تو یک مصرفکنندهای
نمیدانم شما هم به اندازه من از زندگی در محاصره هرروزه و مداوم پیامکهای تبلیغاتی هجومآورنده به گوشیهایتان در عذاب هستید یا نه. بحث بر سر فشار روانی حاصل از این محاصره و هجوم است. کاری که با روح و روان و شخصیت و هویت ما میکند. هویت ما یک مفهوم مرکب و چندپاره است. پیشفرض دنیای مصرفگرا این است که این هویت چندپاره را میتوان به یک تکه عمومیاش فروکاسته کرد؛ من در معرفی خودم ممکن است تکههای مختلفی از این هویت را احضار کنم.
مثلاً: مرد، میانسال، ایرانی، نویسنده، منتقد، آموزگار و روزنامهنگار، شاغل و... اما در مقام مخاطب این پیامکها من فقط یکچیز هستم؛ مصرفکننده. این پاره از هویت ماست که خطاب این پیامکها قرار میگیرد و از شخصیت انسانی تهیمان میکند و با بسامد هولناکش اعصاب و روان ما را آشفته میسازد. مدام دعوتمان میکند بابت خرید چیزی که اصلاً لازمش نداریم تخفیف بگیریم، یا اگر خریدی میکنیم تخفیف ناچیزی که میتوانستیم با وارد کردن یک کد به دست بیاوریم و از آن غافل بودهایم را چون خسرانی عظیم به رویمان میآورد؛ فارغ از اینکه در چه شرایط فیزیولوژیکی یا مالی و اقتصادیای هستیم، انبوهی از خوراکهای چرب و لذیذ را به ما پیشنهاد میکند، یا سفرهای رویایی به اکناف جهان را برایمان برنامهریزی میکند، یا املاکی را برای فروش به ما عرضه میدارد که حتی اگر دو قرن هم درآمدمان را پسانداز کنیم، 20درصدش را نیز نمیتوانیم مالک شویم.
بدتر از ماجرای بنیه اقتصادی، بیرحمانه سلایق و علایق فرهنگی و سیاسی ما را نادیده میگیرد؛ به گردهماییهایی که تعلق خاطری به آنها نداریم دعوتمان میکند، بابت رخدادهایی که ممکن است در ذهن ما جایگاهی نداشته باشند، تبریک و تسلیت میفرستد، به کنسرتها و نمایشهایی که هیچ ربطی به علایق ما ندارند فرامیخواندمان. فراتر از اینها گاهی تهدیدمان میکند؛ قطع برق، تلفن و امثالهم، پایان مهلت پرداخت فلان قسط و قبض، هشدار بابت فلان رفتار اجتماعی یا سیاسی.
روند عادی زیست ما دستکم روزی صدبار با این تکانههای ناخواسته دچار ارتعاش میشود و بر روانمان خدشه وارد میکند. دنیای مهیبی میسازد برایمان در حصر ناخواستههای پرشماری که گاه حتی برای آنکه بتوانیم مشقتهای زندگی را تاب بیاوریم، به ضرب و زور رواندرمانی، دارو و غرقه ساختن خود در کار و فعالیت بدنی، خواستهایم فراموششان کنیم. اما گویا چنین حقی نداریم. چون ما مصرفکنندهایم: یک حیوان داروینی که از صبح باید به فکر خوردن، پوشیدن، خریدن، سود کردن، بیمه شدن، شتافتن، بهروز بودن، تخفیف گرفتن، سرکیسه شدن و انفعال سیاسی و اجتماعی باشد. با همین قرائت سنگدلانه از هویت ماست که پیامکها بر سرمان آوار میشوند.
از این بدتر لحن باب روزشده این پیامکهاست که تمام وجوه دیگر شخصیت ما را نادیده میگیرد. دیگر نه سن و سال، نه میزان سواد و تحصیلات، نه جایگاه اجتماعی و نه احترام شهروندی و انسانی، هیچیک برای ارسالکنندگان مهم نیست. با آن صمیمیت مسموم و ریاکارانه و آن ادبیات لمپنی، به اسم کوچک صدایمان میزنند و ما را ابلهانی از دنیا بیخبر تلقی میکنند که بدیهیات زندگی را باید تعلیم بگیریم و در اسرع وقت در رفتار و کردارمان تجدیدنظر کنیم و چنان از منظر ذهنی و شناختی عقبمانده و درماندهایم که باید مرعوب صفات پوچ و دالهای تهی مورد استفاده آنان در باب توصیف کالاها و رویدادهای مختلف باشیم. سیاههای از این صفتها را اگر پیشرویمان بگذاریم، متوجه این وهن عمومی خواهیم شد؛ بزرگترین، بهترین، بیسابقه، بینظیر، خفن، مطمئن، مسئولیتپذیر و...
در جهان مصرفگرا، هیچ گربهای برای رضای خدا موش نمیگیرد. آنها در فکر منفعت خویش هستند و البته باید بهشکلی از این منفعت برخوردار شوند که به ما نیز القا نمایند که داریم از فلان خرید یا رفتار یا سرمایهگذاری، سود میبریم و چیزی به دست میآوریم. اگر این پیشفرض را بپذیریم، متوجه خواهیم شد که از یکسو این پیامکها، چون مجاز هستند و در سطح گسترده به همگان میرسند، برخی از یک سیاست کلی هستند.
خاصه در کشور ما که اگر دولت و حکومت مایل به انجام کاری نباشد، چنین عمومیت و سهولتی اساساً امکانپذیر نیست. پس این فروکاستگی هویت ما بهعنوان مصرفکنندگانی سربهراه که عمدهی فکرمان خوراک و پوشاک امروز و فرداست، هرچند معاییری در حقیقت زندگی اجتماعی این روزگار دارد، اما تلاشی برای تداوم و تثبیت آن نیز هست. اگر ذهن آگاه و مقاومی داشته باشیم، این اهانت مداوم، این نادیده گرفته شدن و این تقلیل معنادار به آن جانور داروینی اندکاندک ما را از بهبود شرایط جامعه ناامید میکند. یعنی درمییابیم تا چه حد از جریان غالب خواستهای فرهنگی و اجتماعی روزگارمان دور و پرتیم. چراکه عمومیت پیامکها و گفتمان حاکم بر آنها شاخصی مطلوب است برای جریان غالب کردار اجتماعی مردم پیرامون ما.
اگر هم ذهن آگاهی نداشته باشیم و آماده تاثیرپذیری باشیم، به سرعت تبدیل میشویم به همانچیزی که این محاصره تبلیغاتی در پی آن است: یک مصرفکننده که زندگیاش باید خلاصه شود در تکاپوی بیپایان برای ارزاق، پوشاک، بیمه و دو قران سود بیشتر از فلان حساب یا خرید و البته اگر به تثبیت نسبی اقتصادی رسید هم که باید فکر سفرهای بیمعنا، ترمیم مو، عمل بینی، گونه و اندام و تفننهای قاتل تفکر باشد.