نگاهی به فیلم کوتاه مستند کاروان به کارگردانی محسن امیریوسفی
تعزیه سدهایها
«سِدِه» (همایونشهر سابق و خمینیشهر فعلی) شهری با جمعیتی 250 هزارنفر در مجاورت شهر اصفهان است که اصغر فرهادی، بینالمللیترین کارگردان ایران در آنجا زاده شده است. جز فرهادی اما یکی دیگر از هنرمندان آوانگارد و پیش روی سینمای ایران، محسن امیریوسفی نیز اصالتی خمینیشهری دارد و برخی از آثارش نیز در همان شهر و براساس مختصات فرهنگی و اجتماعی آن دیار ساخته شدهاند. امیریوسفی در نخستین اثر بلندش، «خواب تلخ» به داستان مردهشور پیری بهنام اسفندیار در شهر سده میپردازد؛ فیلمی متفاوت و تحسینبرانگیز که نام کارگردان جوانش را در آغاز دهه 1380 در زمره یکی از استعدادهای سینمای ایران که باید چشم به موفقیت روزافزونش داشت، بر سر زبانها انداخت. متاسفانه اما این فیلم که جوایز بینالمللی قابل توجهی نیز دریافت کرد، توقیف شد و بعد از 12 سال به اکران عمومی راه یافت.
دیگر فیلم بلند امیریوسفی، «آتشکار» با سوژهای نو و جسورانه، اما در سال 1386 با بازی حمید فرخنژاد، باز در استان اصفهان ساخته شد و پس از سه سال در سال 1389 اکران شد. این فیلم داستان سهراب، آتشکار ذوبآهن اصفهان است که چهار دختر دارد اما در آرزوی داشتن پسری نیز هست. از طرفی همسرش از او میخواهد به عمل وازکتومی رضایت دهد و از سوی دیگر عرفها و سنتهای اجتماعی او را از این عمل بازمیدارند. هر دو فیلم «خواب تلخ» و «آتشکار» جدا از اینکه در بافت جغرافیایی و فرهنگی مشابهی ساخته شدهاند، اما هم بهدرستی در تلفیق فرهنگ خاص خمینیشهری با نگرههای کلی ایرانی موفق از آب درآمدهاند و هم در زمینه بازنمایی شکاف سنت و مدرنیته در جامعه ایران اهمیت دارند و تنشهایی را که این شکاف در حوزه عمومی و حیطه خصوصی افراد ایجاد میکند، برملا میسازند.
بااینهمه جدا از این آثار سینمایی بلند، امیریوسفی در زمینه فیلمهای کوتاه و مستند نیز فعالیت کرده است. او در سال 1376 نخستین فیلم کوتاهش، «نادر فرزند شمشیر» را براساس اقتباسی از داستان «شمشیر» نوشته فرانتس کافکا ساخت. در سال 1378، فیلمی کوتاه بهنام «دستهای سنگی» را کارگردانی کرد و در سال 1381 مستند کوتاه «کاروان» امیریوسفی را که به نمایش برگزاری مراسم تعزیهخوانی و حرکت نمادین کاروان اسرا در شهر خمینیشهر میپردازد، مرکز گسترش سینمای مستند تجربی تهیه کرد.
این فیلم 27 دقیقهای سراغ گروهی در خمینیشهر میرود که هر سال روز هشتمماه محرم مراسم تعزیهای شلوغ و میدانی را با محوریت حرکت کاروانهای اسرا در خیابانهای شهر به اجرا درمیآورند. دوربین بایرام فضلی، فیلمبردار این فیلم نخست بر نمایش جزئیات آمادهسازی اعضای این گروه متمرکز میشود و در کنار این، گفتوگوهایی نیز با عوامل و مدیر اصلی این تعزیه دیده میشود که در انتقال حس و حال و انگیزه این مردمان عادی در برگزاری چنین مراسمی که گفته میشود رویهمرفته بیش از 2200 نفر از اهالی شهر در آن مشارکت دارند، مؤثر است.
گرداننده اصلی این مراسم و سایر بازیگران نقشهای اصلی، هیچکدام از عوامل حرفهای سینما، تئاتر و تعزیه نیستند، بلکه عموم آنها مشاغلی چون رانندگی جادهای، پفکفروشی، باربری ماشینی و... دارند. بااینهمه با ذوق و شوقی که در بیان و نگاه آنها مشهود است، خود را وقف این مراسم سالانه میکنند و مشخص است که در طول سالیان اجرا نیز تجهیزات کامل و درخوری برای اجرای بهتر آن تهیه شده است. در نمایش خیابانی آنها که با حضور پررنگ مردم تماشاچی بهخصوص زنان و دختران تماشاگر نیز همراه است، البته ردی از حضور زنان در اجرا دیده نمیشود.
بااینهمه شخصیتها و گروههایی نظیر امام حسین (ع)، حر، شمر، عمربنسعد، حرمله، غلام، اجنه و ملائکه هرکدام با لباسهایی طراحیشده دیده میشوند. حتی در این نمایش کشیشی که گفته میشود سر امام حسین (ع) را شبی از خولی به امانت گرفت، وجود دارد و او با صلیبی بر گردن در میان جمعیت به ایفای نقش میپردازد. ملاک تقسیمبندی کلی و اولیه شخصیتها در این تعزیه هم براساس سه رنگ سبز اولیاء، سرخ اشقیا و زرد ممتنعان است و این نیز جدا از جنبههای مضمونی از نظر طراحی لباس وجهی هنری به اثر بخشیده است.
شنیدن گفتههای افراد حاضر در تعزیه و دیدن شوق و اشتیاق مردم برای حضور در این مراسم مذهبی، هم عمق احساسات مذهبی مردم خمینیشهر را به نمایش میگذارد، هم جلوههایی از مردمیبودن عزاداری امام حسین(ع) را نشان میدهد؛ پروژهای که در آن هر کسی به آنچه برایش مشخص میشود، رضایت میدهد؛ ولو نقشی کوچک یا مشارکت در تدارکات و انتظامات. مهمتر از نحوه حضور، اصل حضور و مشارکت است که در این فرآیند برای مردم اهمیت دارد و امیریوسفی هم میکوشد بیشتر از هر چیز راوی صادق همین احساسات باشد. جایی بازیگر نقش عمربنسعد، صادقانه از بدقیافهبودن خود سخن میگوید و اظهار میدارد که اگر نقشی برای او نباشد، راضی است که سگ بشود و عقب کاروان حرکت کند. بازیگر نقش شمر هم موفقیت خود را وقتی میداند که بتواند مردم را به فرستادن لعنتهایی هرچه بیشتر خطاب به این شخصیت ترغیب و تهییج کند.
در کنار این، دوربین سیال و بازیگوش بایرام فضلی ما را با انواعی از رفتارهای گاه برخورنده و غیرمحترمانه میان گردانندگان و عوامل تعزیه هم آشنا میکند؛ جایی که در آن مدیر اصلی تعزیه بدون تعارف از این پرده برمیدارد که عوامل باید دو، سه روز تابع مطلق او باشند و اگر چنین نکنند کار به کتککاری هم خواهد رسید. او که هنوز در تشخیص و تحلیل انگیزه اصلی خود در راهاندازی این تعزیه مردد است و خود را فردی کاملاً معتقد و مومن نیز نمیپندارد، در صحنههایی از همین فیلم با شدت عمل با کسانی که در ایفای نقش خود در این تعزیه طویل و شلوغ موفق عمل نکردهاند، برخورد میکند. در اینجا البته توجه به روحیات خاص فرهنگ شهری در خمینیشهر مهم است و بخشی از اهمیت اثر امیریوسفی در این زمینه جامعهشناسانه نیز خود را در تدوین نشان میدهد؛ جایی که این روحیات اقتدارگرایانه با شلوغی مداوم پشت صحنه، سپس درگیریهایی در خیابان برای تصاحب پارچههای متعلق به عزای حسینی و تکهتکهکردن پارچه سبزرنگ تلفیق میشود تا همه با هم بر وضعیتی کربلاگونه در واقعیت امر در شهری دلالت کنند که به هر روی میدانیم مردمان آن عزاداریهای پرشور و گاه خطرناک و خونینی دارند و حتی همچنان رسم قمهزنی در میان بخشی از آنها شایع است.
بخش جامعهشناسی مستند کاروان نیز بهطور کوتاه اما تاثیرگذار به واکاوی و به تصویرکشیدن مردم در مواجهه با این نمایش اختصاص پیدا کرده است؛ جاییکه با شوق و اشتیاق فراوان به گرفتن پارچه و پرچمهای مربوط به سپاه امامحسین(ع) میپرداختند و این وسایل و ابزارها را گاهاً تکهتکه و به جهت تبرک استفاده میکردند، بخشهایی که اگرچه کوتاه بودند اما بهطور ویژه به اعتقاد و تفکر مردم بومی اصفهان به یک نمایش تاریخی و ارادت و علاقه آنها به اهلبیت اشاره داشته است.