| کد مطلب: ۳۹۷۷۲

یادداشتی از سر ناچاری/چند خط شوخی با سردبیر هم میهن

ما روزنامه‌نگاران هزار مصاحبه هم با این و آن کنیم و روزی صد مطلب هم بخوانیم باز خواندن مصاحبه‌ای از همکاران مزه‌ای دِگر دارد.

یادداشتی از سر ناچاری/چند خط شوخی با سردبیر هم میهن

ما روزنامه‌نگاران هزار مصاحبه هم با این و آن کنیم و روزی صد مطلب هم بخوانیم باز خواندن مصاحبه‌ای از همکاران مزه‌ای دِگر دارد. دیروز مصاحبه‌ای از جواد روح منتشر شد با این تیتر که «من دیکتاتورم». هنوز مصاحبه در گروه روزنامه نیامده بود که تلفن زنگ خورد و صفحه تلفن نام جواد روح را نشان می‌داد. کم پیش می‌آید زنگ بزند. خیلی اهل تلفن نیست. از تلفنش بیشتر به‌عنوان تلویزیون استفاده می‌کند و وقت‌هایی هم که سریال‌های مورد علاقه‌اش را می‌بیند انگار که اینشتین در حال مواجهه با پیچیدگی‌های نظریه نسبیت است.

باری، پشت تلفن گفت: «امروز اگر می‌شود این مصاحبه با رسانه‌نگاران را در صفحه بگذار» و بعدتر: «خودت و آقای خدیر هم به مناسبت 800 امین شماره چیزی بنویسید خوب است.» شماره 800 بهانه‌اش بود. دوست داشت که مصاحبه‌اش بیشتر دیده شود. البته روزنامه‌نگاری که این ویژگی را نداشته باشد، اساساً خلق روزنامه‌نگارانه ندارد. هر روزنامه‌نگار خود را پری‌رویی می‌بیند که تاب مستوری ندارد. جواد روح هم چنین است، هر مطلبی که می‌نویسد انگار ویتگنشتاین درباره تراکتاتوس نوشته است. همین ذوق‌اش به کار، همکاری با او را دلچسب می‌کند.

جواد به تحریریه که می‌آید انگار طفلی به شهربازی رفته است. از وقتی می‌آید، بعد سنت همیشگی دیدن سریال‌های قشنگش، همچون کارگردان که در تکاپوی ساختن فیلمش است یا نقاشی که می‌خواهد نقاشی بکشد، مشغول چیدمان صفحه یک می‌شود. اول در ذهنش، بعد در کاغذش که هر کس ببیند گمان می‌کند بزرگترین بحران ایران بحران نبود کاغذ است و سر آخر بغل صندلی مدیر هنری، مهدی قربانی که او هم در این شهربازی کمتر ذوق از جواد روح ندارد. در این روند خیلی اهل دموکراسی نیست. یعنی اصلاً نیست. کاری که او با شورای تیتر کرد، لیاخوف با مجلس شورای ملی نکرد.

دیگر همه متوجه شدند صفحه یک برای جواد است. برای همین تقریباً یک روز در میان برای صفحه یک جنگ داریم، اره می‌دهیم و تیشه می‌گیریم. بعد از جنگ معمولاً به یک توافق می‌رسیم یا او خسته می‌شود یا من. جواد روح هرچقدر در صفحه یک دیکتاتور غیراصلاح‌پذیر و صلب است در صفحات داخلی به دبیر و گروه احترام می‌گذارد. کمتر پیش می‌آید که دخالتی کند. موضوع پیشنهاد می‌کند و نظر می‌دهد اما هیچ‌وقت دیکتاتورمآبانه با صفحه و دبیر برخورد نمی‌کند.

وقت‌های معدود، مثل امروز هم که می‌خواهد مطلبی حتماً چاپ شود از هژمونی استفاده می‌کند، نه دیکتاتوری. چنان عواطف و رفاقت نیم‌بند را درگیر می‌کند که نتوانی به او نه بگویی. از سر ناچاری دل به دلش می‌دهی و از ذوقش خوشحال می‌شوی. دیروز از آن روزهای هژمونیکش بود. دم ظهر صفحه را عوض کرد و عصر گفت یادداشتی هم بنویس. یادم به تقدیم کتاب «چنین کنند بزرگان» نجف دریابندری افتاد که نوشته، تقدیم از سرناچاری به فلان کس. من هم این یادداشت را از سرناچاری به جواد روح، سردبیر هم‌میهن تقدیم می‌کنم که به گمانم جز او هرکس دیگر سردبیر بود بعید بود این تقریباً سه سال را دوام آورده بودم.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار