آتیلای بزرگِ یک جوان
افشین هاشمی نویسنده، کارگردان و بازیگر بعضیها فقط بازیگر نیستند؛ فراترند و محبوبیتشان بسته به شهرتشان نیست، به کارهاییست که گاه پنهان و گاه آشکار، اما از
افشین هاشمی
نویسنده، کارگردان و بازیگر
بعضیها فقط بازیگر نیستند؛ فراترند و محبوبیتشان بسته به شهرتشان نیست، به کارهاییست که گاه پنهان و گاه آشکار، اما از سویدای جان، برای همکارانشان، دوستانشان یا هر کسی که از کنارشان رد شده، انجام میدهند؛ بیهیچچشمداشت، بیخواستهای اضافه و صرفاً به دلیلِ عاطفهی وجودیشان. این را جوانانی که از کنار آتیلا گذر کردهاند خوب میفهمند. از تلاشش برای پروراندنِ جوانانِ شیفته و بااستعداد، تا کمکهای حرفهایاش برای تازهراهیافتگان و مشورتهایش برای هرکس که کاری جدّی با تئاتر و سینما داشت. اینها نه تعریفاتی برای یک درگذشته، بلکه مشاهداتِ واقعیِ شخصِ خودم است؛ از سالهای آغازینِ ورودم به دنیای حرفهایِ تئاتر تا همهی روزهایی که بیشتر میدیدمش و همکار بود و بهشوخی و متلک میگفت: «شما فلانی هستید، خوشحالم میبینمتون.»
در همهی روزهای خبرنگاری، که گفتوگویمان برای مجله باعث دوستیِ کوچکی شده بود، بهشوخی میگفت «مگه من ۱۱۸ هستم که هی ازم شماره میگیری!»
او تنها مشهوری بود که میشناختم و برای مصاحبه با دیگران از او شماره میگرفتم.
روزی که اتفاقی از راهروهای پیچدرپیچ میگذشتم، دستِ منِ جوانِ مشتاق را گرفت و کشید و برد در تالارِ اجرای نمایشش که بازبینی داشت که نمایش را ببینم! و چه هیاهویی در دلم شد که نظرِ من برای آتیلا (متوجهید؟! آتیلا! آتیلای بزرگِ یک جوان) مهم است!
در زمانِ افسردگیهای بیکاری در سینما، او بود که در یک کافهی پرت، از سالهای بیکاریاش گفت و دلم را آرام کرد و خیلی خیلی خیلی کارهایی از این دست برای خیلیها.
و این جملهی طلاییاش دربارهی شرایطمان که: «اونقدر همهجا در حالِ بازسازیه که همهجا خرابه!» آنقدر از رفتنش غمگینم که نوشتهام انسجام ندارد، تنها از سرِ مهر و عاطفهای آشفته است که مینویسم، هرچند قلمم میلرزد.