عکاسی، عشق است/درباره عکاسی از «مریم زندی» در روزهای انقلاب۵۷
در این چند روز که عکسهای انقلاب را مرور میکنم، دوباره سری به کتاب انقلاب ۵۷ مریم زندی زدم. به عکسها نگاه میکنم و به شوری که پشت هر بار شاتر زدن در عکسها خودنمایی میکند، دقیق میشوم.
عکاسی مسئولیت است. عکاسی چیزی فراتر از شغل است. عکاسی حتی فراتر از یک حرفه است. اصلاً بین خودمان باشد، عکاسی، عشق است. وقتی عکسهای انقلاب ایران را مرور میکنیم، به عاشقهای زیادی میرسیم. به عکاسهایی که فارغ از حرفهای بودن یا نبودن، فارغ از تجربه داشتن یا نداشتن، فارغ از ماموریت داشتن یا نداشتن، همه عشقشان را برای عکاسی گذاشتهاند.
در این چند روز که عکسهای انقلاب را مرور میکنم، دوباره سری به کتاب انقلاب ۵۷ مریم زندی زدم. به عکسها نگاه میکنم و به شوری که پشت هر بار شاتر زدن در عکسها خودنمایی میکند، دقیق میشوم. اگر فارغ از شور عکاسی بخواهی به خاطرات زندی در روزهای انقلاب نگاه کنی، حتماً با خودت میگویی این کارهایی که زندی برای ثبت عکس کرده را یک عکاس حرفهای نمیکند. اما عشق گاهی کاری میکند که هزار بار حرفهایبودن، نمیتواند از پساش بر بیاید.
زندی در روزهای انقلاب، عکاس رادیو تلویزیون ایران بود. او جایی در کتاب انقلاب ۵۷ مینویسد: «میدان ۲۴ اسفند و خیابان شاهرضا شلوغ بود. هزاران نفر با مشتهای گرهکرده علیه دیکتاتوری شاه و برای آزادی شعار میدادند. مردم، پاها را خشمگین به زمین میکوبیدند و میگفتند: «بگو مرگ بر شاه، بگو مرگ بر شاه»...
من با دوربینم و دختر کوچکم در بغل، در میان جمعیت بودم. نمیتوانستم در خانه بمانم. مدتها بود که این جریان ادامه داشت و من با دوربینم در خیابانهای شهر میگشتم. باید عکس میگرفتم. من برای ثبت همهی آن چیزهایی که نباید فراموش میشدند، مسئول بودم».
از اینجای داستان بهبعد را نقل به مضمون مینویسم. زندی در خاطراتش میگوید، در خیابان شاهرضا در ایستگاه اتوبوسی، دخترش را به یکی از انقلابیون میسپارد و از ایستگاه بالا میرود تا عکاسی کند. زن انقلابی به او میگوید، بچه را میگیرم به یک شرط، زندی از شرط میپرسد و او در جوابش میگوید، بگو «زنده باد خمینی»، زندی هم میگوید معلوم است که زنده باد خمینی.
زندی با همه وجودش انقلاب ایران را عکاسی کرده. خودش میگوید با هر بار شاتر زدن احساس میکردم سیلی از لحظات تکرار نشدنی به دوربینم سرازیر میشود. او آنقدر عکس میگیرد که حالا بعد از این همه سال وقتی به عکسهایش نگاه میکند، نمیداند آن همه توان از کجا به وجودش راه پیدا کرده.
چنین لحظاتی در هنگامه یک اتفاق مهم برای عکاس اتفاق میافتد. عکاس در آن هنگام خودش را در نسبت با تاریخ، در نسبت با عکس و در نسبت با عشق، مسئول میداند. عشقی که با هر بار شاتر زدن، شوری به وجودش هدیه میکند. شوری که با غمزه معشوق به عاشقش زبانه میکشد.