| کد مطلب: ۱۸۳۱۹

مروری بر روایت متکی بر جامعه‌شناسی سیاسی و تاریخی داود فیرحی از واقعه عاشورا

حسین(ع) چاره‌ای جز قیام نداشت

حسین(ع) چاره‌ای جز قیام نداشت

کتاب «عاشورا؛ فساد و اصلاح»، مجموعه‌ ۹ سخنرانی مرحوم داود فیرحی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران بین سال‌های ۱۳۸۶ تا ۱۳۹۹ است که عناوین آن عبارتند از: «جامعه‌شناسی سیاسی حادثه عاشورا»، «عاشورا و اخلاق مقاومت»، «تحلیل مسئله عاشورا از چشم‌انداز بیعت و رأی»، «عاشورا و مسئله بیعت»، «عاشورا و بحران خلافت»، «عاشورای ۶۱ هجری و آستانه سرنوشت»، «عاشورا و مفهوم اصلاح؛ بازگشت به بنیانگذار» و «عاشورا و سنت خلافت».

فیرحی در این کتاب می‌کوشد درکی جامعه‌شناسانه از واقعه کربلا و علل و عوامل مؤثر در وقوع آن به دست بدهد. او در سخنرانی «جامعه‌شناسی سیاسی حادثه عاشورا» در تحلیل راه‌های مطالعه این رخداد نخست روش‌های رایج را بررسی می‌کند، سپس به روش مورد علاقه خود در این سخنرانی‌ها که همان روش جامعه‌شناسی سیاسی و تاریخی است، اشاره می‌کند. یک راه مطالعه عاشورا مطالعه متن‌محور آن است. در این روش بدون آنکه توجه چندانی به تاریخ شود، واقعه عاشورا از زبان حاضران و از خلال آثار و ادبیاتی که از شهدای کربلا به‌خصوص حسین بن‌علی(ع) بر جای مانده است، روایت می‌شود. روش دوم، روش کاملاً سنتی دنبال کردن حوادث عاشورا از زبان راویان است. این راویان یعنی کسانی که در آن جریان حضور داشتند، البته شامل راویان هر دو گروه می‌شود؛ چه کسانی که در لشکر یزید بودند و چه کسانی که با امام همراهی داشتند.

فیرحی اما در کنار این دو روش، روش خود را جامعه‌شناسی سیاسی و جامعه‌شناسی تاریخی می‌نامد. در جامعه‌شناسی سیاسی روابط نیروهای سیاسی و شکل‌گیری زمینه و بستر واقعه کربلا در متن این روابط اهمیت پیدا می‌کند. در جامعه‌شناسی تاریخی این روابط و مناسبات در بستر تاریخی خود و با عطف توجه به ساختارهای اجتماعی، تاریخی و سنن فرهنگی مورد مطالعه قرار می‌گیرد.

عام الجماعه و استقرار نظم جدید سیاسی

از نظر فیرحی در این چشم‌انداز تاریخی سال‌های ۴۱ تا ۶۴ هجری از اهمیت اساسی برخوردار است. سال ۴۱ هجری سالی است که در بیان اهل سنت، «عام‌الجماعه» نامیده می‌شود؛ یعنی سالی که امام علی(ع) به شهادت می‌رسد و بدین‌ترتیب دوران خلفای راشدین پایان می‌یابد و سپس با استعفا یا انزوای امام حسن، شکل نوینی از دولت ایجاد می‌شود. از نظر اهل سنت این سال شباهتی دارد با سال ۱۱ هجری که پس از رحلت پیامبر، جامعه اسلامی دچار فروپاشی وسیع شده بود اما با خلافت ابوبکر این دوران فتنه‌انگیز به پایان رسید و شکلی از دولت منسجم ایجاد شد که در عمل ۳۰ سال استوار باقی ماند.

بنا به چنین تفسیری، اهالی شام و دولت معاویه نیز، سال ۴۱ هجری را «عام‌الجماعه» می‌نامیدند. در مقابل بسیاری از مردم کوفه و شخصیت‌های مستقل حجاز این سال را «عام‌السلطنه» یعنی سال پیدایش پادشاهی در جهان اسلام می‌دانند. از نظر آنها قدرت‌گیری معاویه آغاز روند تبدیل خلافت به پادشاهی است. سال ۶۴ نیز سال پایان این سناریو است. در این سال نوه معاویه، معاویه دوم از خلافت استعفا می‌دهد و بدین‌ترتیب قدرت در خاندان بنی‌امیه از شاخه بنی‌معاویه به شاخه بنی‌مروان انتقال پیدا می‌کند.

تفاوت‌های خلافت و پادشاهی

به‌زعم فیرحی اما خلافت با پادشاهی دو تفاوت عمده دارد. اول اینکه بیعت در خلافت بیعت انشائی است، نه بیعت تأییدی. سلطنت اما مبتنی بر سلطه و قدرت و نظامی‌گری است. دومین تفاوت آنکه در خلافت خلیفه از ثروت برخوردار نیست بلکه بیشتر توزیع‌کننده ثروت است؛ چیزی شبیه آنچه امروزه در دولت‌های رانتیر دیده می‌شود. در پادشاهی اما شخص حاکم و دولتمردان هستند که ثروتمند می‌شوند. او برای نمونه به زندگی عمر و علی(ع) استناد می‌کند. عمر از شدت بدهی از دست مامور بیت‌المال پنهان می‌شد و علی انسانی بسیار ساده‌زیست بود. با چنین مقدماتی فیرحی نتیجه می‌گیرد که در دولت معاویه برای نخستین‌بار شاهد احیای میراث ساسانی هستیم. او در این زمینه به یک تصمیم مهم معاویه در حوزه اقتصاد سیاسی نیز اشاره می‌کند. ساسانیان دو منبع درآمد داشتند که یکی از آنها «خالصه سلطانی» نام داشت و شامل زمین‌های مرغوبی بود که درآمدشان به‌طور مستقیم به خزانه سلطان می‌رفت و سلطان بنا به صلاحدید خود آنها را خرج می‌کرد. برای نمونه مخارج دربار و نظامیان از این طریق حاصل می‌شد.

در دوران خلفای راشدین اما دولت اسلامی که درواقع در شخص خلیفه متجلی می‌شد، نمی‌توانست اموال اسلامی شامل زکات، خمس، جزیه، کفارات و ذکورات را بنا به میل خود مصرف کند. معاویه در این زمینه هم از سنت خلفای پیشین اعراض کرد و در عوض روش ساسانیان را در پیش گرفت. همین امر او را در تطمیع مخالفان و حمایت از موافقان توانا ساخت و به او این امکان را بخشید که ارتش شام را تجهیز کند: «معاویه تزی داشت که آن را عالی‌ترین تز خود می‌شمرد و آن این بود که از منبر مدینه بالا رفت و درحالی‌که شمشیر خود را از غلاف بیرون کشیده بود به مردم گفت: من با رضایت شما بر سر کار نیامده‌ام، بلکه به یاری این شمشیر بر اریکه قدرت نشسته‌ام؛ لذا با شما معامله‌ای می‌کنم و آن اینکه به شما (مخصوصاً عرب مدینه منوره) قول می‌دهم امنیت‌تان را حفظ و رفاه‌تان را تامین کنم و از شما خواسته‌ای دارم که هرچه می‌خواهید بگویید، اما درباره خلافت سخنی به زبان نیاورید.»

از نظر فیرحی این سخن دو معنای همزمان دارد: سکوت سیاسی و رفاه اقتصادی؛ امری که «اکثر دولت‌های امروزین هم در جای‌جای دنیا چنین رفتار می‌کنند.»

اختلافات کوفیان و شامیان

در کنار عامل بسیار مهم تبدیل خلافت به سلطنت، یکی دیگر از عوامل موثر در رویکرد جامعه‌شناسی تاریخی رقابت‌هایی است که میان  کوفیان و شامیان یا اعراب جنوبی و اعراب شمالی وجود داشت. مردم کوفه از زمان جنگ‌های ارتداد (۱۱ هجری) و از بخش‌های جنوبی شبه‌جزیره و یمن به کوفه مهاجرت کرده بودند. بعدتر آنها البته در جنگ‌های اعراب با ایرانیان، با شامیان متحد شدند و جنگیدند. در دوره خلافت عثمان اما نارضایتی در اهالی کوفه بالا گرفت. دلیل عمده این نارضایتی این بود که عثمان رفته‌رفته تمام مناطق این شهر و زمین‌هایی را که جزء اموال امام و خلیفه و بیت‌المال بود، خصوصی اعلام کرد و  بخش عمده آنها را به قریش فروخت. بخشی را نیز خود خرید. با این روند مهاجران کوفه به مستاجران قریش تبدیل شدند و بدین‌ترتیب شورش‌هایی نیز درگرفت که عثمان با تکیه بر بنی‌امیه آنها را سرکوب کرد.

با این تفاسیر کوفه در حمایت از علی(ع)، پناهی برای رسیدن به حقوق خود نیز می‌دید. این روند حق‌خواهی کوفیان از دوران عثمان تا شهادت امام حسن مجتبی(ع) ادامه یافت اما در عمل به ثمر نرسید. در جنگ‌های سه‌گانه حضرت علی (جمل، صفین و نهروان) قریب به ۲۵ هزار نفر از کوفیان و ۴۵ هزار نفر از شامیان کشته شدند اما درنهایت گویی در سال ۴۱ کوفیان شکست از شام و معاویه و شکل‌گیری موازنه جدید قدرت مبتنی بر سلطنت اسلامی را پذیرفتند.

رقابت‌های درونی بنی‌امیه

این البته تمام ماجرا نیست. جدا از این نبردهای بیرونی، واقعیت تاریخی نشان می‌دهد که در درون نیروهای اموی نیز رقابت‌هایی جدی در میان است. لشکر علی را بیشتر اهالی کوفه و انصار تشکیل می‌داد. در برابر سپاه شامیان از قریشیان تشکیل می‌شد که عصبیت، پیوستگی و ثروت قابل‌توجهی داشتند. شامیان در مقابل کوفیان متحد و منسجم بودند اما در درون خود می‌توان گفت بنی‌امیه شامل سه دسته می‌شد: ۱ـ جناح یمنی به‌خصوص قبیله «بنی کلب» که طرفدار بنی‌معاویه بودند ۲ـ جناح قیسان که بیشتر قریشیان اهل حجازی بودند و بزرگترین رهبران بنی‌امیه از درون آنان برخاسته بود. این گروه از خلافت مروان پس از معاویه حمایت می‌کردند. ۳ـ جناح عمروعاص که به شخصیت پیچیده عمروعاص متکی بود.

دقت نظر فیرحی در توجه به این ابعاد کمتر بیان‌شده، مخاطب را به درکی چندجانبه از روندهای منتهی به واقعه کربلا می‌رساند. برای نمونه رقابت میان مروان، معاویه و عمروعاص ازجمله روایت‌های کمتر شنیده شده است. آنها هر سه در تلاش بودند بعد از علی به خلافت برسند و در عین همکاری با یکدیگر علیه لشکر کوفه، از قصد همدیگر برای جانشینی نیز مطلع بودند. عمروعاص در این زمینه می‌گوید: «در برابر دیدگان من است که اگر علی شکست بخورد، اولین قربانی خلافت، من هستم.» بعدتر نیز به پسرش که والی مصر شده بود، نوشت: «با مردم باش، نه به‌نفع معاویه! در برابر دیدگاه من قرار دارد که معاویه پس از من، اموال مرا تقسیم می‌کند و فقط به اندازه پر ملخی برای زنده‌ماندن به شما واگذار می‌کند.» می‌دانیم که بعدتر نیز مرگ عمروعاص، مرگی مشکوک تلقی شد.

تمهیدات معاویه برای ولایتعهدی یزید

با وجود چنین رقبایی، معاویه برای ولایتعهدی یزید راهی دشوار در پیش داشت. رحلت امام حسن مجتبی در سال ۵۰ هجری، یکی از موانع عمده را از میان برداشت. با این همه همچنان مخالفان عمده‌ای در این زمینه وجود داشت؛ یکی خطر بنی‌هاشم و مخالفان معاویه در مدینه چون عبدالله زبیر و دیگری بنی‌مروان و بنی‌عاص. از نظر معاویه، خلافت یزید هم با مخالفت حسین بن‌علی مواجه خواهد شد و هم با سکوت بنی مروان و بنی عاص در برابر این مخالفت. این حدس او نیز درست از آب درآمد و وقتی یزید به خلافت رسید، حاکم مروانی مدینه بر امام حسین و عبدالله زبیر سخت نگرفت و آنها موفق به خروج از مدینه شدند.

با همه این تردیدها معاویه در سال ۵۴ یزید را به ولیعهدی خود انتخاب کرد. او برای تمهید این امر دست به برگزاری کنگره‌ای به‌نام «کنگره الجابیه» زد و در آن کوشید به توزیع قدرت میان سه دسته بنی‌معاویه، بنی‌عاص و بنی‌مروان دست بزند. این طرح معاویه براساس ایجاد موازنه در دولت بود و بر این اساس استوار بود: نزدیک شدن بنی‌امیه به کوفه و اعطای امتیاز به مردمان آن به هنگام تحت فشار قرار گرفتن به دست آل‌مروان و آل‌عاص، توجه به مردم حجاز به‌خصوص اشراف صحابه به‌ویژه از نظر مالی، توجه به اعتراضات مردم عراق و عزل سریع حاکمان آن منطقه هرگاه که مردم چنین خواستند. این موارد برآمده از روانشناسی دقیق سیاسی معاویه از مراکز قدرت و نوع قدرت آنهاست. با همین دقت‌نظر است که او به یزید وصیت می‌کند: «همیشه مراقب رابطه پنهانی خاندان علی با کوفه باش چون مردم کوفه منتظرند تا اگر من مردم، باز هم به سمت خاندان علی بروند و آنها را در مقابل شما قرار بدهند.»

فیرحی البته در کنار این موارد به نکته مهم دیگری نیز اشاره می‌کند و آن این است که علت اصلی انتخاب یزید به ولیعهدی، ترس از وجود رقبای داخلی در درون بنی‌امیه (بنی‌مروان و بنی‌عاص) است تا ترس از کوفیان. در همین زمینه او به تحلیل ابن‌خلدون در این زمینه اشاره می‌کند. از نظر ابن‌خلدون، بنی‌امیه در صورت برخورداری از انسجام قدرت بسیار زیادی می‌توانستند داشته باشند. ابن‌خلدون در این زمینه به انسجام قبیلگی، نظامی و مالی بنی‌امیه توجه دارد، اما در عین حال بدین نکته نیز باید اعتنا کرد که در سال‌های ۵۰ هجری به بعد خلافت اموی در عمل از درون دوپاره شده است و شاخه مروانی به‌عنوان شاخه قوی‌تر و شاخه «بنی‌معاویه» به‌عنوان شاخه رو به زوال دیده می‌شود. با این مقدمات است که فیرحی می‌نویسد: «یکی از مهمترین علل سختگیری معاویه برای بیعت، کنترل بنی‌مروان بود.»

فشار عمومی اجازه بیعت نمی‌داد

از نظر معاویه، چهار نفر رقبای اصلی یزید هستند؛ حسین بن‌علی، عبدالله بن‌عمر، عبدالله بن‌‌زبیر و عبدالرحمن بن‌ابی‌بکر؛ فرزندان علی، عمر، زبیر و ابوبکر. آخری که آشکارا ولایتعهدی یزید را احیای سنت‌های سلطنتی روم و ایران دانست و در برابر معاویه ایستاد، در سال ۵۳ هجری به‌طرز مشکوکی کشته شد. حسین و عبدالله زبیر نیز در دوران معاویه البته به خلافت یزید تن ندادند. با این همه در همان وصیت‌نامه، معاویه به نکته مهمی درباره جایگاه حسین بن‌علی در میان مردم کوفه اشاره می‌کند که در تحلیل چرایی قیام امام بسیار مهم است. او بعد از نام‌بردن از این چهار نفر می‌نویسد: «اما حسین بن‌علی، مردی است بی‌پروا که مردم عراق او را رها نمی‌کنند تا به خروج وادارش سازند.»

باتوجه به این مسائل وقتی یزید در سال ۶۰ هجری به خلافت می‌رسد نامه‌ای به حاکم مدینه می‌نویسد که اصلی‌ترین مضمون آن در کنار توصیه به آرام‌کردن جامعه، اخذ بیعت اجباری از سه رقیب اصلی یعنی حسین، عبدالله بن‌عمر و عبدالله بن‌زبیر است. فیرحی اما اینجا مسئله بیعت‌نکردن زبیریان و بنی‌هاشم با یزید را فراتر از میل شخصی و نخواستن این افراد مطرح می‌کند و با استفاده از الگوهای روانشناسی اجتماعی معتقد است «فشار اجتماعی» به این افراد اجازه بیعت نمی‌داد و برای همین بعد از امام حسین، زبیریان هم ناچار از قیام شدند.

جدا از بحث نیات متفاوت این دو گروه در برابر یزید و خلافت اموی، سخن بر سر آن است که «نخبگان چندان آزاد نیستند که حتی اگر خود مایل باشند، بتوانند با دولت معامله کنند؛ چراکه جامعه الزام‌های بزرگی در خود دارد و بی‌توجهی به این الزام‌ها سبب می‌شود نخبگان به زودی فراموش شوند و جایگاه خود از دست بدهند. انتظاری که از نخبگان سیاسی و مذهبی وجود دارد این است که در پیچ‌های تاریخی نقش خود را ایفا کنند وگرنه حرکت سریع در یک جاده هموار برای همه آسان است.»

تاثیر«ساخت اجتماعی» در تصمیم امام نزد فیرحی چنان اهمیتی دارد که او در تفسیر جمله‌ای که ظاهراً جزء آخرین جملات آن حضرت است: «این فرد نابه‌کار  (عبیدالله بن زیاد) مرا بین دو چیز مخیر ساخته است: تیغه شمشیر و ذلت بیعت، اما حاشا که من تن به چنین ذلتی بدهم»، بر این عقیده است که: «در اینجا مهم این است که حضرت می‌فرماید مسئله فقط حالت فردی ندارد، بلکه اگر من بیعت کردم دیگران درباره من چه می‌گویند؟ خداوند و رسولش این بیعت را نمی‌پسندند و اصلاب پاک، دامن‌های پاکیزه، غیرتمندان و آنان که از ذلت گریزانند، فرمانبرداری فرومایگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجیح نمی‌دهند.»

کوفه در انتظار خیزش دوم

باتوجه به جمیع مطالب طرح‌شده از نظر فیرحی، مردم کوفه در ۲۰ سال میان سا‌لهای ۴۱ تا ۶۱ آمادگی شورش را پیدا کرده بودند و خود را حامیان تشیع علوی نیز می‌دانستند. بنابراین حتی اگر امام قصد قیام نیز نداشت، فضای عمومی سیاسی ایجاب می‌کرد که امام با خلافت یزید از در مخالفت درآید. هر انتخاب دیگری ولو سکوت به‌معنای زیر سوال بردن چهار سال خلافت پدرش  و آن همه کشته بود. معاویه با شم سیاسی خود شش سال قبل از مرگش این نکته را دریافته بود که کوفه در آستانه خیزشی سراسری است و به‌طور طبیعی در این خیزش به رهبری حسین تمایل پیدا می‌کند. برای همین می‌نویسد: «کوفیان حسین را رها نمی‌کنند تا به خروج وادارش کنند.»

با چنین پیش‌زمینه‌ای است که بلافاصله پس از مرگ معاویه و قبل از انتشار خبر، هم نامه به مدینه برای بیعت اجباری ارسال می‌شود، هم عبیدالله بن زیاد به کوفه فرستاده می‌شود تا حکومت نظامی شکل بدهد. در زمینه بیعت اجباری گفته شد که بنی‌مروان با بنی‌معاویه همکاری نکردند اما وقتی متوجه واقعی بودن خطر قیام شدند، تعهد دادند که ارتشی از درون کوفه برای مقابله با حسین آماده کنند. این امر نیز در سرنوشت این نبرد تعیین‌کننده بود زیرا اگر نیرویی از شام به کوفه برای جنگ با امام می‌آمد، عرق قبیلگی کوفیان تحریک می‌شد و احتمال حمایت قاطع آنها از امام چندین برابر می‌شد. از این منظر این نکته نیز بیانگر یکی دیگر از عوامل مهم در جامعه‌شناسی سیاسی و روابط نیروها در واقعه کربلاست.

کتاب عاشورا  فساد و اصلاح

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی