| کد مطلب: ۳۲۰۷۳

شوک شیرین/موضع و تحلیل شوروی در قبال وقوع انقلاب اسلامی در ایران

مسکو تصور نمی‌‏کرد که رژیم شاه در آستانه سقوط باشد و به همین دلیل در دهه پنجاه شمسی سیاست حمایت از گروه‌‏های چپ مارکسیستی را کنار گذاشته بود و همکاری‌‏های اقتصادی و صنعتی با تهران را سرعت بخشیده بود.

شوک شیرین/موضع و تحلیل شوروی در قبال وقوع انقلاب اسلامی در ایران

واکنش کشورهای غربی به وقوع انقلاب اسلامی 1357 در ایران بسیار مورد توجه قرار گرفته است چراکه رژیم پیشین یعنی حکومت سلطنتی پهلوی رابطه نزدیکی با آمریکا و کشورهای غربی داشت و بخشی از بلوک غرب محسوب می‌شد و در سازمان پیمان مرکزی سنتو متحد سازمان پیمان آتلانتیک شمالی ناتو نیز بود اما به موضع و واکنش شوروی کمتر توجه شده است.

تصور عمومی این است که شوروی از وقوع انقلاب در ایران خرسند شد چراکه یکی از حکومت کشورهای همسایه‌اش که روابط نزدیکی با آمریکا داشته با موضعی ضدآمریکایی تغییر کرده است اما این همه ماجرا نبود. آیا شوروی وقوع یک انقلاب با ایدئولوژی اسلامی را در مرزهای خود پیش‌بینی می‌کرد؟ آیا مسکو از تاثیر رشد اسلام‌گرایی بر شهروندان جمهوری‌های مسلمان شوروی در آسیای مرکزی و قفقاز نگران نبود؟

آیا رشد اسلام‌گرایی در آسیای عربی و آفریقا به جای ایدئولوژی‌های سوسیالیستی و کمونیستی موجب خرسندی مسکو بود یا شوروی را شوکه و ناخشنود می‌کرد؟ آیا در دهه پایانی عمر اتحاد جماهیر شوروی موضوع اسلام سیاسی از دغدغه‌های رهبران مسکو بود یا آنان چشم بر این پدیده جدید بسته بودند؟ اساساً موضع شوروی در قبال وقوع انقلاب اسلامی ایران از زوایای متعدد دیگری شایسته توجه است که کمتر به آن پرداخته شده است.

بدبینی سنتی مسکو به دخالت در ایران

روابط ایران و شوروی پس از تحولات جنگ جهانی دوم و بحران آذربایجان  دستخوش تغییرات مهمی شد. تلاش مسکو برای اشغال شمال ایران و ایجاد منطقه خودمختار تحت نفوذ خود و سپس کسب امتیاز نفت شمال شکست خورد و تلخی این حوادث بر روابط دو کشور سایه افکند. چند سال بعد حزب توده به عنوان مدافع اصلی منافع شوروی در ایران به اتهام مشارکت در حمله به شاه غیرقانونی اعلام شد و بدین ترتیب توانایی اتحاد جماهیر شوروی برای تأثیرگذاری بر اوضاع ایران به میزان قابل توجهی کاهش یافت. با به قدرت رسیدن جبهه ملی به رهبری دکتر محمد مصدق، برخی تغییرات اساسی در داخل ایران رخ داد.

تلاش برای ملی کردن صنعت نفت و کودتای طراحی‌شده توسط سرویس‌های مخفی آمریکا و انگلیس به عامل مهمی برای درک شوروی از وضعیت سیاسی داخلی آینده ایران تبدیل شد. برای همه جریان‌های سیاسی تحول‌خواه در ایران، این رویداد مهم‌ترین نقطه کانونی تحولات بود. نکته قابل توجه این است که دکتر مصدق در زمان تصدی پست نخست‌وزیری ایران، به‌هیچ‌وجه در اتحاد جماهیر شوروی به‌عنوان یک دوست و یا متحد ایدئولوژیک بالقوه تلقی نمی‌شد.

نقش او در ممانعت از گرفتن امتیاز نفت شمال توسط اتحاد جماهیر شوروی و برنامه ملی بورژوازی او به‌طور کلی نقش قابل توجهی در دیدگاه نسبتاً منفی نخبگان سیاست خارجی شوروی نسبت به نخست‌وزیر ایران ایفا کرد. حتی برنامه ملی‌سازی او که به احتمال زیاد می‌بایست رهبران شوروی را به عنوان عنصری از مبارزه ضدامپریالیستی با بریتانیا جذب می‌کرد، نه به‌عنوان گامی در جهت منافع ملی کشور، بلکه به‌عنوان بخشی از معامله مصدق با انگلیس تفسیر شد. پس از تلاش‌های ناموفق در پایان جنگ جهانی دوم، سیاست‌گذاران خارجی شوروی از مداخله مستقیم در امور ایران دوری کردند.

اتحاد جماهیر شوروی هیچ حمایت خاصی از مصدق چه در دوران نخست‌وزیری و چه پس از برکناری وی از قدرت انجام نداد. با این حال، دو دهه بعد تصویر او در اتحاد جماهیر شوروی به طور قابل توجهی تغییر کرد. مصدق که زمانی متحد بالقوه امپریالیست‌های آمریکا بود، به عنوان نماد مبارزه برای رهایی ملی علیه قدرت‌های حیله‌گر امپریالیستی شناخته شد.

این تغییر دیدگاه تا حد زیادی ناشی از چرخش جهانی اتحاد جماهیر شوروی به کشورهای آسیایی و آفریقایی بود. تصمیم به خودداری از حمایت از مصدق در جریان کودتا از جمله اتهاماتی بود که در جلسه عمومی کمیته مرکزی حزب کمونیست در سال 1957 علیه مولوتوف مطرح شد. مولوتوف که پس از مرگ استالین کنترل سیاست خارجی را دوباره به دست گرفت، نظر استالین را مبنی بر ناامیدکننده بودن وضعیت انقلابی ایران داشت. با این حال، در سال 1957 وضعیت تغییر کرد و امتناع از حمایت از مصدق به‌عنوان اقدامی مجرمانه و خیانت به منافع جنبش ضداستعماری جهانی تعبیر شد.

در نیمه دوم سال 1950، رهبری شوروی و خود نیکیتا خروشچف چندین بار تلاش کردند تا با محمدرضاشاه رابطه برقرار کنند. در سال 1956، شاه اولین دیدار تاریخی خود را از اتحاد جماهیر شوروی انجام داد.  زمانی که انقلاب سفید توسط شاه آغاز شد، با واکنش و نظرات مساعد اتحاد جماهیر شوروی به‌عنوان جنبشی که روابط سنتی فئودالی را در جامعه ایران شکست و چشم‌انداز توسعه مترقی دموکراتیک را باز کرد، همراه شد. مطبوعات شوروی اصلاحات ایران را به عنوان «تلاشی برای پیشرفت از فئودالیسم به سرمایه‌داری با نقش فزاینده پرولتاریا در جامعه سنتی کشاورزی، کاهش نفوذ سیاسی مالکان عمده زمین و تشدید مبارزه طبقاتی» توصیف کردند.

نکته قابل توجه این است که چنین اظهارنظرهایی با موضع رسمی حزب توده در تبعید در برلین شرقی مخالف بود. ایستگاه رادیویی پیک ایران تحت کنترل حزب توده که از بلغارستان برای ایران پخش می‌شد، به شدت از اصلاحات شاه انتقاد می‌کرد که آن را ناکافی و فریبنده می‌دانست. تحت فشار شوروی، رهبری بلغارستان ابتدا پخش برنامه‌ها را به حالت تعلیق درآورد و سپس پیک ایران را تا سال 1978 تعطیل کرد اما مهمترین معترض این اصلاحات یعنی روحانیت سنتی به رهبری امام خمینی یا در تحلیل‌های شوروی جایی نداشت یا به عنوان واکنش بخشی از طبقات ارتجاعی محکوم شد.

  شاه به طور فزاینده‌ای مصمم بود که ایران را به یک قدرت منطقه‌ای کلیدی متناسب با دکترین نیکسون و متکی بر اتحاد بلندمدت با ایالات متحده تبدیل کند. جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای شاه در یمن جنوبی و عراق که متمایل به شوروی بودند به شکلی واضح خود را نشان داد. در سال 1350، شاه واحدهای کماندویی را به عمان فرستاد تا از سرکوب انقلاب مورد حمایت یمن جنوبی در استان ظفار حمایت کنند و در سال 1353 به درگیری با عراق بر سر اروندرود نزدیک شد. همچنین شاه از سال 1350 موفق به برقراری و تقویت روابط با دو مخالف استراتژیک اتحاد جماهیر شوروی شده بود.

در سطح منطقه، شاه همکاری با مصر را دقیقاً زمانی افزایش داد که رئیس‌جمهور انور سادات روابط دوستانه خود را با اتحاد جماهیر شوروی قطع کرد و همه مشاوران شوروی را اخراج کرد. روابط شخصی بسیار نزدیک سادات با شاه تا زمان مرگ او ادامه داشت. دیگر شریک تازه ایران در آن سال‌ها، چین بود که مخالف جدی‌تر اتحاد جماهیر شوروی در صحنه جهانی بود. شاه در سال 1350 با چین روابط دیپلماتیک برقرار کرد. اگرچه هیچ افزایش قابل توجهی در همکاری‌های دوجانبه صورت نگرفت، اما این پیامی روشن برای اتحاد جماهیر شوروی داشت. همه این عوامل منجر به محافظه‌کاری مفرط مسکو در قبال تحولات ایران شده بود.

عدم پیش‌بینی سقوط رژیم شاه

اتحاد جماهیر شوروی حتی بیشتر از دولت‌های غربی از انقلاب اسلامی در ایران غافلگیر شد. با وجود آنکه انقلاب ایران کمتر منافع اتحاد جماهیر شوروی را تحت تأثیر مستقیم قرار می‌داد اما بدون شک عدم درک شرایط در ایران که یکی از مهمترین همسایگان شوروی محسوب می‌شد برای مسکو شوکه‌کننده بود. در 19 نوامبر 1978 برابر 28 آبان 1357، صفحه اول پراودا بیانیه‌ای از رهبر حزب کمونیست شوروی، لئونید برژنف را منتشر کرد که جوهر موضع آن فقط در یک کلمه «عدم مداخله» خلاصه می‌شد.

مسکو تصور نمی‌کرد که رژیم شاه در آستانه سقوط باشد و به همین دلیل در دهه پنجاه شمسی سیاست حمایت از گروه‌های چپ مارکسیستی را کنار گذاشته بود و همکاری‌های اقتصادی و صنعتی با تهران را سرعت بخشیده بود. ایجاد وابستگی فنی و اقتصادی در همسایه جنوبی که روابط نزدیک امنیتی و سیاسی با غرب و آمریکا داشت می‌توانست اطمینان خاطر بیشتری برای شوروی ایجاد کند که نگران اقدامات تند از خاک ایران علیه خود نباشد. تا پایان دهه 1970، اتحاد جماهیر شوروی و ایران روی بیش از 150 پروژه مشترک کشاورزی و صنعتی کار می‌کردند، از جمله خط لوله گاز ترانس قفقاز، که اتحاد جماهیر شوروی را قادر ساخت تا گاز بیشتری به اروپای شرقی بفروشد و در نتیجه ارز خود را افزایش دهد. 

مشکل مسکو درباره پیش‌بینی حوادث ایران کمبود اطلاعات نبود اما فروپاشی دولت شاه با سه دیدگاه اصلی شوروی در مورد تحولات داخل ایران که توسط سه دستگاه بوروکراسی شوروی تولید می‌شد در تضاد بود. اولی که از تحلیل سازمان اطلاعات نظامی  GRU و ستاد کل ارتش سرخ بر می‌آمد رژیم پهلوی را متحد اصلی منطقه‌ای ایالات متحده معرفی کرده و توان نظامی‌اش را برتر از هر چالش خارجی و داخلی ارزیابی می‌کرد.

دیدگاه دوم که دیدگاه KGB  بود بر سرکوب اپوزیسیون چپ و عمدتاً حزب توده متمرکز بود و قدرت سرویس اطلاعاتی شاه، ساواک را اغراق‌آمیز زیاد می‌دانست که اجازه قدرت گرفتن اپوزیسیون را نمی‌دهد و هرگونه اقدام مخالف حکومت را در نطفه خاموش می‌کند. دیدگاه سوم نیز که از بخش بین‌المللی کمیته مرکزی حزب کمونیست نشأت می‌گرفت نهضت اسلامی را مرتجع و کهنه می‌دانست که قدرت ایجاد تحولی قابل توجه را ندارد صرفاً آخرین نفس‌های جامعه سنتی در مقابل اصلاحات مدرن را نمایندگی می‌کند و آیت‌الله خمینی را به‌عنوان شخصیتی حاشیه‌ای معرفی می‌کرد. تأثیر تصورات غلط این نهادها درباره ایران با بحران سیاسی در افغانستان که ویژگی کاملاً متفاوتی با ناآرامی‌های ایران داشت بیشتر مخدوش شد از دیدگاه مسکو به جهان، حاشیه جنوبی اتحاد جماهیر شوروی را تهدید کرد.

عامل ناشناخته اسلام‌گرایی

دین به عنوان عنصر جامعه سنتی و پیشامدرن، عنصر کلیدی ایدئولوژی لیبرال دموکراتیک و مارکسیستی نبود. فرضیه‌ای که بیان می‌کند تاریخ به شیوه‌ای انقلابی تحت رهبری نیروهای مترقی توسعه می‌یابد، جزء ایدئولوژیکی لیبرالیسم و به‌ویژه مارکسیسم است. در این زمینه ایدئولوژیک، روایت انقلاب اسلامی که امام خمینی مطرح کرد، هیچ شانسی برای تفسیر جدی در ایالات متحده و حتی در اتحاد جماهیر شوروی نداشت. 

نقش رهبر انقلاب جهانی همواره در مرکز ایدئولوژی شوروی قرار داشت. نفوذ گسترده‌ای که اتحاد جماهیر شوروی در جریان جنگ جهانی دوم در اروپای شرقی پیدا کرد پشتوانه بسیار قوی‌تری برای جاه‌طلبی‌های این کشور به‌عنوان یک رهبر فراهم کرد. مرگ ژوزف استالین و به قدرت رسیدن نیکیتا خروشچف که به موازات روند استعمارزدایی جهانی اتفاق افتاد، امکان گسترش صحنه رویارویی جنگ سرد را فراهم کرد.

اتحاد جماهیر شوروی می‌خواست کشورهای آسیایی و آفریقایی تازه استعمارزدایی شده را به سمت خود جذب کند؛ تمایلی که باعث ظهور ابزارهای جدید سیاست خارجی شد. روشنفکران شوروی آسیای مرکزی به عنوان میانجی در ارتباط با نخبگان فرهنگی کشورهای آسیایی و آفریقایی به منظور غلبه بر دیدگاه منفی نسبت به اتحاد جماهیر شوروی به‌عنوان یک قدرت استعماری دیگر استفاده شدند.

ابتکارات شوروی در کشورهای آسیایی و آفریقایی با شکست‌های استراتژیک روبه‌رو شد؛ شکست جمال عبدالناصر و متحدانش در جنگ شش‌روزه از اسرائیل و امتناع رئیس‌جمهور جدید مصر انور سادات از همکاری با اتحاد جماهیر شوروی و کودتا در اندونزی به رهبری ژنرال سوهارتو، سرنگونی دولت سالوادور آلنده در شیلی و انشعاب ایدئولوژیک چین که از همه دردناک‌تر بود.

با این حال، در اوایل سال 1970، اتحاد جماهیر شوروی بر این باور بود که قوانین مارکسیستی تاریخ بالاخره به حرکت در آمده و جهان سوم در مسیر توسعه شوروی حرکت می‌کند. این توهم از یک رشته دگرگونی‌های سیاسی در جهان در حال توسعه ناشی می‌شود که به‌عنوان نتیجه سیاست خارجی موفق شوروی تفسیر می‌شد. هنگامی که آخرین سرباز انگلیسی در سال 1971 از شرق دریای سرخ تخلیه شد، شورشیان مارکسیست افراطی چپ در یمن جنوبی به قدرت رسیدند و شورشیان ظفار نیز کنترل بخش‌هایی از عمان را به دست گرفتند.

جنگ ویتنام نیز به باتلاقی برای آمریکا بدل شده بود و مبارزان ویتنامی مورد حمایت شوروی واشنگتن را در جنگل‌های استوایی به ستوه آورده بودند. در سال‌های 1977-1978، در مقابل یمن جنوبی، در طرف دیگر تنگه باب‌المندب، سلطنت چندصدساله در اتیوپی سقوط کرد و حزب طرفدار شوروی قدرت را به دست گرفت و در اواسط سال 1979، رادیکال‌های چپ‌گرای جبهه آزادی‌بخش ملی ساندینیستا، تحت حمایت اتحاد جماهیر شوروی و کوبا، پس از یک جنگ داخلی طولانی در نیکاراگوئه به قدرت رسیدند.

انقلاب در ایران گامی منطقی در این سری از موفقیت‌های سیاست خارجی شوروی به نظر می‌رسید. شاه ایران، متحد قابل اعتماد ایالات متحده و ژاندارم منطقه‌ای مطابق با دکترین نیکسون، توسط یک جنبش توده‌ای مردمی سرنگون شد. با این حال، در واقعیت انقلاب ایران با نظریه انقلاب‌های شوروی جور در نمی‌آمد و با الگوی مرسوم انقلاب‌ها در آسیا و آفریقا بسیار متفاوت به نظر می‌رسید.

اتحاد جماهیر شوروی رسماً نسبت به رژیم انقلابی جدید و جمهوری اسلامی تازه تأسیس موضعی دوستانه داشت. حتی در سال 1983، زمانی که جنبش چپ ایران نابود شد تحلیلگران شوروی به انتشار آثار خود ادامه دادند که جمهوری اسلامی را «نیروی مترقی ضدامپریالیستی که توانست رژیم استبداد و فئودالی شاه را سرنگون کند» توصیف می‌کرد.

بحران اجتماعی و سیاسی نزدیک به یک سال به طول انجامید و عموماً توسط کارشناسان و تصمیم‌گیرندگان در رهبری شوروی به عنوان قطعه کوچکی از پازل جهانی تلقی شد؛ جایی که ایران یکی از صحنه‌های متعدد تقابل ایدئولوژیک بین دو ابرقدرت بود. برژنف در بیانیه خود هر نیروی خارجی را از مداخله در امور داخلی ایران برحذر داشت.

شوروی در تحلیل‌هایش توجه ویژه‌ای به کودتای 28 مرداد علیه دولت دکتر محمد مصدق داشت که سازمان سیا آن را طراحی و اجرا کرده بود. چنین توجه بی‌چون و چرایی به این دوره از تاریخ معاصر ایران در مجموعه‌ای از نشریات و پیام‌ها به شباهت وضعیت کنونی و رویدادهای بیست و پنج سال پیش اشاره داشت. ترس اصلی کارشناسان و سیاستمداران شوروی این بود که ممکن است دوباره تاریخ تکرار شود و جنبش مردمی در ایران توسط آمریکا سرکوب شود اما این قیام مردمی در نهایت به انقلابی تبدیل شد که با آنچه کارشناسان شوروی در آثار متعارف ماتریالیسم تاریخی در مورد آن خوانده بودند بسیار متفاوت بود.

تاثیر تحولات افغانستان بر موضوع ایران

مشکلات در افغانستان در آوریل 1978 مصادف با آغاز سال 1357 شمسی زمانی که گروهی از افسران کودتایی را علیه رئیس‌جمهور محمد داوودخان سازماندهی کردند و بیشتر خانواده او را به قتل رساندند آغاز شد. مسکو روابط نزدیکی با رژیم داوود خان ایجاد کرده بود و اما مجبور بود واقعیت کودتا را بپذیرد و آن را به عنوان «انقلاب آوریل» توجیه کند.

روابط شوروی با دولت نورمحمد تره‌کی بیشتر شد و این چرخش غیرمنتظره، این تصور را درباره ارتش به‌عنوان نیروی سیاسی غالب با تمایلات کمونیستی در سایر کشورهای خاورمیانه تقویت کرد. هم‌زمان در ایران ناکامی ارتش شاه و ساواک در سرکوب ناآرامی‌ها، مقامات شوروی را مات و مبهوت کرد و قبل از اینکه تفسیری منسجم ارائه شود، اوضاع در افغانستان از کنترل خارج شد. در 14 سپتامبر 1979 برابر با 23 شهریور 1358 تره‌کی بلافاصله پس از بازگشت از سفر به مسکو، توسط رقیب خود حفیظ‌الله امین، ترور شد.

روی کار آمدن یک دولت کمونیستی در جامعه سنتی افغانستان وصله ناچسبی بود که واکنش تند اسلامی را برانگیخت و مجاهدان عرب و افغان را به مقابله با دولت امین سرازیر کرد. مجاهدان عرب-افغان از سوی متحدان عرب آمریکا در منطقه حمایت مالی و اطلاعاتی می‌شدند که جنگی اسلامی علیه کفار را هدایت می‌کردند. مسکو تصور می‌کرد که مداخله نظامی شوروی در افغانستان که به‌عنوان «کمک برادرانه» و انجام «وظیفه بین‌المللی» علیه مداخله پنهان و آشکار دولت‌های مرتجع تحت حمایت آمریکا توصیف می‌شود، واکنش چندانی در تهران نخواهد داشت اما با محکومیت شدید ایران انقلابی، که اتحاد جماهیر شوروی را به عنوان «شیطان کوچک» محکوم کرد، شگفت‌زده شد.

با شروع جنگ ایران و عراق، مسکو اعلام «بی‌طرفی» کرد، اما به‌عنوان تامین‌کننده اصلی تسلیحات به عراق تلاش کرد کشورهای عربی را که با تهاجم به افغانستان از شوروی دور شده بودند راضی کند. استراتژی پوشاندن یک اشتباه با خطای دیگر محکوم به شکست بزرگ است و به این ترتیب، نابسامانی در افغانستان به یکی از عوامل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی فناناپذیر تبدیل شد. 

شوروی و جنگ ایران و عراق

سود ژئوپلیتیکی اتحاد جماهیر شوروی از فروپاشی اتحاد بین ایران و آمریکا با وخامت شدید موقعیت آن که ناشی از جنگ نادرست افغانستان بود، از بین رفت. برای مسکو، تهدید امنیتی ایران «قدیم» آشنا و قابل کنترل بود، اما چالش‌های جدید اسلام‌گرایی غیرقابل درک و غیرقابل کنترل بود. محسن رفیق‌دوست وزیر سپاه در دوران جنگ ملاقات خود با سفیر شوروی را اینگونه توصیف می‌کند: «وقتی که من وزیر بودم، اول حکومت گورباچف بود این ملاقات، سفیر گورباچف به ملاقات من آمد، من [به او] گفتم که آمریکایی‌ها با ما دشمن هستند، طبیعی است [چون] این‌ها حیاط‌خلوت‌شان ایران بود و ما این‌ها را بیرون کرده‌ایم و خیلی کارهای دیگر کرده‌ایم، اما در مقابل، ما حتی به شما خدمت کرده‌ایم، در بهشهر یک تشکیلاتی بود که تا عمق خاک شما را آمریکایی‌ها می‌دیدند.

ما اولین کاری که کردیم این بود که همان روزهای اول انقلاب آن‌جا را بستیم. سفیر شوروی گفت بلایی که شما سر ما آوردید خیلی عمیق‌تر از بلایی بود که سر آمریکا آوردید. گفتم چی؟ گفت ما هفتاد سال بود بیش از دو میلیارد مردم دنیا را با شعار «دین افیون توده‌هاست» کمونیست کرده بودیم. یک‌مرتبه زیر گوش‌مان دین شد موتور محرک انقلاب و ما اصلاً به‌زودی (او پیش‌بینی کرد) دچار فروپاشی می‌شویم، منظورش از فروپاشی همین جدا شدن پانزده کشوری بود که این طرف... کشورهای اسلامی... لذا می‌گفت شما با ما بیش‌تر دشمنی کردید و انقلاب شما اصلاً بنیان کمونیزم را در دنیا از بین برد.»

مقامات ارشد شوروی از فروپاشی ارتش شاه شوکه شده بودند، اما ظرفیت ایرانِ دچار هرج و مرج، برای سازماندهی مجدد و دفع تجاوزات عراق شگفت‌انگیز بود. برای KGB هم نابودی حزب توده و سایر متحدان آینده شوروی در ایران پس از انقلاب تکان‌دهنده بود و گسترش شبکه‌ها و نفوذ جریان اسلامی در منطقه به شدت نگران‌کننده به نظر می‌رسید. اعضای دفتر سیاسی و دستگاه ایدئولوژیک حزبی جزم‌اندیش نتوانستند بسیج عمومی پایدار در ایران برای آرمان اسلامی را درک کنند و مقاومت در حال افزایش در افغانستان را توضیح دهند. 

غفلت تعمدی از اسلام سیاسی

جیمی کارتر رئیس‌جمهور آمریکا در سخنرانی سال نو خود در تهران در 31 دسامبر  1977 برابر با 10 دی 1356، ایران را جزیره ثبات در خاورمیانه توصیف کرد. این اشتباهات سیستماتیک نمادین در مواضع عمومی شوروی و ایالات متحده، نشانه مطمئنی است که خطای کارتر توسط همتایان شوروی او تکرار شد. همانطور که وقایع ایران مسیر خود را دنبال کردند، نگرش اتحاد جماهیر شوروی نسبت به انقلاب تغییر کرد. نگرانی و بدبینی نسبت به احتمال تغییرات در پاییز و زمستان 1357 جای خود را به این ترس داد که مبادا آمریکا تصمیم به مداخله برای جلوگیری از فروپاشی سلطنت ایران بگیرد.

درحالی‌که این ترس‌ها تا مدتی ادامه داشت و نقش تعیین‌کننده‌ای داشت، در اوایل سال 1358 رهبران و کارشناسان شوروی امیدوار شوند که نیروهای چپ و بالاتر از همه حزب توده، به زودی ابتکار عمل را در دست  خواهند گرفت. اگرچه چنین اتفاقی نیفتاد، اما اتحاد جماهیر شوروی حتی پس از آغاز عملیات در افغانستان که باعث افزایش احساسات ضدشوروی در رهبری و جامعه ایران شد، به حمایت از رژیم انقلابی ادامه داد.

تنها شکست کامل جنبش چپ ایران و محاکمه حزب توده باعث سردی و در نهایت تیرگی روابط ایران و شوروی شد. با این حال همچنان در محافل دانشگاهی و در بین صاحب‌نظران چپ، انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، حتی پس از سال‌های 1362 تا 1363 همچنان مثبت تلقی می‌شد.

برای توضیح این نگرش نسبتاً عجیب رهبران و کارشناسان شوروی نسبت به حوادث ایران می‌توان از عوامل متعددی استفاده کرد. کنترل روزانه سیاست خارجی شوروی در قبال ایران بر عهده وزارت خارجه و اداره بین‌الملل کمیته مرکزی حزب کمونیست بود؛ کسی که مسئول میز ایران در بخش بین‌الملل حزب کمونیست بود، روستیسلاو اولیانوفسکی بود. اولیانوفسکی یک بلشویک قدیمی که به عنوان متخصص امور بین‌الملل در انترناسیونال کمونیستی به بلوغ رسیده بود، در تفسیر ایدئولوژیک خود از جنبش انقلابی در ایران کاملاً ثابت و جزمی بود.

اولیانوفسکی معتقد بود که وضعیت ایران با مفهوم توسعه غیرسرمایه‌داری همخوانی دارد که انتقال سریع از نظام‌های استعمارزدایی و نیمه‌فئودالی را که از وابستگی امپریالیستی به سوی ساختن سوسیالیسم حرکت می‌کنند، فرض می‌کرد. اولیانوفسکی تا حد زیادی تجسم رویکرد ایدئولوژیک به سیاست خارجی بود. این واقعیت که او مسئولیت میز ایران را برعهده داشت، تا حد زیادی تأثیر بزرگ ایدئولوژی را بر تصمیمات شوروی تعیین کرد. با این حال، این بدان معنا نیست که رویکرد شوروی به طور کلی خالی از عمل‌گرایی بود.

دیدگاه عمل‌گرایانه این بود که ایران، از گروه متحدان ایالات متحده خارج شده است و بدترین چیزی که مسکو از آن می‌ترسید این بود که آمریکا به دنبال راهی برای تغییر این وضعیت باشد. از این نظر، گروگانگیری در سفارت آمریکا و بحران حاد روابط ایران و آمریکا از یک سو در شوروی با خوش‌بینی محتاطانه داوری می‌شد، اما از سوی دیگر دلیلی برای نگرانی عمیق بود. مسکو بر این باور بود که عملیات نظامی شکست‌خورده آمریکا در طبس برای آزادی گروگان‌ها در واقع تلاشی گسترده‌تر برای تغییر ساخت قدرت در ایران بوده است.

این ترس‌های دائمی از مداخله آمریکا استدلال دیگری است که حمایت سیستماتیک اتحاد جماهیر شوروی از انقلاب اسلامی را توضیح می‌دهد؛ حتی زمانی که این امر آشکارا با دلایل ایدئولوژیک و عمل‌گرایانه در تناقض است. تصادفی نیست که حوادث کودتای سرویس‌های مخفی انگلیس و آمریکا علیه دولت محمد مصدق اینقدر در رسانه‌ها و بررسی‌های تحلیلی شوروی مطرح می‌شد.

رهبران شوروی روشی را که پیشینیان در قبال کودتای 28 مرداد 1332 انتخاب کرده بودند اشتباهی نابخشودنی می‌دانستند. اتحاد جماهیر شوروی به جای مداخله و حمایت از دولت ضدامپریالیستی مصدق، ترجیح داد یک ناظر بی‌طرف بماند. این اشتباه، در دوران حکومت نیکیتا خروشچف، پشت درهای بسته مورد اذعان و انتقاد قرار گرفت. 

دیدگاه

ویژه دیپلماسی
آخرین اخبار