اصالت ضعفهای بشر
درباره «کرگدن» اوژن یونسکو به مناسبت «کرگدنخوانی» در تهران
درباره «کرگدن» اوژن یونسکو به مناسبت «کرگدنخوانی» در تهران
ساسان گلفر
روزنامهنگار و منتقد
معیارهای اخلاقی! دیگه حرف اخلاق را هم نزنیم. اخلاق خفهام میکنه. چه حرفهای قشنگی؛ اخلاق! باید اخلاق را گذاشت درِ کوزه آبش را خورد.
آخه چی میتونی بهجای اخلاق بذاری؟
طبیعت!
طبیعت؟
طبیعت ملاک و معیار خودش را داره. اخلاق با طبیعت در تضاده!
اگه منظورت را درست فهمیده باشم، دلت میخواد قانون جنگل جای قواعد اخلاقی را بگیره.
من توی جنگل زندگی میکنم. زندگی!
این گفتوگو میان دو شخصیت اصلی نمایشنامه «کرگدن» اوژن یونسکو، برانژه و ژان که در میانه داستان و اندکی پیشاز یک دگرگونی سرنوشتساز رخ میدهد، جانمایه یکی از مهمترین نمایشنامههای قرن بیستم و یکی از دو اثر سردمدار جنبش معناباختگی -در کنار «در انتظار گودو» ساموئل بکت- را آشکار میکند. اما پیشاز هر بحثی درباره «کرگدن» باید به بستر تاریخی و زمینه پیدایش آن نگاهی انداخت.
اوژن یونسکو، نمایشنامه «کرگدن» را در سال1959 میلادی منتشر کرد. چند سالی از جنگ جهانی دوم گذشته بود، بعضی از دیکتاتورهای بزرگ اوراسیا کشته شده یا مرده بودند و بعضی دیگر همچنان سر جایشان مانده بودند یا در قارههای مختلف مثل قارچ از خاک کشورهای کوچک و بزرگ سر در میآوردند. جنگ سرد به راه افتاده، با شدت تمام در جریان بود و دو اردوگاه موسوم به شرق و غرب یا اصطلاحاً چپ و راست، به تولید و پرورش دیکتاتورهای اغلب دستنشانده و بازتولید خوی خودکامگی در جایجای کره زمین، از آسیا و آفریقا و اروپا تا آمریکای جنوبی مشغول بودند. اوژن یونسکو، زاده سال 1909 در سالتینا، رومانی که در گرماگرم جنگ جهانی به مارسی فرانسه و بعد به پاریس نقلمکان کرده و بعد از موفقیت خیرهکننده اولین نمایشنامهاش، «آوازخوان طاس» که در حوالی 40سالگی او منتشر شده و روی صحنه رفته بود، با آثار صحنهای ابسورد مانند «درس»، «صندلیها» و «احوالپرسیها» و «مستأجر جدید» در کنار همتای ایرلندی خود، ساموئل بکت، به یکی از پیشگامان مکتب فلسفی-هنری معناباختگی و تئاتر آوانگارد بدل شده بود، در 50سالگی یکی از صریحترین آثارش از جنبه اشارهها و کنایههای سیاسی را منتشر کرد که همین نمایشنامه «کرگدن» بود؛ نمایشنامهای که ژان لویی بارو در پاریس روی صحنه برد و بعد، اورسنولز در رویال کورت تیهتر لندن آن را کارگردانی کرد و نقش برانژه این نمایش را به لارنس الیویر سپرد. نمایشنامهنویس رومانیاییتبار که در نخستین سالهای جنگ جهانی دوم و در زمان حکومت مارشال ایون آنتونسکو دستنشانده آلمان نازی سعی کرده بود در سرزمین زادگاهش بماند و به شیوهای فرهنگی با دیکتاتوری مبارزه کند و در این راه انتقادهایی تند را هم به جان خریده بود، بالاخره در مقطعی وادار به گریز به فرانسه شده بود که اقوام مادری او از دههها پیش در آنجا سکونت داشتند. یونسکو در سالهای میانی قرن بیستم فرو رفتن کشورش در باتلاق دیکتاتوری دستنشاندهای از نوع دیگر را میدید که اتحاد جماهیر شوروی برای آن تدارک دیده بود.
گفته میشود که «کرگدن» بیانیهای در مورد شکلگیری «فاشیسم» است؛ نکتهای که البته درست است اما حقمطلب را تمام و کمال ادا نمیکند. درواقع وقتی با دید نشانهشناسانه به شخصیتها و رویدادهای «کرگدن» نگاه کنیم، متوجه میشویم که «کرگدن» همه انواع جنون جمعی مدرن بهویژه هیستری منجر به تمامیتخواهی ازجمله فاشیسم و کمونیسم را هدف گرفته است. این مفهوم را به روشنی میتوان در نشانههایی که در شخصیتی مانند بوتار و جهانبینی و شعارهای ایدئولوژیک او دیده میشود و تضاد ایدئولوژیک و کشمکش دائمی او با شخصیت دودار که گویی نماینده و نماد اردوگاه فکری/سیاسی غرب است و روابط آن دو با موسیو پاپیون، معاون اداره که گویی نقش سازمانملل یا دبیرکل آن را برعهده دارد -شخصیتهایی که همه درنهایت به کرگدن بدل میشوند- مشاهده کرد. بااینحال، تقلیل دادن این اثر به یک بیانیه سیاسی نوعی کملطفی است و باعث میشود لایه ژرفتر فلسفی آن پنهان بماند.
مردم شهری که رویدادهای نمایش کرگدن در آن رخ میدهد -و از قرائن برمیآید که شهری در قاره اروپاست- یکروز متوجه از راه رسیدن کرگدنی میشوند که در ابتدا بهنظر میرسد فقط اندکی جریان زندگی روزمره آنها را مختل کرده و شاید برای لحظهای هیجان و سرگرمی را وارد زندگی آنها کرده است. جروبحثهایی بر سر تعداد، چیستی، چگونگی و چرایی وجود کرگدن در شهر و میان مردم متمدن هم بهراه میافتد، اما آنقدرها جدی نیست تا آنکه رفتهرفته مشخص میشود این یک بیماری فراگیر است و همه در معرض خطر کرگدنشدن قرار دارند.
بیماری «کرگدن شدن» -تبدیل انسان به چارپایی پوستکلفت که فقط مسیر مستقیم مقابلش را میشناسد و بیمحابا میتازد و هرچه سر راهش قرار بگیرد، نابود میکند- و در این نمایشنامه با رویکردی طنزآمیز مطرح شده، استعارهای برای یک روانرنجوری بزرگ، یک هیستری جمعی است که از اوایل قرن بیستم به جان کشورهای اروپایی افتاد و بعد از درمان قطعی و شاید در مواردی موقتی در آن قاره تا اوایل قرن بیستویکم، به نقاط دیگر جهان بهویژه جهانسوم گسترش پیدا کرد. این بیماری بهشکلی استعاری در داستانهای دیگر نیز مطرحشده، ازجمله «طاعون» آلبرکامو -که اشارهها و کنایههایی به اگزیستانسیالیسم و «اصالت بشر» او و همراهانش در جنبش فلسفی/ادبی بزرگ دیگر نیمه قرن بیستم نیز لابهلای دیالوگهای نمایشنامه «کرگدن» وجود دارد- رمانی که 12سالپیش از «کرگدن» منتشر شد یا «کوری» که ژوزه ساراماگو 45سال پس از انتشار نمایشنامه نوشت و همینطور در خیل فیلمها و سریالهایی که زامبیها را دستمایه قرار دادند و حتی در سال 2008 فیلم کمدی ترسناکی باعنوان «زامبی استریپرز» ساخته شد که اقتباسی آزاد از نمایشنامه «کرگدن» یونسکو بود.
یونسکو برخلاف مؤلفان بزرگ دیگر به این لایه استعاری و سطحی عمدتاً سیاسی بسنده نمیکند، بیماری را میکاود و میشکافد تا به اعماق فلسفی و معرفتشناختی آن دست پیدا کند. نویسنده نمایشنامه «درس» که زمانی به طعنه نوشته بود: «لغتشناسی علم مفیدی است. با کلمات میشود آدم کشت!» از ابتدای نمایشنامه نشانههای مبحث معرفتشناختی/جامعهشناختی خود را یکبهیک رو میکند، بهویژه با ورود شخصیت «مرد منطقدان» -که قرار است در انتها تنها کرگدن «متشخص» باشد- در همان پرده اول مدام بر این وجه تأکید میکند. اوج این اشارهها در پرده اول پس از پدیدارشدن دومین کرگدن و هنگامی اتفاق میافتد که نمایشنامهنویس در اقدامی ابتکاری، «همزمانی» را جایگزین «درزمانی» میکند (اصطلاحهایی وامگرفته از فردینان دو سوسور زبانشناس/نشانهشناس. شاید در توضیح آن بتوان گفت مثلاً در سینما اگر «درزمانی» به معنای سیر خطی رویدادها باشد، «همزمانی» معادل «تدوین موازی» است) و با نمایش سخنان عاقلاندرسفیه ژان نماینده «عقل سلیم» با برانژه «آدم معمولی و ضعیف» در توازی با سفسطههای مرد منطقدان برای آقای پیر و عوامی که با دهان باز به حرفهای او گوش میکنند، با ساختن لحظههایی خندهآور و درعینحال پرمعنا به قلب مسئله میزند. اوژن یونسکو طی سهپرده این نمایشنامه طولانی بارها به بنیادهای اندیشه و فلسفه جامعه مدرن نقب میزند و از شکگرایی تا خردگرایی، از «میاندیشم، پس هستم» دکارت تا خرد ناب کانت، عینیتگرایی و پوزیتیویسم را زیرورو میکند تا سرانجام به «اخلاق سلاح ضعفاست» نیچه برسد و به داروینیسم اجتماعی. یونسکو علاوه بر عنوان نمایشنامه و بیماری مورد بحث، نام تعدادی از شخصیتها را از عالم حیوانات انتخاب کرده است، مانند آقای پاپیون به معنی پروانه یا آقا و خانم بوف که در زبان فرانسه به معنی گاو و گوشت گاو است و آدمهای نمایشنامهاش مدام از گربه، سگ، موش و کک میگویند تا بهاینترتیب ذهن تماشاگر متفکر و برخوردار از اندیشه انتقادی و تحلیلی بهسمت بنمایههای اندیشه داروین، نظریه فرگشت او و تنازع بقا براساس قانون جنگل در جامعه بشری برود. وقتی اخلاق که باید در نقش تنظیم و برقراری تعادی در مناسبات افراد جامعه در جهت خیر عمومی وارد عمل شود، جای خود را به قانون جنگل و تنازع بقا بدهد تا هر که زورمندتر است، امکانات بیشتری برای زیستن و به خیال خود «خوب زیستن» پیدا کند و بدون هیچ تردید و ملاحظهای هر آنکه ضعیفتر است زیر پا له کند، وقتی کشمکش حیوانات چهارپا جای روابط و مناسبات شایسته انسان دو پا را بگیرد و این عبارت بر زبان یا در ذهن افراد جاری شود: «تو را پامال میکنم! زیر پام لهت میکنم!»
آنوقت است که هرجومرج جای نظم اجتماعی را میگیرد، بسیاری زیر پا میمانند و له میشوند و باقی افراد نیز آسیب میبینند و حتی نابود میشوند- حتی آنهایی که خیال میکنند از این وضع بهره میبرند، نیروی فرسایش بهجای پویایی اجتماعی مینشیند و زیستگاه بشر به باتلاقی تبدیل میشود که از گوشه و کنار آن چنین فریادهایی را میتوان شنید: «مرداب! مرداب کجاست؟»
در چنین شرایطی از خوشقلبی خشکوخالی و نیت خوببدون پشتوانه آگاهی بهویژه فاقد خودآگاهی هم کاری برنمیآید و عشق رمانتیک هم دیگر جوابگو نیست: «من از اون چیزی که تو اسمش را عشق میذاری، یکخرده خجالت میکشم. احساس بیمارگونه، ضعف شخصیت نرها، همینطور مادهها! اصلاً قابل مقایسه با شور و قدرت خارقالعادهای نیست که از این موجودات فوران میکنه، همین موجوداتی که ما را محاصره کردهاند...»
وقتی جنگل و مرداب جای جامعه انسانی را گرفتند، تنها قهرمانی میماند که به ضعفهای بشری خود اتکا کند و بپذیرد که «انسانبودن» را با همه نقصهایش پاس میدارد. او انسانی است که بر ضعف و نقص خود آگاه شده اما طبیعت خود را انکار نمیکند و در پافشاری بر انسانیت خود بهدنبال یافتن راه رهایی است.
برانژه نمایشنامه «کرگدن» لااقل در ادبیات نمایشی زمان انتشار «کرگدن»، شخصیتی منحصربهفرد محسوب میشد. اگرچه برانژه در اثری آوانگارد به روی صحنه میآمد، کاملاً از سنتهای ارسطویی نبریده بود و بااینحال در قالب پروتاگونیست معمول و طبق تعاریف بوطیقایی نمیگنجید. فاعلیتی نداشت و داستان را پیش نمیبرد. برعکس، بیشتر به یک آنتاگونیست میمانست که در مقابل یک نوع پروتاگونیست جمعی، نوعی نیروی منفی و ضدبشری اما پویا و فعال مقاومت میکرد. از این لحاظ بیشتر به قهرمانان فیلمهای ژانر «فاجعه» شباهت پیدا کرد که البته از حدود یکدهه بعد از تولد او و بهمدد پیشرفتهای فنی سینما پدید آمدند. ازطرفی، دستکم با آن تعاریف معمول که برای «قهرمان» قائلیم، اصلاً قهرمان نبود. در بخش بزرگی از شرح و گفتوگوهای نمایشنامه در توصیف این شخصیت به ضعفها و صفات نهچندان خوشایند و جنبههای شخصیتی کموبیش منفی برانژه پرداخته شده و آنچه در او نمیبینیم، «قهرمانی» است. از این لحاظ نیز برانژه بیشتر به «ضدقهرمان»هایی شباهت داشت که در همان زمان یا اندکی بعد از آن روی پرده سینما خودی نشان دادند. بههماناندازه که «کرگدن» در ادبیات و در تئاتر تأثیری ماندگار برجا گذاشت، شخصیت برانژه نیز در ناخودآگاه فیلمنامهنویسان جا خوش کرد و به شیوهای غیرمستقیم از آثار سینمایی دهههای بعد سردرآورد. «کرگدن» اوژن یونسکو اگرچه یکی از مهمترین آثار دراماتیک قرن بیستم بود اما در قرن بیستویکم نیز همچنان خواندنی، دیدنی و شنیدنی است، چون مسئلهای است که به قوت خود باقی مانده و بیشاز ششدهه پس از نگاشتهشدن طنین شخصیتهای آن در سراسر جهان به گوش میرسد.
«کرگدنخوانی» مردادماه 1402 در تهران، رویدادی به کارگردانی کیوان کثیریان که از قرار معلوم کارگردان و تعدادی از بازیگران آن را 30سال پس از یک اجرای نمایش «کرگدن» گرد هم آورده نیز به همین دلیل تازگی خود را حفظ کرده است. نمایشنامه «کرگدن» را دستکم پنجمترجم در پنجدهه گذشته به فارسی ترجمه کردهاند. نخستینبار جلال آلاحمد بود که در سال 1350 خورشیدی این نمایشنامه را ترجمه کرد و پس از او پری صابری، مدیا کاشیگر، احمد کامیابی مسک و سحر داوری دیگر مترجمانی بودند که ترجمه فارسی آنها از نمایشنامه «کرگدن» اوژن یونسکو به چاپ رسید.
رویداد «کرگدنخوانی» در تهران شامل دو بخش انگلیسی و فارسی آن بود که در بخش فارسی آن چهار ترجمه از جلال آلاحمد، پری صابری، مدیا کاشیگر و سحر داوری اجرا شد. تعدادی از بازیگران تئاتر، سینما، تلویزیون و رادیو ازجمله محسن بهرامی، پریسا مقتدی، بهرام سرورینژاد، افسون افشار، نازنین مهیمنی، ناصر مردانی، اسد زارعی، نداکوهی، اردوان زینی سوق، شقایق مسافر، فرزین پورمحبی، شاهرخ رحمانی، فتاح سعادتپور، میرپیمان خوشنویس، مسعود رمضانی، ماهرخ لک، نغمه احمدی، الناز پرویز، بیتا جمالی، رضوان استوار و رومینا مهدوی نقشخوانان 15نقش و یکنفر خواننده شرح صحنه در اجراهای مختلف بودند (بخشهایی کوتاه و شخصیتهایی فرعی از نمایشنامه اصلی حذف شده) که بهصورت چرخشی و در خوانشهای مختلف، نقشهایی متفاوت را اجرا کردند. این نوع نقشخوانی برای علاقمندان به مقوله اجرای صحنهای و بازیگری، همچنین علاقمندان به ترجمه متون نمایشی (و علاقمندان به هر دو مورد، مانند نویسنده این یادداشت)، جذابیت مضاعفی به همراه دارد؛ ازیکسو تفاوت شگرف حسوحال ترجمهای مانند جلال آلاحمد با نگارشی که به رسم معمول پنجدهه پیش، کتابی و لفظ قلم و در بردارنده واژگان و اصطلاحات قدیمی است با ترجمهای متأخر و نثر محاورهای و دایره واژگانی نزدیکتر به زندگی امروز ما در گوش مترجم یا مدرس ترجمه یا دانشجوی رشته ترجمه، تجربهای مغتنم است و ازسویدیگر مشاهده تفاوت بازیها و رنگی که هر بازیگر به نقش خود میدهد، درسی ارزشمند و راهنمایی عملی برای بازیگران و دانشجویان رشته بازیگری محسوب میشود. البته در اجرای صحنهای آینده نمایش «کرگدن» و با تثبیت نقشها احتمالاً این امکان تجربی که در «کرگدنخوانی» بهوجود آمد، وجود نخواهد داشت یا کمرنگ میشود؛ اما «کرگدن» یونسکو پوستکلفتتر از این حرفهاست و با قدرت تمام به پیش میتازد.