پژواک جاودانه موسیقی ایران
پژمان را نمیتوان تنها یک آهنگساز دانست. او پژوهشگری بود که مرز میان موسیقی کلاسیک غربی و ریشههای بومی ایران را درنوردید. آثارش، از اپرای «جشن دهقان» و «دلاور سهند» تا باله «روشنایی» و «سمندر»، جلوهای از تلاشی پیگیر برای همنشینی شرق و غرب، سنت و نوآوری، ریشه و افق بود.

پژمان را نمیتوان تنها یک آهنگساز دانست. او پژوهشگری بود که مرز میان موسیقی کلاسیک غربی و ریشههای بومی ایران را درنوردید. آثارش، از اپرای «جشن دهقان» و «دلاور سهند» تا باله «روشنایی» و «سمندر»، جلوهای از تلاشی پیگیر برای همنشینی شرق و غرب، سنت و نوآوری، ریشه و افق بود. در هر نغمه، پژمان هم میراث موسیقی ایرانی را پاس میداشت، هم چشماندازی تازه بر جهان هنر میگشود.
از منظر معرفتی، پژمان هنرمندی بود که موسیقی را نه تفنن و سرگرمی، بلکه ابزاری برای تعالی آدمی میدید. در جهانی که هیاهوی روزمره روح انسان را فرسوده میکند، موسیقی او یادآور این حقیقت بود که هنر، راهی برای بازگشت به خویش و اتصال به دیگری است. او میدانست که نغمه، زبان مشترک دلهاست؛ زبانیکه میتواند فراتر از مرز و مذهب، میان انسانها پیوندی عمیق بیافریند. پژمان در آثارش، چه در شکوه سمفونیک و چه در لطافت ترانه، همواره بر آن بود تا به یادمان بیاورد که هنر، آینه انسانیت است و نغمه، پژواکی از روح متعالی بشر.
از منظر فلسفهی هنر، آفرینش هنری چیزی فراتر از مهارت یا صنعت است. هنر تلاشی است برای معنابخشیدن به هستی، برای تبدیل تجربههای فردی به زبانی همگانی که همه بتوانند در آن سهیم شوند. هنرمند در این معنا، نهصرفاً آفرینندهی زیباشناسانه، بلکه مفسر زندگی است. پژمان نیز در امتداد چنین اندیشهای حرکت میکرد. او موسیقی را میدان مواجههی انسان با حقیقت میدانست. همانگونه که فیلسوف میکوشد تا پرسشهای بنیادین را با اندیشه پاسخ دهد، پژمان با نغمههایش به این پرسشها واکنش نشان میداد. که معنای امید چیست؟ که رنج چگونه قابل تحمل میشود؟ و زیبایی چه نسبتی با حقیقت دارد؟ ازهمینروست که آثار او، حتی در قالبهای گوناگون ـ از سمفونی و اپرا گرفته تا موسیقی فیلم و ترانه ـ واجد بار فلسفیاند چراکه به ما نشان میدهند هنر، ابزاری برای زیستنِ آگاهانه و انسانیتر است.
پژمان خود بهخوبی آگاه بود که هنرمند، اگر از ریشههای فرهنگی خویش بریده باشد، چیزی جز مقلدی بیثمر نخواهد بود. او باور و تاکید داشت که آهنگسازی که موسیقی میهن خود را نداند، آهنگسازی عاریتی است. همین باور سبب شد که در تمام آثارش، هرچند از هارمونی و سازبندی غربی بهره میبرد، همواره بهدنبال رنگ و حالوهوای ایرانی باشد.
پژمان بر این باور بود که «موسیقی ایران» بسیار فراتر از ردیف است و باید پهنهای از نغمههای نواحی، از لرستان و کردستان تا مازندران، خراسان و بلوچستان را در بر گیرد. او بیشازآنکه از ردیف الهام بگیرد، سراغ موسیقی محلی میرفت. زیرا معتقد بود، سرچشمهی اصلی ریتمها و موتیفهای زندهی ایرانی، در دل همین موسیقی نواحی نهفته است. همین دیدگاه، کار او را از تقلید صرف دور کرد و در جایگاه هنرمندی اصیل قرار داد که توانست با تکیه بر میراث بومی، صدایی نو و جهانی بیافریند.
نقش اجتماعی پژمان نیز کماهمیت نبود. او با موسیقی فیلم، با همکاری کارگردانان بزرگ، صدا را به تصویر پیوند زد و رویاهای مردم را با آهنگ معنا بخشید. ازجمله موسیقی فیلمهای شازده احتجاب، سایههای بلند باد، بوی کافور عطر یاس، خانهای روی آب و یک بوس کوچولو (بهمن فرمانآرا)، ساخت ایران (امیر نادری)، سمعک عیار (محمدرضا اصلانی)، دلیران تنگستان (همایون شهنواز)، بید مجنون و باران (مجید مجیدی) و روسری آبی (رخشان بنیاعتماد) که پژمان برایشان موسیقی ساخت و امروز بخشی از حافظه جمعی ما هستند.
افزون بر این، او در عرصه موسیقی پاپ نیز آثاری ماندگار آفرید؛ ازجمله ترانههایی برای ستار (یا مولا)، عارف (بمان مادر)، داریوش (خانه سرخ و با من از ایران بگو)، حمیرا (وقتی که عشق میاد)، شهلا سرشار (آشنای دل) و... این آثار نشان میدهند که پژمان، از جدیترین فرمهای موسیقی تا محبوبترین ترانهها، همواره در پی پیوند میان هنر و زندگی مردم بوده است.
ازاینمنظر، مرگ پژمان فقدان یک فرد نیست؛ خلأ یک وجدان هنری است. او یادآور شد که هنر میتواند وجدان بیدار یک ملت باشد؛ همانگونه که موسیقیاش در سختترین سالها، مرهمی بر دلها بود و در خوشترین روزها، طنین امید و زندگی را فزون میکرد.