تسلی خیانتدیده، تسلی خیانتکار/گفتاری از مصطفی ملکیان در باب پذیرش احتمال لغزیدن پای عاشق و معشوق/ بخش دوم و پایانی
آیا شما هیچگاه در زندگیتان پیش نیامده است که یکبار دروغی بگویید یا یکبار به کسی تهمتی بزنید؟ قطعاً پیش آمده است اما چرا یک تکدروغ، یکبار تهمتزدن، قابل تحمل و بخشش است ولی یکبار خیانت کردن نه؟

پاسخ این سوال که ما چرا یکبار دروغ گفتن یا یکبار تهمت زدن را میبخشیم اما یکبار خیانت کردن را نه، بهعقیده مصطفی ملکیان، فیلسوف و روشنفکر، نه در اخلاقگرا بودن ما که در آداب و رسوم موجود در سنت ماست. درواقع آن قبحی که در سنت ما در مورد خیانت کردن وجود دارد، در مورد دروغ گفتن و تهمتزدن وجود ندارد. نکتهای که نباید فراموش کرد اما از این قرار است که همه ما از امکان یکبار مرتکب خطا شدن برخورداریم و نمیتوان این «یکبارگی»ها را مبتلا شدن به عادتی قلمداد کرد که ترک آن موجب مرض است و باعث ایجاد رذیلی اخلاقی در ما میشود.
مصطفی ملکیان در کارگاه حضوری «از رنگ عشق تا رنج خیانت»؛ کارگاهی که توسط مدرسه تردید و پلتفرم اجوک/ایت برگزار و پیش از این قسمت نخست آن در روزنامه «هممیهن» منتشر شد، ضمن اشاره به این نکته به نکاتی دیگر ازجمله لزوم قائل بودن به امکان پشیمانی اشاره میکند. آنچه مصطفی ملکیان در این کارگاه میگوید نکاتی از باب تسلیبخشی و تسلییابی است؛ تسلیبخشیدن به آنکه خیانت دیده است و تسلییافتن آنکه خیانت کرده است. در ادامه بخش دوم و پایانی این گفتار را به مناسبت پشتسر گذاشتن روز عشاق و پیشرو بودن سپندارمذگان خواهید خواند.
پذیرش امکان بخشش «یکبارگی»ها
آیا شما هیچگاه در زندگیتان پیش نیامده است که یکبار دروغی بگویید یا یکبار به کسی تهمتی بزنید؟ قطعاً پیش آمده است اما چرا یک تکدروغ، یکبار تهمتزدن، قابل تحمل و بخشش است ولی یکبار خیانت کردن نه؟ براساس چه استدلالی جرم یکبار دروغگفتن و یکبار تهمتزدن، کمتر از یکبار خیانتکردن است؟
آیا هیچکدام از فیلسوفان حوزه اخلاق، توانستهاند با استدلالی نشان دهند که جرم یکبار خیانت کردن از جرم یکبار دروغ گفتن یا تهمتزدن، سنگینتر است؟ تصور من آن است که این اتفاق نه بهدلیل اخلاقگرا بودن ما که بهدلیل آداب و رسوم موجود در سنت ماست. درواقع آن قبحی که در سنت ما در مورد خیانت کردن وجود دارد، در مورد دروغ گفتن و تهمتزدن وجود ندارد. نمیخواهم بگویم خیانت کردن جرم نیست، میخواهم بگویم وقتی دروغ و تهمت را میبخشیم اما خیانت را نه، یعنی در نظام ارزشگذاریمان یکی قابل بخشایش نیست و باقی قابل بخشایش است.
هرچند این نظام ارزشگذاری براساس استدلال فلسفی شکل نگرفته است. به زبان ساده اگر در مورد فضائل اخلاقی کموبیش میتوان سلسلهمراتبی تشخیص داد اما در مورد افعال بیرونی؛ در آنچه به گفتار و کردار مربوط میشود سلسلهمراتب مورد اجماعی وجود ندارد. درواقع ما باید متوجه این نکته باشیم که در مورد این یکبارگیها، همیشه به خاطر یکبارگیشان، امکان نبود سوءنیت، بدسگالی و بدطینتی وجود دارد.
به زبان دیگر، تفاوت میان فرد اخلاقگرا با فردی غیر از آن، هرگز این نیست که بگوییم فرد اخلاقگرا هیچگاه مرتکب خطا نمیشود و فرد غیر از آن است که میتوان خطاکار نامیدش. فرد اخلاقگرا، فرد بلامصداق است. چراکه هیچ فردی نیست که هیچگاه مرتکب خطا نشده باشد. مرز میان انسان اخلاقگرا و انسانی غیر از آن را، اینکه یکی مرتکب خطا میشود و یکی نه، روشن نمیکند.
فراموش نکنیم که هم انسان اخلاقگرا مرتکب خطا میشود، هم انسان غیراخلاقگرا اما با دو تفاوت. یک تفاوت، اینکه تعدد و تکثر خطاهای فرد غیراخلاقگرا، بیش از فرد اخلاقگراست. دیگری اینکه فرد اخلاقگرا اگر هم مرتکب خطا شود، به خطای خود اعتراف میکند. درحالیکه فرد غیراخلاقگرا اگر هم مرتکب خطا شود، خطاکاربودن خود را اعتراف نمیکند. مراحل گوناگون اعتراف، داستان دیگری است که در اخلاق کاربستی به آن پرداخته میشود اما نکتهای که میخواهم به آن اشاره کنم این است که فراموش نکنید همه ما از امکان یکبار مرتکب خطا شدن، برخوردار هستیم و نمیتوان این «یکبارگی»ها را مبتلا شدن به عادتی قلمداد کرد که ترک آن موجب مرض است و باعث ایجاد رذیلی اخلاقی در ما شده است.
قائل بودن به امکان پشیمانی
نکته بعدی که از اهمیت برخوردار است، امکان پشیمانی است. این امکان هم در مورد فعالیتهای سیاسی، هم در مورد فعالیتهای اجتماعی و هم در نهاد و کانون خانواده، باید مورد پذیرش قرار گیرد. پیش از توضیح در مورد این نکته باید بگویم که من کاملاً میپذیرم که ممکن است فردی خطاهایی مرتکب شده باشد که حتی پشیمانی صددرصدی از ارتکاب آنها بیفایده باشد و تنها پذیرش کیفر حقوقی بتواند دردی از دردها دوا کند. پس تاکید میکنم که بحث من اخلاقی و نه حقوقی است. پشیمانی به این معناست که شما مرتکب خطایی شده و اکنون از صمیم قلب از انجام آن غمگین و مضطرب باشید.
بهعبارتدیگر، کار خطایی کرده باشید که موجب قهر شما با خودتان شده باشد. این امکان وجود دارد و درنتیجه ما نمیتوانیم انسانِ پس از پشیمانی را همان انسانِ پیش از پشیمانی بدانیم. انسان، نه ذات و جوهری ثابت که مجموعهای از پیوندها و بستگیهاست. انسانی که دروغ میگوید، یک انسان است و انسانی که از دروغ گفتن پشیمان میشود، یک انسان دیگر. از میان برداشتن امکان پشیمانی، هیچ خدمتی به انسان محسوب نمیشود.
جملهای از ابوسعید ابوالخیر نقل میکنم. او میگوید اگر کسی در نیمروز، 70 نبی مرسل را کشته باشد، یعنی بدترین کار ممکن را در زندگی کرده باشد، ضمن اینکه در مسجد تف انداخته باشد، به او خواهم گفت در مسجد تف نینداز. چراکه تف انداختن در مسجد مکروه است. من اگر به او بگویم در مسجد تف نینداز چون مکروه است، او به من خواهد گفت پس از نظر شما؛ ابوسعید ابوالخیر، پرونده من مختومه نیست. او خواهد گفت من با اینکه 70 نبی مرسل را کشتهام اما پروندهام مختومه نیست.
یعنی ابوسعید ابوالخیر، هنوز هم معتقد نیست که من دیگر بالا بروم و پایین بیایم و خودم را به آب و آتش بزنم، دیگر جهنمیام. نه! ابوسعید ابوالخیر چنین عقیدهای ندارد و با اینکه من مرتکب چنین خطایی شدهام، باز هم میگوید چنین عمل مکروهی را بر آن نیفزا. حال اگر شما به این شخص بگویید تو که 70 نبی مرسل را در نیمروز کشتهای، پس هر کار دیگری هم میخواهی بکنی، بکن! چون تو دیگر هر کاری بکنی تا حد منتهای گنهکاری پیش رفتهای، در این صورت آیا او تشویق به انجام عمل نیک میشود یا با خود فکر میکند حال که جهنمیبودنم قطعی شده است، پس بگذار چهار تسویه حساب دیگر نیز با جهان و اهل آن بکنم.
به زبان ساده، پرونده هیچکسی را نباید مختومه کرد. وقتی شما پرونده کسی را مختومه میکنید و به شریکزندگیتان میگویید «تو خائنی!»، نه اینکه «تو یکبار به من خیانت کردهای و پشیمان شدهای!» او هم با خود میگوید که من اگر بعد از این، هیچبار دیگری مرتکب خیانت نشوم، باز هم شریکزندگیام مرا خائن میداند و حال که او مرا خائن میداند چرا خیانت نکنم؟! من که چه خیانت بکنم، چه خیانت نکنم، خائن بهحساب میآیم؛ پس چرا در این میان دلی هم از عزا درنیاورم؟! این برخلاف وقتی است که شریکزندگیام به من بگوید، میدانم که مرتکب خطا شدهای اما معتقد نیستم که خائنی، بلکه عمل تو را لغزشی اتفاقی قلمداد میکنم. معنای این گفتوگو میان من و شریکزندگیام آن است که من میدانم پرونده من از نظر او مختومه نیست و چون مختومه نیست، همچنان از امکان بازآفرینی برخوردارم.
من اگر قائل به امکان پشیمانی نباشم پس به این نتیجه میرسم که آنکه مرتکب چنین اقدامی شده است بعد از این هم همینگونه خواهد بود. پس بخشیدن او فقط بهمعنای تشویقاش برای تکرار خطایی است که مرتکب شده است. چنین طرز تفکری، نه از منطق اخلاقی برخوردار است، نه از منطق عقلانی. درواقع «نبخشودن» نه به لحاظ اخلاقی کاری صحیح است، نه حتی اگر بُعد اخلاقی برایتان اهمیت نداشته باشد، به لحاظ مصلحتاندیشی و عقلانی مورد قبول است. چون وقتی دیدی منفی نسبت به کسی وجود داشته باشد، او به این نتیجه میرسد که به هر حال دید موجود نسبت به او منفی است پس اگر کارهای منفی دیگری هم بکند، در سرنوشتاش تاثیری نخواهد داشت. برخلاف اینکه تصور کنم تو مرا بخشودهای و این بخشودگی کمکی بسیار جدی به بازآفرینی من خواهد کرد.
عشق، موجودی ارگانیک و نیازمند رسیدگی است
نکته دیگری که باید به آن توجه کرد، تفکیک میان امور مکانیکی و امور ارگانیکی است. شما اگر یک رادیو بخرید، آن رادیو یک واحد مکانیکی است. کلهای مکانیکی، کلهایی هستند که اگر یک جزءشان را از کل جدا کنیم یا یک جزءشان دچار ایراد و اشکال شود باقی اجزای آن، نه ساختار خود را از دست خواهند داد و نه کارکردشان. شما اگر یک فنر را از رادیو بیرون بکشید، باقی اجزای رادیو، نه سرسوزنی ساختارشان دچار عیب میشود و نه کارکردشان دچار ایراد. به هر حال اما چون آن فنر در جای خود قرار ندارد، رادیویتان دیگر برایتان نمیخواند. این اتفاق اما بهمعنای از میان رفتن ساختار یا کارکرد دیگر اجزا نیست.
کلهای ارگانیک ولی برخلاف کلهای مکانیک بهگونهای دیگرند. کلهای ارگانیک اگر دچار کوچکترین دگرگونی در یکی از اجزا شوند، این دگرگونی در تمام اجزای دیگرشان تاثیر خواهد گذاشت. به این معنا که هیچ جزئی، چه بهلحاظ ساختاری و چه بهلحاظ کارکردی، از این دگرگونی معاف نخواهد ماند. به آنچه میگویم دقت کنید؛ رادیو یک واحد مکانیکی است. شما زمانی که یک رادیو میخرید، بهترین راهی که برای سالمماندن آن رادیو پیش پایتان است، چیست؟ این است که آن را حتی از وکیوماش نیز خارج نکنید. در این صورت رادیویی که امروز خریدهاید، ۲۰ سال دیگر هم همان رادیویی است که خریدهاید. بهعبارتدیگر، سالم ماندن امور مکانیکی وابسته به اعمال کمترین دخل و تصرف در آنهاست.
فرض کنید مطابق همین قیاس؛ سالم ماندن رادیو پس از ۲۰ سال بهشرط بیرون نیاوردن آن از وکیوماش، از شریکزندگیتان بخواهید به ترکیب بر فرض مثال گلی هم که خریدهاید دست نزند که تا ۲۰ سال دیگر همانطور که امروز هست، بماند اما چون آن گل موجودی ارگانیک است، به میزان دخل و تصرفی که در آن میکنیم زنده نخواهد ماند، نه به میزان دخل و تصرفی که در آن نمیکنیم. به زبان ساده، زمانی که من با کلی اعتبار، با کلی مکانیک سروکار دارم، هرچه دخل و تصرفم را در آن کمتر کنم به بقایش کمک کردهام. درصورتیکه نمیتوانم با یک کل ارگانیک هم به همین صورت رفتار کنم و شیوه رفتار من باید درست عکس شیوه رفتارم با کلی مکانیک باشد.
خیلی از ما گمان میکنیم که عشق؛ چه رابطه باشد و چه رویداد، موجودی مکانیکی است و تصور میکنیم امروز که عشق شریکزندگیام را تحویل گرفتهام، اگر به ترکیب آن دستدرازی نکنم، همینطور برایم باقی خواهد ماند. گویی نمیدانیم عشقی که شریکزندگیام امروز به من نشان میدهد، موجودی ارگانیک و نیازمند رسیدگی است.
موجودی که آب، خاک، نور، اکسیژن و حرارت آن باید دائماً موردتوجه قرار بگیرد و تغییر بکند و درواقع من با دخل و تصرف دائم است که میتوانم کیفیت نخستیناش را حفظ کنم. تصور ما در مورد عشق اما متاسفانه چنین نیست؛ چه عشق را رابطه بدانیم و چه رویداد. ما گمان میکنیم تا زمانی که بهصورتی منفعلانه با عشق برخورد کنیم، ثبات و حیاتش همچنان محفوظ خواهد ماند. این هم موجب ایجاد خطایی دیگر برای من نسبت به شریکزندگیام و برای شریکزندگیام نسبت به من خواهد شد. درواقع اینکه من متوجه نباشم عشق ما نیازمند رسیدگی و آبیاری است، من و شریکزندگیام را در مهلکهای بزرگ قرار خواهد داد.
پذیرش مفهوم اضطرار در مواجهه با خیانت
نکته دیگر اینکه ما طی ارتباطاتی که با دیگران برقرار میکنیم، گاهی متوجه این نکته نیستیم که کسی، خطایی مرتکب شده است و برای پوشاندن خطایی که مرتکب شده است، ناچار به ارتکاب خطایی دیگر شده است. درواقع در بسیاری از مواقع پیش میآید که ما مرتکب خطایی میشویم. در این شرایط راه درست آن است که ارتکاب خود به آن خطا را بپذیریم و اگر زیان قابل جبرانی به دیگران رساندهایم، آن زیان را جبران کنیم.
ضمن اینکه عذرخواهی کنیم و تصمیم موکد بگیریم که دیگر تکرارش نکنیم. ما در مواقعی بهجای آنکه این راه را در پیش بگیریم؛ بهجای اعتراف به خطا، خطای دیگری میکنیم تا روی خطای پیشین را بپوشانیم. به مثال رادیو برمیگردم. ما زمانی مشاهده میکنیم که دکمه صدای رادیو آسیب دیده است و بهمحض روشنکردن آن، نعرهاش به آسمان میرود. راهحل آن است که پیچهای چهار طرف رادیو را باز کنیم و دستگاه را از قالباش بیرون بکشیم. سپس ذرهذره پیش برویم تا به فنری برسیم که از جای خود پریده است و درصورتیکه به جای خود بازگردد، آسیبی که دکمه صدای رادیو دیده است مرتفع خواهد شد.
سپس با رفع این آسیب، سیری معکوس را طی کنیم و دستگاه را در قالباش قرار دهیم و پیچها را در جای درست خود بپیچانیم. این راهحل درست است. راهحل نادرست اما از چه قرار است؟ راهحل نادرست را ما زمانی در پیش میگیریم که با خود بگوییم حوصله انجام کاری را که باید انجام دهیم، نداریم. درنتیجه لحافی روی رادیو میاندازیم تا نعرهاش که در پی خرابی دکمه صدا به آسمان میرود، موجب آزار همسایگان نشود. این لحاف، آرامآرام موجب ایجاد گرما میشود و ممکن است منجر به آبشدن برخی از آلیاژهای رادیو شود.
در این شرایط باز هم بهجای حل ریشهای مسئله با خود میگوییم، بهتر است ظرفی یخ نیز روی لحاف بگذاریم تا آسیبی آنچنانی هم به آلیاژها نرسد. سپس با خود میگوییم اگر یخها آب شوند، دور و اطراف را خیس خواهند کرد. پس برای پیشگیری از این اتفاق، چیزی هم زیر ظرف یخ تعبیه میکنیم. درنتیجه کمکم در اطراف یک رادیو با دکمه صدای خراب، بهاندازه یک کارخانه وسیله تعبیه میکنیم. چرا؟ چون نمیخواستیم اقدام به تعمیر یک دکمه کنیم.
از این مثال به این نکته میرسم که کم نیستند خطاهای اخلاقی که در موقعیتی اضطراری و برای پوشاندن چیز دیگری اتفاق میافتند. در مثالی ساده، منشی شرکتی متوجه خطای مالی یکی از کارکنان میشود و آن کارمند برای پوشاندن خطای مالی خود با این منشی وارد رابطه میشود. در اینگونه موارد، آنچه برای فرد خطاکار اهمیت دارد، نه رابطه که پیدا کردن راهی برای پنهان کردن خطای دیگرش است.
درواقع رابطه برای او نه هدف که وسیله است. با این حساب ما ناگزیریم که مفهوم «اضطرار» و «امر اضطراری» را بپذیریم. ما ناگزیریم که بپذیریم گاهیاوقات انسانهایی، در موقعیتهایی اضطراری تصمیم به انجام سلسلهکارهایی میگیرند که یکی از آنها ممکن است تصمیم به وارد شدن در رابطهای باشد که بهلحاظ اخلاق جنسی نامطلوب است.
گاهی خود را در آنچه بر ما میرود دخیل بدانیم
نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که تا وقتی من همهچیز را از منظر اگوئیستیک خودم میبینم، ممکن است این خودم باشم که رابطهام را با شریکزندگیام از بین میبرم. من اگر میتوانستم با دیدی آبجکتیو به وقایع بنگرم، وضعیتی ایجاد نمیکردم که طی آن شریکزندگیام کارش به خیانتپیشگی برسد.
باز هم تاکید میکنم که آنچه میگویم، بهمعنای توجیه خیانتپیشگی نیست؛ اما به این معناست که ما ملزمیم گاهی خود را در آنچه بر ما میرود، دخیل بدانیم. درواقع ممکن است خود ما نیز در ظلمی که بر ما میرود دخیل باشیم. ما باید بتوانیم با همان دیدگاه آبجکتیو بیطرفانهای که عیب دیگران را میبیند، عیب خود را نیز ببینیم و باز با همان دیدگاه آبجکتیو بیطرفانهای که هنر دیگران را میبینیم، هنر خود را نیز ببینیم. در این صورت است که گاهی چیزهایی در خود میبینیم که ما را به این نتیجه میرساند که تا آنچیز در وجود ما موجود است، طرف مقابلمان نمیتواند رابطهای سالم با ما برقرار کند؛ رابطهای که دستکم استمرار زمانی آن تضمینشده باشد. درواقع حتی اگر کیفیت آن قابل تضمین نیست، کمیتاش تضمینپذیر باشد. ما گاهی نمیتوانیم با آن چشم بیطرفانهای که به دیگران نگاه میکنیم، به خودمان هم نگاه کنیم.
شما اگر یک مشاور حوزه روان باشید، چون به مراجعی که از مشکلاتش با شریکزندگیاش برایتان میگوید با دیدی آبجکتیو مینگرید، حتماً با خود به این نتیجه میرسید که او سرانجام روزی از شریکزندگیاش جدا خواهد شد؛ درواقع روزی یا او به شریکزندگیاش خیانت خواهد کرد یا شریکزندگیاش به او. درصورتیکه هیچگاه با چنین نگاهی آبجکتیو به رابطه خود نمینگرید. ما نمیتوانیم آن دید آبجکتیو را که نسبت به رابطه دیگران داریم، نسبت به رابطه خود داشته باشیم. مقصر این اتفاق ماییم و حتی اگر نتوانیم آن را تقصیری اخلاقی بدانیم دستکم میتوان خطایی محاسباتی دانستاش.
مثالی میزنم. اگر مردی بگوید در شرایط کنونی ماهی دو میلیون تومان درآمد دارد، من با خود به این نتیجه میرسم که شریکزندگیاش به زودی از او جدا خواهد شد. در این شرایط اگر شریکزندگیام گوشزد کند که من نیز ماهی دو میلیون تومان درآمد دارم، یعنی من با همان نگاه آبجکتیو که به آن مرد نگاه کردهام به خودم نگاه نکردهام. همه ویژگیهایی که در دیگری هست و از زاویه نگاه آبجکتیو من به او قابل رؤیت است، ممکن است در خودم هم قابل رؤیت باشد اما مشکل اینجاست که من به خودم از دید سابجکتیو و به دیگری از دید آبجکتیو نگاه میکنم.
لزوم روشن بودن مفاد رابطه بهعنوان پیوندی اجتماعی
نکته بعدی اینکه یکی از مشکلات ما در روابطمان، آن است که مفاد قرارداد روابطمان مشخص نیست. رابطه میان مرد و زن ازجمله شامل بُعد عشق رمانتیک، بُعد شهوت جنسی و بُعد دیگری است که پیوند اجتماعی نامیده میشود. درواقع رابطه حاصل سه بُعد؛ عشق رمانتیک، شهوت جنسی و پیوند اجتماعی است. شما اگر با کسی در بیزینسی شراکت کنید، حتماً مواردی را بهعنوان مفاد قراردادتان مشخص و هر دویتان آن را امضاء میکنید.
امضای این قرارداد، سه حُسن در پی دارد؛ یکی اینکه معلوم میشود من چه وظایفی نسبت به شما برعهده دارم و شما چه وظایفی نسبت به من برعهده دارید. درواقع حقوق و تکالیف من و شما نسبت به یکدیگر، از این طریق است که مشخص میشود. بنابراین هرکداممان میتوانیم با رجوع به وجدان خود براساس میزان و نحوه عملمان به این نتیجه برسیم که شخص درستکاری هستیم یا خیر. حُسن دیگر اینکه تا وقتی من به مفاد قراردادم با شما عمل میکنم، شما این اجازه را ندارید که به دیگر امور زندگی من سرکشی کنید.
درواقع تا هنگام پایبندی من به مفاد قراردادمان، شما این اجازه را ندارید که بهعنوان مثال از من سوال کنید گیاهخوارم یا گوشتخوار؟ مشروبات الکلی مصرف میکنم یا نه؟ و... پاسخ هیچکدام از این سوالات به شما ربطی ندارد، همانطور که مفاد قراردادمان مشخص کرده است که شما نمیتوانید در کدام اموری که به من مربوط است دخالت کنید. حُسن سوم اینکه اگر یکی از طرفین تقاضای ترک مشارکت کند، باید هزینههای تصمیم خود را بپردازد. بهعبارتدیگر، اگر من در حال رعایت مفاد قراردادم و تو قصد خروج از فعالیت مشترکمان را داری، باید خسارتی را که با خروج تو به من وارد میآید، بپردازی. این سه حُسن بزرگ، حاصل امضای قرارداد میان من و شما پیش از شروع فعالیتی مشترک است.
از این مثال برای بررسی مفاد قرارداد یک رابطه استفاده میکنم. مفاد قرارداد یک رابطه چیست که من براساس آن حقوق و تکالیف خود را بدانم؟ ضمن اینکه بدانم چه مواردی را باید رعایت کنم و میزان دخالتی که میتوانم در امور شخصی طرف مقابلم کنم چقدر است؟ مفاد قرارداد یک رابطه چیست که من بتوانم با وجدانی آسوده به خود بگویم این مفاد را رعایت کردهام و تا به حال مرتکب خیانت نشدهام؟ مفاد قرارداد یک رابطه چیست که اگر یکی از طرفین درخواست ترک رابطه را داشت، میزان خسارتهای قابل جبرانی که باید بپردازد؛ چه مادی و چه معنوی را براساس آن مشخص کرد؟ یکی از مشکلات ما همین است که مفاد قرارداد یک رابطه را نمیدانیم.
درست است که شکی در دیگر ابعاد یک رابطه؛ عشق رمانتیک و شهوت جنسی وجود ندارد اما بُعد پیوند اجتماعی رابطه هم قابل انکار نیست. مفاد این پیوند اجتماعی باید روشن باشد و اگر نباشد، شخص بهانهجو میتواند شریک معصوم و بیگناه خود را خائن جلوه دهد و شخص سادهلوح هم هیچگاه به خیانتپیشگی شریک خیانتکار خود پی نبرد. مفاد این پیوند اجتماعی، متاسفانه در عرف ما روشن نیست. پس اولاً همهچیز به ذوق و سلیقه خودمان و ثانیاً به حسننیت و بدطینتیمان بستگی پیدا کرده است. من، هم بهعنوان شریکی بدگمان میتوانم کوچکترین حرکت طرف مقابلم را خیانت تلقی کنم، هم بهعنوان شریکی سادهلوح میتوانم بزرگترین نشانههای خیانت او را نادیده بگیرم و به آن پی نبرم.
عشق؛ رابطهای غیرمتقارن و نه متقارن
نکته دیگری که میخواهم به آن اشاره کنم، صحبت از واقعیتی انسانی است. در علم منطق، هنگام تفکیک انواعواقسام روابط از یکدیگر، به این نکته میرسیم که یکی از این انواعواقسام شامل روابط متقارن و غیرمتقارن است. رابطه متقارن، رابطهای است که در آن اگر «الف» با «ب» رابطهای داشته باشد، «ب» هم حتماً همان رابطه را با «الف» دارد.
در مثالی برای درک این رابطه، دقت کنید که اگر خانه شما به خانه من نزدیک باشد، پس خانه من هم لزوماً به خانه شما نزدیک است. برای درک رابطه غیرمتقارن اما توجه کنید که اگر شما استاد من باشید، من لزوماً استاد شما نیستم. درواقع از استاد بودن «الف» برای «ب»، لزوماً نمیتوان به استاد بودن «ب» برای «الف» رسید.
آیا عشق رابطهای متقارن است یا رابطهای غیرمتقارن؟ در بسیاری از مواقع باید به این نکته توجه کرد که ظاهراً عشق رابطهای متقارن نیست. بنابراین منِ نوعی نمیتوانم بگویم حال که اینقدر شیفته شریک زندگیام هستم، پس لابد شریک زندگیام هم لزوماً همینقدر شیفته من است. درنتیجه محبت یکسویهای، مفهومی است که میتوان برای آن مصادیق بسیار پیدا کرد.
اینکه باباطاهر میگوید: «چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی/ که یکسر مهربانی دردسر بی/ اگر مجنون دل شوریدهای داشت/ دل لیلی از آن شوریدهتر بی» نشاندهنده یکی از مصادیق محبت یکسویه است. بنابراین تضمینی وجود ندارد که اگر من به شریک زندگیام عشق میورزم، او نیز حتماً به من عشق میورزد. اصلاً چنین چیزی نیست. وقتی لزوماً چنین نیست، نتیجه میگیریم که عشق شما به شریک زندگیتان متناظر با عشقی شبیه به آن در شریک زندگیتان نسبت به شما نیست.
سوالی که در پی این نتیجهگیری طرح میشود آن است که پس من چگونه میتوانم این عشق را در شریک زندگیام ایجاد کنم؟ عشقی که پیشاپیش در من وجود دارد اما چون در شریک زندگیام وجود ندارد، باید آن را ایجاد کنم. اگر چنین نکنم و اقدامی برای ایجاد این عشق انجام ندهم، روزی که باخبر شوم شریک زندگیام به من خیانت کرده، باید بدانم که میزانی از آن ناشی از قصور من بوده است. چراکه تصور میکردهام عشق، رابطهای متقارن است که میتوانم از تداوم آن آسودهخاطر باشم. درصورتیکه عشق چون رابطهای متقارن نیست، نمیشود از تداوم آن آسودهخاطر بود.
روان آدمیان را به حال خود بگذاریم
آخرین نکته این است که برای شما در یک رابطه، ذهن از اهمیت بالاتری برخوردار است یا جسم؟ بیایید حالتی افراطی را تصور و فرض کنیم شریک زندگیمان در صادقانهترین حالت ممکن به ما بگوید، اگرچه بیشترین محبت دنیا را به ما دارد اما با دیگرانی نیز رابطه دارد. ما این وضعیت را بیشتر ترجیح میدهیم یا این وضعیت را که از شریک زندگیمان بشنویم، اگرچه فقط با ما همبستری جسمانی میکند ولی دیگرانی را بیش از ما دوست دارد؟ این نکته، نکته کماهمیتی نیست.
ما در اینجا با یک پارادوکس مواجه میشویم. برای درک این پارادوکس فرض و ادعا میکنیم که ماتریالیست و فیزیکالیست نیستیم و انسان را منحصر به جسماش نمیدانیم. درنتیجه ساحتی غیرجسمانی خواه ذهن بنامیماش، خواه روان، خواه جان، خواه ایگو و... برای انسان قائلیم. اینها اگرچه نکاتی است که ما به وضوح بر زبان میآوریم اما اگر دقت کنید بیشترمان هم ماتریالیست هستیم، هم فیزیکالیست.
درنتیجه تصور میکنیم، هر انسانی در یک رابطه بیشترین دوستی را نسبت به شخصی احساس میکند که با او رابطه دارد. ما تصور میکنیم اینگونه است و نمیتوانیم بپذیریم که کسی ممکن است با دیگری رابطه دارد ولی محبتش نسبت به شخصی دیگر بیشتر باشد. میخواهم اشاره کنم که ما چارهای جز این نداریم که روان آدمیان را به حال خود وابگذاریم. روان آدمیان در اختیار خودشان هم نیست، چه رسد به اینکه در اختیار دیگری باشد. قلب ما، مانند گیاهان حشرهخوار نیست که اگر حشرهای در درونشان افتاد، کاملاً بسته شود. خیر. قلب ما، حشرهای پشت حشره دیگر را میزبانی میکند و هیچگاه بسته نمیشود. آنچه ما میتوانیم از دیگران توقع داشته باشیم، آن چیزی است که در حدود توانایی آنهاست. هیچ انسان اخلاقگرایی نمیتواند فوق طاقت کسی را از او انتظار داشته باشد.
من نباید سوءظنی نسبت به شریک زندگیام داشته باشم تا وقتی که شریک زندگیام رفتاری انسانی از خود بروز میدهد. یعنی در رفتار، کردار، گفتار و زبان بدناش هیچ بدطینتی، هیچ رذیلت اخلاقی و هیچ نکته قابل مزمتی مشاهده نمیشود. تا چنین است، من نمیتوانم به درون او سرک بکشم و ادعایی غیرقابل اثبات کنم. پس ما اگر قائل به آزادی هستیم، تنها باید رفتار طرف مقابل را ببینیم و دنیا را با این استدلال برای خود تبدیل به دوزخ نکنیم که اگرچه رفتار طرف مقابل، رفتاری درست است اما میدانم که باطناش به سوی دیگری مایلتر است. ما نمیتوانیم به باطن دیگران راه پیدا کنیم کمااینکه دیگران هم نمیتوانند به باطن ما راه پیدا کنند.
درخصوص مواردی که اشاره کردم، باید نکاتی را در نظر داشت. یکی اینکه در نظر داشتن این موارد، بهمعنای کاستن از قبح اخلاقی خیانت نیست. هرچند باتوجه به اینکه قبح اخلاقی خیانت در نظر ما، بر وفق برداشت قدما شکل گرفته است، در نظر داشتن موارد مذکور موجب میشود اندکی از این قبح کاسته شود. با این همه خیانت، خیانت است و بهلحاظ اخلاقی به هیچوجه قابل توجیه نیست.
دومین نکته اینکه ما میتوانیم بدون آنکه دست به خودفریبی بزنیم، به این نکات عنایت و توجه داشته باشیم. درواقع فکر نکنیم اینها دلخوشکنکهایی برای آسودهشدن خاطر خیانتدیدگان است. خیر! هرکدام از اینها یک واقعیت است؛ برخی واقعیتهایی مربوط به روابط انسانی و برخی واقعیتهایی مربوط به روان انسانها. نکته سوم اینکه ما در همه حال به قدرت تفکر، فهم، علم و تجاربی که تاکنون کسب کردهایم، نیازمندیم. درواقع اگر زندگیمان را همچون ماشینی تصور کنیم، چراغهای جلو و عقب این ماشین همین چهار مورد است.
ما برای آنکه بتوانیم جاده پیشرویمان را ببینیم و در دره نیفتیم، نیازمند این چراغها هستیم. هرچند نیرویی که موجب به حرکت درآمدن این ماشین میشود، از جای دیگری تغذیه میکند؛ از نیرویی گرمازا که احساسات و عواطف ما را شکل میدهد. پس یکی از بهترین راهها برای گیر نیفتادن در پستیها و بلندیهای پیشرو، روشن نگه داشتن چهار چراغ ماشین و تقویت روشنایی آنهاست؛ علم، قدرت تفکر، عمق فهم و تجارب. در غیر اینصورت شکی نیست که اگر من و شریک زندگیام در طول هر چندسالی که در کنار یکدیگر زندگی میکنیم، نه علم خود را افزایش دهیم، نه قدرت تفکرمان را، نه عمق فهممان را و نه تجاربمان را، امکان به خطا افتادن طرف مقابل را افزایش میدهیم.