سیاه تاریخ نگاشتند. فوکو بر اینباور است که حقیقت مفهومی مطلق، ایستا و جهانشمول نیست، بلکه امری برساخته و مشروط به مناسبات قدرت و دانش در بستر تاریخی و اجتماعی هر جامعه است.
از منظر او، هر جامعه واجد رژیم حقیقت خاص خود است؛ نظامی معرفتی که حدود و ثغور آن تعیین میکند، کدام گزارهها واجد اعتبار شمرده میشوند و کدام گفتمانها مجازند خود را بهعنوان حقیقت بنمایانند. بهتعبیر فوکو، حقیقت زاییده قدرت است و بهمثابه ابزاری در خدمت تثبیت و بازتولید آن، ایفای نقش میکند. نام پراودا، روزگاری چون طنین چکمههای استبداد، لرزه بر اندام منتقدان ایدئولوژی حاکم، خائنان غربگرا و لیبرالهای وطنی میافکند.
صفحات این روزنامه، نه آینه حقیقت که صحنهپردازیِ دروغهای بزرگ درباره پیروزیهای موهوم نظام کمونیستی و بازتابدهنده توهمات دائمی نسبت به توطئههای بیپایان دشمن بود. پراودا، دیگر یک رسانه نبود، بلکه بازوی تبلیغاتی دستگاه امنیتی محسوب میشد که مأموریتاش، نه اطلاعرسانی که شناسایی و انهدام روشنفکران و سرکوب بیرحمانه دگراندیشان بود. چه جانهای گرانمایهای که در پرتو خبرسازیهای کینهتوزانه این روزنامه به خاک افتادند و چه انسانهای شریفی که سالیان عمر خود را در سرمای جانسوز سیبری، در زنجیرگاههای بیرحم سپری کردند.
دستگیری، محاکمه و اعدام مخالفان، اغلب با انتشار مقالات تحریکآمیز در پراودا آغاز میشد. برای نمونه در 12 ژوئن 1937، مقالهای با عنوان «خیانت به مادر انقلاب» منتشر شد که زمینه را برای پاکسازیهای خونین و سرکوب گسترده فراهم کرد. این روزنامه با اتهامزنی، ایجاد رعب و وحشت و مشروعیتبخشی به خشونتهای حکومتی، به ابزار سرکوب نظام تبدیل شده بود.
پراودا در سال ۱۹۱۲ به ابتکار لنین بنیان نهاده شد؛ رسانهای با نثری روان، صمیمی و مردمفهم که رسالت نخستین آن، بازتاب آراء تودهها و پلزدن میان شوراها و شهروندان بود. در آن سالها، پراودا محفلی برای گفتوگو، تضارب آراء و مشارکت عمومی در سیاستورزی بهشمار میرفت؛ حتی بسیاری از تصمیمات دولتی، تنها پس از انتشار در این روزنامه و دریافت بازخورد افکار عمومی، رسمیت مییافت. اما پس از مرگ لنین، این رسانه بهتدریج در چنگ تئوریسینهای امنیتی و بازجویانی افتاد که روزنامهنگاری را ابزاری برای پروندهسازی، حذف و ارعاب میدانستند.
در دوران استالین، خصوصاً در دهه 1930 میلادی، جو ترس و سرکوب در شوروی به اوج خود رسید و مردم شاهد افزایش شدید عملیاتهای پاکسازی سیاسی، اعدامها و زندانیشدن مخالفان بود. پراودا که روزنامه رسمی حزب حاکم بود، نقشی مهم در پروپاگاندا ایفا میکرد و انتقاد از حکومت یا شخصیتهای مورد تایید حزب، میتوانست عواقب مرگبار داشته باشد. فشارهای سیاسی بر هنرمندان و روشنفکران در این دوره باعث شد که بسیاری از آنها یا در سکوت فعالیت کنند، یا بهطور کامل از صحنه هنر کنار بکشند. پراودا، با تحریف اخبار و ارائه دیدگاههای یکسویه، بر آگاهی عمومی تأثیر میگذاشت.
درواقع ابزار ایدئولوژیکی بود که به حکومت کمک میکرد تا یک توهم از حمایت مردمی و مشروعیت سیاسی ایجاد کند. بسیاری از افراد بهدلیل ترس از عواقب احتمالی، از اظهارنظرهای انتقادی خودداری میکردند و درنتیجه جامعه شوروی بهنوعی سکوت قبرستانی دچار شد. این فضا نهتنها هنرمندان و روشنفکران را مجبور به رعایت خطمشی حاکمیت میکرد، بلکه بسیاری از مردم را به پنهانکردن افکار و عقاید واقعی خود وادار مینمود. تاریخ گواهی داد که هیچ دروغی، هرچند به زر و زور آراسته باشد، پایدار نمیماند و پراودا با انحراف از رسالت رسانه و خیانت به حقیقت، اتحاد شوروی را به ورطه فروپاشی کشاند.