| کد مطلب: ۳۲۵۴۳

تسلی‏ قلب‌‏های شکسته/گفتاری از مصطفی ملکیان در مورد این‏که چرا در روابط‏مان خیانت می‏‌کنیم و خیانت می‌‏بینیم؟ / بخش اول

بی‌آنکه بخواهم از خیانت جرم‌‏زدایی کنم معتقدم هنگامی که یک بیماری، تبدیل به بیماری رایجی می‌‏شود که چشم‌‏اندازی برای ریشه‌‏کن شدن آن وجود ندارد، دست‏‌کم خوب است نسبت به مبتلایانش شفقت بورزیم و کاری کنیم که این مبتلایان تسلی‏‌خاطری بیابند.

 تسلی‏ قلب‌‏های شکسته/گفتاری از مصطفی ملکیان در مورد این‏که  چرا در روابط‏مان خیانت می‏‌کنیم و خیانت می‌‏بینیم؟ / بخش اول

خیانت، بی‌آن‌که آن‌چه در موردش گفته می‌شود به قصد جرم‌زدایی از آن باشد، در دنیای امروز تبدیل به بیماری رایجی شده است که چشم‌اندازی برای ریشه‌کن شدن آن وجود ندارد. در چنین شرایطی است که فیلسوفی چون مصطفی ملکیان ترجیح می‌دهد دست‌کم نسبت به مبتلایان به آن شفقت بورزد و کاری کند که این مبتلایان تسلی‌خاطر بیابند. آن‌چه او به‌عنوان موضوع سخنرانی‌اش در کارگاه حضوری «از رنگ عشق تا رنج خیانت» انتخاب کرد ـ کارگاهی که توسط مدرسه تردید و پلتفرم اجوک/ایت برگزار شد ـ همین بود؛ نکاتی از باب تسلی‌بخشی و تسلی‌یابی. تسلی‌بخشیدن به آن‌که خیانت دیده است و تسلی‌یافتن آن‌که خیانت کرده است.

او در این گفتار بارها و بارها تاکید می‌کند که هدفش از این تسلی‌بخشی و تسلی‌یابی، نه جرم‌زدایی از خیانت بلکه یادآوری این نکته است که اگر خیانت دیده‌اید یا خیانت کرده‌اید، می‌توانید آرام‌تر، عاقلانه‌تر، اخلاقی‌تر و مشفقانه‌تر با خود یا با طرف مقابل‌تان رفتار کنید. او این‌گونه رفتار با خود یا با طرف مقابل‌ را، با اشاره به نکاتی تشویق می‌کند که ازجمله آن‌ها می‌توان به دخالت جبر موقعیت در تحدید علم و اراده انسان اشاره کرد یا به بی‌ثباتی دل عاشق و معشوق در جهان بی‌ثباتی که در آن به‌سر می‌بریم.

آن‌چه مصطفی ملکیان، فیلسوف و روشنفکر در این کارگاه می‌گوید و در ادامه بخش اول آن را به مناسبت پشت‌سر گذاشتن روز عشاق و پیش‌رو بودن سپندارمذگان خواهید خواند، چنانچه خود تاکید می‌کند، نه دل‌خوش‌کنک‌هایی برای آسوده‌شدن خاطر خیانت‌دیدگان که هرکدام یک واقعیت است؛ برخی واقعیت‌هایی مربوط به روابط انسانی و برخی واقعیت‌هایی مربوط به روان انسان‌ها.

نکاتی از باب تسلی‌بخشی و تسلی‌یابی 

من در این جلسه مطلقاً نمی‌خواهم از خیانت یا عهد‌شکنی جرم‌زدایی کنم. با این حال معتقدم هنگامی که یک بیماری، تبدیل به بیماری رایجی می‌شود که چشم‌اندازی برای ریشه‌کن شدن آن وجود ندارد و علی‌القاعده چندین نسل درگیر آن خواهند بود، دست‌کم خوب است که نسبت به مبتلایان به آن شفقت بورزیم و کاری کنیم که این مبتلایان تسلی‌خاطری بیابند. مثال معروفی هست که به بودا نسبت داده می‌شود و همواره مرا تحت‌تاثیر قرار می‌دهد.

مثالی در این مورد که اگر تیری از جایی رها شد و به سینه رفیق شفیق شما اصابت کرد و او را از پا درآورد، اگر دلسوز واقعی‌اش باشید پیش از هر کار دیگری به جایی می‌رسانیدش که از امکانات بیرون آوردن تیر از قلب او برخوردار باشند اما اگر پیش از انجام این کار در جست‌وجوی تیرانداز و هدف او از این کار باشید، نشان‌دهنده آن است که به مسائلی پرداخته‌اید که در درجه دوم اهمیت قرار دارند. اگرچه به‌دست آوردن شناخت در مورد تیرانداز و هدف او، می‌تواند کم‌وبیش از تیراندازی‌های دیگر پیشگیری کند و خطر را کاهش دهد اما شما موظف هستید فوری و فوتی‌ترین کاری را که باید کرد، انجام دهید.

با ذکر این مثال باید بگویم، اگرچه تمام تحقیقاتی که از منظر فلسفی، روانشناختی و روان‌درمان‌گری برای حل مسئله خیانت‌پیشگی و خیانت‌دیدگی صورت‌گرفته، در جای خود مطلوب است، اما به‌رغم آن، به‌شخصه چشم‌اندازی برای ریشه‌کن شدن خیانت‌پیشگی و خیانت‌دیدگی در آینده نزدیک نمی‌بینم. بنابراین خوب است که نوعی تسلی‌بخشی و تسلی‌یابی را به‌عنوان فوری و فوتی‌ترین کاری که می‌توانیم برای هم‌نوعان‌مان انجام دهیم، مقدم بر دیگر امور بداریم.

ضمن این‌که نتیجه تحقیقات محققان؛ چه فیلسوفان، چه روان‌‌درمان‌گران و چه جامعه‌شناسان را امری بدانیم که در درازمدت از وقوع خیانت‌پیشگی و خیانت‌دیدگی پیشگیری خواهد کرد. درحالی‌که همه ‌ما کم‌وبیش می‌توانیم شیوع و شیاع این مسئله را چه در جامعه جهانی، چه در جامعه ایرانی به وضوح مشاهده کنیم. بنابراین می‌خواهم در ادامه به سلسله‌نکاتی اشاره کنم که جملگی از باب تسلی‌بخشی و تسلی‌یابی است.

دخالت جبر موقعیت در تحدید علم و اراده من 

تسلی‌بخشی مدنظر من باتوجه به سلسله‌ای از واقعیت‌هاست؛ واقعیت‌هایی که بخشی از آن به ماهیت زندگی انسانی و بخشی از آن به ماهیت زندگی انسان امروز، انسانی که در اوایل قرن بیست‌ویکم زندگی می‌کند، مربوط می‌شود. هدف از این تسلی‌بخشی، نه جرم‌زدایی از خیانت بلکه یادآوری این نکته است که اگر خیانت‌دیده‌ای یا خیانت‌کرده‌ای، می‌توانی آرام‌تر، عاقلانه‌تر، اخلاقی‌تر و تا حد فراوانی مشفقانه‌تر با خود یا با طرف مقابلت رفتار کنی.

اولین نکته‌ای که در این زمینه باید به آن اشاره کرد از این قرار است که شما ممکن است در حیطه مسائل انسانی، قائل به جبر باشید. درواقع روایتی از روایت جبر را بپذیرید و معتقد باشید که انسان در هر موقعیت زمانی، مکانی و وضع‌وحالی، موجودی است مجبور و جز آن‌چه می‌کند، نمی‌تواند بکند و جز آن‌چه نمی‌کند، نمی‌تواند نکند. بنابراین ما درست مانند یک رُبات، بدون آن‌که بتوانیم نقشی برای علم و اراده‌مان قائل شویم، سرگرم انجام مجموعه کارهایی از پیش‌تعیین‌ شده‌ایم.

اگر شما قائل به جبر باشید، واضح است که در صورت خیانت‌دیدن، نه آن را دستمایه اندوه و اضطراب می‌کنید و نه نسبت به خیانتگر، احساسات و عواطفی منفی پیدا می‌کنید. این درحالی‌است که جبر، موافق فهم عرفی ما آدمیان نیست؛ حتی اگر تحقیقات فلسفی هم، به فرض محال، آن را اثبات کنند. فهم عرفی ما، برای‌مان مرتبه‌ای از اختیار قائل و معتقد است، ما از آزادی عمل برخورداریم. درحالی‌که برخی قائل به آزادی اراده، آزادی میل و آزادی میل به میل هم هستند. درواقع دست‌کم این چهار رتبه آزادی برای انسان در نظر گرفته شده است.

پس بیایید با فهم عرفی موافقت و فعلاً فرض را بر این بگیریم که جبری در کار نیست و فرد خیانت‌پیشه این کار را از سر آزادی انجام داده است. ضمن این‌که در نظر داشته باشید حتی اگر این آزادی را بپذیریم، جبر موقعیت را نمی‌توانیم نپذیریم. جبری که طبق دو روایت از مهم‌ترین روایت‌هایش چاره‌ای جز پذیرش آن وجود ندارد. درواقع کسانی هم که چهار مرتبه آزادی مذکور را برای انسان قائلند، این دو روایت از جبر را که به جبر موقعیت تعبیر می‌شود، می‌پذیرند.  

روایت نخست در مورد جبر موقعیت از این قرار است که در هرکدام از ما آدمیان سلسله‌ویژگی‌هایی، چه مثبت و چه منفی، چه حُسن و چه عیب یافت می‌شود که علم و اراده ما در وجود یا عدم وجود آن‌ها هیچ‌گونه مدخلیتی ندارد. درواقع ما این ویژگی‌ها را به‌صورتی منفعلانه، ناگهان در خود یافته‌ایم، بی‌آن‌که اکتسابش کرده باشیم. به‌عبارت دیگر ما این ویژگی‌ها را به ارث برده‌ایم؛ برخی‌ از این ویژگی‌ها ناشی از ژنتیک‌ ما، برخی‌شان ناشی‌ از اقلیم جغرافیایی‌مان، برخی‌ دیگر ناشی از محیط سیاسی‌- اجتماعی پیرامون‌مان و برخی‌شان ناشی از حوادثی است که خارج از علم و اراده ما در زندگی برای‌مان پیش آمده است.

مجموع این ویژگی‌ها موجب ایجاد جبر موقعیت می‌شوند. معنای این وضعیت آن است که من در عین حال که منکر آزادی‌های چهارگانه انسان نیستم اما از این آزادی و اعمال اراده تنها در کادری از پیش موجود برخوردارم. طبق روایت نخست، به‌واسطه دخالت جبر موقعیت در تحدید علم و اراده من، بنابراین باید سطح توقع‌تان را از منِ نوعی پایین بیاورید و بدانید که به هر حال من در چنین چارچوبی زندگی می‌کنم.

روایت دوم از جبر موقعیت با روایت اول متفاوت اما به‌معنایی مکمل آن است. طبق روایت دوم، من می‌توانم توان راه رفتنم را که فرضاً در یک‌ساعت شش کیلومتر است، با سعی و کوشش به هشت، ده و دوازده کیلومتر برسانم اما به هزار کیلومتر نمی‌توانم برسانم. من می‌توانم سرعت خواندنم را که فرضاً ۳۰ صفحه در ساعت است، به ساعتی ۱۰۰ یا ۲۰۰ صفحه برسانم اما به ساعتی ۵۰ هزار صفحه نمی‌توانم. پس من از قدرتی برخوردارم که می‌توانم با کسب مهارت‌هایی افزایشش دهم اما این افزایش حد و حدودی دارد. معنای روایت دوم از جبر موقعیت آن است که قدرت هرکدام از ما نیز تا حدی است و توان‌مان بیش از آن نیست.

اگر این دو روایت از جبر موقعیت را بپذیریم، زندگی ‌ما مانند زندگی پوکربازانی خواهد بود که بر سر میز پوکر نشسته‌اند. زمانی که توزیع‌گر اقدام به توزیع می‌کند قطعاً نمی‌توان از او خواست که تک‌خال‌ها را به میزان مساوی میان بازیکنان توزیع کند. او توزیع می‌کند و حین این توزیع، افراد از سهم‌هایی نامساوی برخوردار می‌شوند اما هر کسی می‌تواند باتوجه به آن‌چه به دستش رسیده است، بهترین بازی ممکن را ارائه دهد. بهترین بازی ممکن یعنی بهترین بازی ممکن با اوراقی که به دست ما رسیده است؛ نه بهترین بازی ممکن با اوراقی که به‌صورت یکسان توزیع شده باشد.

زندگی ما نیز به همین صورت است. میان ما اوراقی نامساوی توزیع شده است؛ هرچند از این آزادی برخورداریم که با بهترین اوراق، بدترین بازی و با بدترین اوراق، بهترین بازی را انجام دهیم اگرچه نمی‌توان در توزیع اولیه دخل‌وتصرف کرد و منکر محدودیت‌های ایجادشده در پی آن شد. آن‌چه باید پذیرفت این است که ما حتی اگر مجبور هم نباشیم، دست‌کم دو روایت از روایت‌های جبر موقعیت در زندگی‌مان اعمال می‌شود. معنای این سخن آن است که منِ خیانت‌دیده یا منِ خیانت‌پیشه، راهی برای تسلی خود بیایم.

بی‌ثباتی دل عاشق و معشوق در جهانی بی‌ثبات 

ضمن تاکید بر این نکته که به‌هیچ‌عنوان در مقام توجیه خیانت‌پیشگی نیستم، باید بدانیم که ما در جهانی بی‌ثبات به‌سر می‌بریم. جهانی که تنها، بی‌ثباتی است که در آن از ثبات برخوردار است. جهانی که در حال تحول، سیلان و دگرگونی دائم است؛ نه در حال باش و بود که در حال روند و شوند. اگر بپذیریم که در چنین جهانی به‌سر می‌بریم، خواه‌ناخواه باید خود را برای زندگی در آن آماده کنیم.

به عبارت دیگر یا نباید به آب زد یا اگر به آب ‌زدیم، باید منتظر تَر شدن باشیم. در این جهان بی‌ثبات، همه‌چیز ازجمله دل عاشق و دل معشوق هم بی‌ثبات است. به بیان دیگر هیچ تضمینی وجود ندارد که اگر امروز کسی را دوست دارید، فردا و پس‌فردا و روزی از پی روز دیگر نیز او را دوست داشته باشید. پس نمی‌‌توانید از معشوق‌تان هم انتظار عشق باثبات داشته باشید. توجه به این نکته ضمن این‌که موجب تسلی‌خاطر ما می‌شود، میزان آسیب‌پذیری‌مان را در مقابل خیانت‌دیدگی نیز کاهش می‌دهد.

به‌عبارت‌دیگر، در رویارویی با فرد خیانت‌پیشه زخم کمتری خواهیم خورد. همان‌طور که شوپنهاور می‌گوید، زندگی فاصله‌ای میان رنج برای نداشتن چیزهایی که می‌خواهیم و لذت از داشتن چیزهایی که می‌خواهیم، نیست. نوسان آهنگ زندگی تنها میان رنج و لذت نیست که بگوییم در آن یا از نداشتن چیزهایی که می‌خواهیم، رنج می‌بریم یا از داشتن چیزهایی که می‌خواهیم، لذت می‌بریم. در این میان نکته سومی نیز وجود دارد و آن ملال است؛ ملال از داشتن چیزهایی که نمی‌خواهیم. من نمی‌توانم ملال را از زندگی حذف کنم. ملال در زندگی همه ما کم‌وبیش نسبت به متعلقات‌ گوناگون یا به‌تعبیر نسل جوان، نسبت به ابژه‌های متفاوت، وجود دارد.

همه زندگی این نیست که یا چیزی را بخواهیم که نداریم و از نداشتن آن رنج ببریم یا چیزی را بخواهیم که داریم و از داشتن آن لذت ببریم. گاهی هم چیزی را نمی‌خواهیم و داریم که همین ما را دستخوش ملال می‌کند. ملال تنها به‌عنوان حسی درونی در ما نخواهد ماند و لاجرم بر زبان بدن، گفتار و کردارمان اثر خواهد گذاشت. ما نمی‌توانیم به طرف مقابل‌مان تضمین دهیم که همیشه چنان خواهیم بود که هیچ‌گاه از داشتن‌مان دستخوش ملال نشود. دادن چنین تضمینی به‌معنای غفلت از یک واقعیت عظیم انسانی است و به‌تبع هنگامی که سرمان به سنگ واقعیت بخورد، تازه درمی‌یابیم که چیزی جز لذت و رنج نیز در زندگی وجود دارد و آن ملال است.  

رویدادهای بدآیند، بالمآل مضرر نخواهند بود 

نکته دیگری که می‌خواهم به آن اشاره کنم این است که بشر نه به‌لحاظ فلسفی و نه به لحاظ تجربی، متدولوژی‌ای کشف نکرده است که بتوان براساس آن گفت که واقعه‌ای به وقوع پیوسته است تا او را برای ابد و ازل بدبخت یا خوشبخت کند. هر امری؛ چه رویداد و چه رابطه، هرقدر خوشایند، ممکن است بالمآل به سود ما تمام نشود. از آن سو، هر امری؛ چه رویداد و چه رابطه، هرقدر ناخوشایند، ممکن است بالمآل به‌ضرر ما تمام نشود. درواقع بر پیشانی هیچ رویداد و رابطه‌ای ننوشته‌اند که آمده است تا الی‌الابد بدبخت یا خوشبت‌مان کند. توجه به این نکته، دست‌کم می‌تواند نافی یکی از پیش‌فرض‌های ما در هنگام خیانت‌دیدگی باشد؛ این‌که خیانت‌دیدگی لزوماً به این معنا نیست که داغ بدبختی تا ابد بر پیشانی ما باقی خواهد ماند.

ما باید بدانیم اصلاً و ابداً چنین چیزی نیست و چه بسیار رویدادها و روابط بدآیند که مقدمه رویدادها و روابط خوشایند بوده‌اند و چه بسیار رویدادها و روابط خوشایند که مقدمه رویدادها و روابط بدآیند بوده‌اند. این نکته می‌تواند ابهت و احتشام مصیبت ناشی از هرگونه رویداد و رابطه بدآیند ازجمله خیانت و جدایی را در نظر ما کوچک کند.

به زبان ساده بگویم، به نظر می‌آید که داستان زندگی ما، داستان مجسمه‌ای است که با پرده‌ای پوشانده شده است تا روزی از آن پرده‌برداری شود. کسی که رنگ و طرح پرده را دوست نداشته باشد با خود می‌گوید، لابد زیر آن ابوالهولی نشسته است. کسی هم که رنگ و طرح پرده را دوست داشته باشد با خود می‌گوید، لابد ونوسی زیر آن نشسته است.

درحالی‌که در بسیاری از مواقع اگرچه شما طرح و رنگ پرده را دوست ندارید اما پرده را که برمی‌کشند، می‌بینید که با مجسمه‌ای بسیار زیبا روبه‌رو هستید، موضوعی که عکس آن نیز صادق است. پس به هر رویدادی باید به این چشم نگریست؛ به چشم پرده‌ای که روی چیزی دیگر کشیده شده است، با این تفاوت که در مثال پرده و مجسمه، پرده و مجسمه‌ای واقعی وجود دارند اما در زندگی حقیقی این پرده، پرده‌ای روی پرده دیگر است که آن پرده دیگر نیز خود پرده‌ای برای پرده‌ دیگر به‌حساب می‌آید.

پس از پرده‌ای که اکنون در چشم‌انداز دید ماست، نمی‌توان در مورد کیفیت پرده بعدی حکم صادر کرد. این مسئله نکته‌ای کم‌اهمیت نیست و باید به آن توجه کرد. اگر بخواهم برای توضیح این مسئله از تعابیر کانتی استفاده کنم، باید بگویم ما هیچ‌گاه به «نومن» راه پیدا نمی‌کنیم و همواره این «فنومن»‌ها هستند که روی «فنومن»ی دیگر پرده می‌اندازند. این «فنومن»‌ها چه دلنشین باشند و چه دل‌آزار، نمی‌توان به‌واسطه‌شان در مورد «فنومن»ی دیگر حکم کرد. 

رابطه آرزواندیشی و خیانت‌‌پیشگی

نکته دیگر آرزواندیشی است. در بسیاری از مواقع، آن‌که خیانت می‌کند صرفاً دستخوش آرزواندیشی است و آرزواندیشی چنان‌چه از نامش پیداست، چیزی جز این نیست که من آرزو را تبدیل به باور می‌کنم. من آرزو دارم که در ازدواج با فرد مورد نظرم همه آن‌چه را می‌خواهم، از آرامش تا رضایت‌مندی، به ‌دست آورم. این آرزو برای من تبدیل به باور می‌شود و به این نتیجه می‌رسم که آن‌چه را که تصور می‌کنم، به دست خواهم آورد.

در چنین وضعیتی اگر شما به‌عنوان شریک‌زندگی من موجبات رسیدنم به این باور را فراهم نکنید، به حکمی می‌رسم که موجب به‌خطا رفتنم می‌شود. برای روشن شدن موضوع تصور کنید ظرفی ماست خریده‌، آن را خورده و به شکم‌درد مبتلا شده‌اید. در این وضعیت با خود می‌گویید، شاید مواد اولیه مورد استفاده برای تولید آن ظرف ماست از کیفیت مناسبی برخوردار نبوده است. پس، از تولیدات شرکت لبنیاتی دیگری استفاده می‌کنید اما این‌بار هم به شکم‌درد مبتلا می‌شوید.

این اتفاق با مصرف محصول دیگر شرکت‌های لبنیاتی هم تکرار می‌شود و شما به این نتیجه می‌رسید که تعداد شرکت‌های لبنیاتی متقلب، زیاد شده است. درحالی‌که یک‌مرتبه هم از خود نمی‌پرسید مبادا اساساً سیستم گوارشی شما از توانایی هضم و جذب ماست برخوردار نیست؟! به طریق اولی، اگر من احساس می‌کنم که در رابطه‌ام از آن احساس آرامش و رضایت‌مندی که آرزو می‌کردم و به آن باور پیدا کرده بودم، برخوردار نیستم، با خود می‌اندیشم لابد راه را اشتباه رفته‌ام و نشانی غلط به من داده‌اند. درنتیجه شریک‌زندگی‌ام را تغییر می‌دهم و این اتفاق بارها و بارها تکرار می‌شود.

درحالی‌که این منم که آرزواندیشم و گمان می‌کنم که رابطه می‌تواند همه آن‌چه را که می‌خواهم ـ اعم از احساس آرامش و رضایت‌مندی ـ به من هدیه کند؛ چون آرزویی را که داشته‌ام باور کرده‌ام. این منم که آرزویم را تبدیل به باور کرده‌ام و حال که سر باورم به سنگ واقعیت خورده است، گمان می‌کنم رفتن از رابطه‌ای به رابطه‌ دیگر می‌تواند به آرزوی من جامه‌عمل بپوشاند.

در چنین شرایطی، خیانت‌پیشه، نه فردی دچار اشکال عملی که فردی دچار اشکال نظری است. درواقع نه فاسد و دچار خبث طینت است، بلکه به‌لحاظ معرفتی دستخوش مشکل است و نمی‌تواند درک کند که توقعات و انتظاراتی که آرزو می‌کند و برایش تبدیل به باور شده است، در هیچ رابطه‌ای برآورده نخواهد شد.

فراموش کردن لزوم ترمیم شخصیت و منش 

نکته دیگری که همواره باید مدنظر داشت این است که بدانیم علت مجذوب‌شدن کسی به ما لزوماً فیزیک و بدن‌مان نیست. هرچند بسیاری از مجذوب‌شدن‌ها ناشی از علاقه‌مندی به فیزیک طرف مقابل است و همین، موجب ایجاد این تصور در طرفین یک رابطه می‌شود که چون زیبارو و شهرآشوب‌اند پس علی‌القاعده هیچ‌گاه هیچ‌فردی نمی‌تواند از آن‌ها دل بکند. درحالی‌که این توهمی بیش نیست. می‌دانیم هستند کسانی که ممکن است مجذوب جسم‌تان شوند و شما را به این نتیجه برسانند که به‌دلیل فیزیک دلپسندتان محبوب کسی هستید و تا وقتی که این فیزیک را حفظ کنید، خاطرتان آسوده است که محبوب او باقی خواهید ماند.

درحالی‌که به‌ناگهان و به‌رغم حفظ فیزیکی که تصور می‌کردید تضمین‌کننده رابطه شماست، با خیانت طرف مقابل روبه‌رو می‌شوید. چرا؟ چون شما گمان می‌کردید حفظ ظاهر و زیبایی فیزیک‌تان می‌تواند به‌تنهایی تضمین‌کننده ادامه رابطه باشد. درحالی‌که هستند کسانی که در عین زیباروترین زیبای شهر دانستن شما، جذب شخصیت و منش دیگری می‌شوند. بنابراین شخصیت و منش شما نیز نیازمند مرمت است. به‌گونه‌ای‌که اگر قرار است با جراحی زیبایی، فیزیک‌تان را تغییر دهید، باید ویژگی‌های آزاردهنده‌ شخصیت و منش‌تان را نیز عوض کنید.

بنابراین کم نیستند مواردی که شریک‌زندگی‌تان در شرافتمندانه‌ترین حالت از شما جدا می‌شود، اما نه به‌دلیل عیبی که در فیزیک‌تان می‌بیند؛ بلکه به‌دلیل ویژگی‌های آزاردهنده شخصیتی و منش‌تان. پس شخصیت و منش از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و به‌نظر می‌رسد هرچه انسان‌ها، افراد عمیق‌تری باشند، به ویژگی‌های شخصیتی و منش خود توجه بیشتری می‌کنند تا این‌که دائماً به ظاهرشان بپردازند. به زبان ساده، این دیدگاهی به‌شدت ماتریالیستی و مادی‌گرایانه است که تصور کنیم تنها فیزیک ما بوده که اهمیت داشته است و تا زمانی که آن را حفظ کنیم، هیچ دلیلی برای پایان پیدا کردن رابطه‌مان وجود ندارد. درحالی‌که اهمیت ویژگی‌های شخصیتی و منش نه‌تنها کمتر از جذابیت‌های فیزیکی نیست که بیشتر از آن است.

نسبت گران تمام شدن و احساس نارضایتی 

نکته دیگری که باید به آن توجه کرد و به‌عقیده من از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است این‌که در بسیاری از مواقع شریک‌زندگی‌تان نه این‌که فایده و سودی از حضور شما نصیب‌اش نشود، اما گمان می‌کند که شما برایش گران تمام شده‌اید و همین از میزان لذتی که باید از حضورتان ببرد، می‌کاهد.

مثالی می‌زنم. شما اگر از میان سه آپارتمان، یکی را برای سکونت انتخاب کنید، احتمال این‌که خطا کرده باشید بسیار بیشتر است تا زمانی که از میان ۱۰۰ آپارتمان با انواع و اقسام تفاوت‌ها، دست به انتخاب بزنید. در چنین شرایطی شما به‌تبع از انتخاب‌تان لذت می‌برید اما پس از شش‌ماه یا یک‌سال که از سکونت‌تان در آن آپارتمان می‌گذرد، یکی از دوستان‌تان که کارشناس مسکن است به خانه‌تان می‌آید و شما پی می‌برید که در معامله‌ای که انجام داده‌اید کلاه بر سرتان رفته است.

در این لحظه اگرچه این آپارتمان همان آپارتمانی است که تا پیش از این از سکونت در آن لذت می‌بردید اما به‌محض شنیدن این خبر، دیگر لذت پیشین را نمی‌برید. چراکه این فکر خوره جان‌تان می‌شود که اگرچه آپارتمان‌تان زیباست، اما برای‌تان گران تمام شده است و چون گران تمام شده است، دیگر نمی‌توانید لذت پیشین را از سکونت در آن ببرید. در‌صورتی‌که اگر به این نتیجه نمی‌رسیدید که برای‌تان گران تمام شده است و همچنان گمان می‌کردید که قیمتی عادلانه برای آن پرداخته‌اید، به روال سابق در حال لذت‌بردن بودید.

مشابه این اتفاق در یک رابطه هم پیش می‌آید. تصور کنید شریک‌زندگی‌تان اگرچه از ویژگی‌های مدنظر شما برخوردار است اما ویژگی‌های دیگری هم دارد که برای‌تان نامطلوب است و همین، شما را به این نتیجه می‌رساند که رابطه‌تان با او برای‌تان گران تمام شده است. رسیدن به این نتیجه موجب می‌شود دیگر لذت پیشین را احساس نکنید و کام‌تان تلخ شود.

لذا گران تمام شدن هر چیزی در زندگی برای انسان، با میزان لذتی که فرد از آن‌چیز می‌برد، رابطه‌ عکس دارد. حال واقعیتی دیگر مربوط به دنیای امروز را بر این موضوع بیفزایید. استانیسلاو لم در مقدمه رمان معروف «سولاریس» که بعدتر به‌صورت فیلم نیز درآمد، می‌گوید زمانی‌که کودک بود تلویزیون تنها دو کانال داشت و او می‌توانست بین این دو، یکی را انتخاب کند و تا انتهای برنامه با خیالی آسوده به تماشای آن بنشیند. چون می‌دانست برنامه و کانالی که برای تماشا انتخاب کرده است به مراتب از برنامه و کانال دیگر بهتر است. او ادامه می‌دهد اما در حال حاضر تلویزیون من ۴۰۰ کانال دارد.

در وضعیتی غیرقابل تحقق، تصور کنید من مجال و حوصله بررسی همه این ۴۰۰ کانال را داشته باشم و از میان آن‌ها، کانال ۱۹۹ را انتخاب کنم. به تصور من، کانال ۱۹۹ از آن ۳۹۹ کانال دیگر بهتر بوده است که آن را انتخاب کرده‌ام اما طبیعتاً از مجموع آن ۳۹۹ کانال دیگر بهتر نیست. بنابراین همان‌طور که برنامه در حال پخش از کانال ۱۹۹ را می‌بینم، با خود می‌گویم که اگرچه برنامه زیبایی است اما تماشایش برایم گران تمام شده است؛ به‌قیمت محروم‌شدن از ۳۹۹ برنامه دیگر. درست است که من برنامه کانال ۱۹۹ را بر یکان‌یکان کانال‌های دیگر ترجیح داده‌ام، اما بر مجموع آن‌ها ترجیح‌اش نداده‌ام. زنان و مردان دنیای امروز، به‌واسطه کثرت رسانه‌های جمعی، با زنان و مردان بسیاری مواجه می‌شوند.

زن و مردی که این زنان و مردان انتخاب می‌کنند، اگرچه به‌نظرشان بر یکان‌یکان دیگر زنان و مردان مرجح است اما آیا می‌توانند به این‌که از هزاران انتخاب دیگر محروم شده‌اند، نیندیشند؟ ضمن این‌که چنین امکان بالقوه‌ای خود بیانگر این نکته است که نمی‌توان چندان به ادبیات فارسی غره شد، وقتی می‌گوید «میانِ عاشق و معشوق فَرق بسیار است/ چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید.» این برای زمانی متفاوت با اکنون بود که هرچه یار ناز می‌کرد، شما باید نیازتان را بیش‌ازپیش نشان می‌دادید، اما اکنون یار تا حدی می‌تواند ناز کند؛ چون الی‌ماشاءالله گزینه‌های دیگر هست. این‌ها واقعیاتی است که باید متوجه آن‌ها بود.

آشکار شدن خیانت نشانی بر نبود خبث طینت 

نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که در علم فلسفه گفته می‌شود اگر چیزی را نیافتی، دال بر این نیست که نیست. اگر شریک‌زندگی من به من خیانت کرد، به این معنا نیست که شریک‌زندگی دیگران به آن‌ها خیانت نمی‌کنند. تنها فرق شریک‌زندگی من با شریک‌زندگی دیگران در این است که شریک‌زندگی من خیانت‌پیشگی‌اش آشکار شده است و شریک‌زندگی دیگران، خیانت‌‌‌پیشگی‌شان آشکار نشده است.

درنتیجه ابداً نباید بیندیشم که خیانت شریک‌زندگی‌ام به من، تیری از عالم غیب بوده که تنها به جان من نشسته است و شریک‌زندگی این‌دوست و آن‌دوست و دوست دیگرم، جملگی شریک‌زندگی‌هایی وفادارند. من نمی‌دانم که فرقم با دیگری تنها در یک مورد است؛ آشکار شدن و هنوز پنهان بودن خیانت‌پیشگی شریک‌زندگی‌های‌مان. بنابراین اتفاق رخ‌داده را در نظر خود بزرگ نکنید و بیندیشید که دست‌کم از این مزیت برخوردارید که به چیزی پی برده‌اید که دیگران هنوز پی نبرده‌اند.

نکته‌ای دیگر را به این حقیقت اضافه کنید؛ در اغلب موارد آن‌که خیانت‌پیشگی‌اش آشکار می‌شود به‌دلیل ویژگی‌های مثبت روانی‌اش است. این نکته را باور کنید. منِ نوعی به‌دلیل صداقت بسیارم است که به‌محض آن‌که دروغی می‌گویم، دروغم آشکار می‌شود درحالی‌که اگر دروغگویی قهار باشم، می‌توانم سالیان‌سال دروغ بگویم بی‌آن‌که کسی به حقیقت ماجرا پی ببرد. پس اتفاقاً کسانی که خیانت‌پیشگی‌شان آشکار می‌شود، از قدرت پوشش‌دهی باطن‌شان برخوردار نیستند و برای همین لو می‌روند. آن‌که لو نمی‌رود نیز به این علت نیست که دلیلی برای لو رفتن‌اش وجود ندارد؛ بلکه به‌دلیل خباثت‌اش است.

این نکته را به تجربه عرض می‌کنم که لو رفتن خیانت‌پیشگی زنان و مردانی که خیانت‌ کرده‌اند، در بسیاری از مواقع، به‌دلیل ویژگی‌های مثبت‌شان است. درواقع آن‌‌ها آنقدر همواره راست گفته‌اند که به‌محض دروغ گفتن، دست‌شان رو می‌شود و آنقدر همواره وفادار بوده‌اند که به‌محض خیانت کردن، لو می‌روند. پس بسیاری از خیانت‌ها به‌دلیل آن‌که طرف مقابل نادرست‌تر از آن است که تصور می‌کنیم، معلوم و مشخص نمی‌شود. درنتیجه چون شریک‌زندگی شما درستکارتر از دیگران بوده‌ است، خیانتش نیز پیش از دیگران آشکار شده است. 

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین