درباره نمایش «مادر و افلیج» به نویسندگی و کارگردانی محیا مهدیزاده
یک امنیت نهچندان پایدار گورستانی
رابطه مهرآکین مادر و دختر افلیج که در نمایش محیا مهدیزاده رؤیتپذیر میشود، محصول یک وضعیت آخرالزمانی جنگ است. عرصه چنان تنگ و صلب شده که گویی زندگی روزمره بیش از پیش به سوی معناباختگی سوق یافته و رفتار آدمها را همچون اموری متناقضنما جلوه میدهد. با آنکه مادر بهشکلی خستگیناپذیر در تلاش است اوضاع خانه را سامان دهد و رضایت دختر افلیجش را تامین کند، اما شوربختانه نتیجه این تقلای مادرانه، نارضایتی فزاینده دخترک و فرسودگی ذهن و جسم مادر است.
به هر حال در افق پیشِ روی این خانواده بینوا، خبر چندانی از خوشبختی نیست و تو گویی همهچیز بر مدار تباهی و ناخشنودی پیش میرود و حتی آن لحظات اندک شادی و سرور، با هجوم هراسهای پیدا و پنهان نیروهای شر، بهسرعت رنگ میبازد و بر غلظت بیچارگی و استیصال میافزاید. به هر حال در غیاب پدر که مدتها پیش از این به جنگ فرستاده شده و تا اکنون به خانه بازنگشته، سرنوشت این خانواده نگونبخت چه میتواند باشد به غیر از جنگیدن با مخاطرات دائمی یک وضعیت دیستوپیایی و چنگزدن به فرصتهای محدود و نهچندان امیدبخش.
اما در این فقدان طولانیمدت پدر و سختیهای ناگزیرش، مقاومتهایی هرچند کوچک به اجرا گذاشته میشود تا شاید خاطره رنگباخته حضور پدر، در ظلمات فراموشی ناپدید نشود. فیالمثل نامههایی که دختر افلیج به دور از چشم مادر خطاب به پدرش مینویسد، نشانگر امیدواری است حتی اگر فرجام این نوشتنها، معدوم شدن نامهها به دست مادر بعد از کشف و خواندن باشد. ازقضا پذیرش این واقعیت تلخ که پدر برای همیشه رفته و خانواده را بیپناه گذاشته، بیش از توان مادر و دختر افلیج است.
بنابراین به مانند نمایشنامه «در انتظار گودو» بکت، اینجا هم با اثری در باب مفهوم «انتظار» روبهرو هستیم که یکی از مضامین مرکزیاش بیشک «سیاستِ انتظار» است. گو اینکه مراجعه مداوم و آزاردهنده مامور دولتی و گوشزد کردن این مسئله که عدم پرداخت مالیات به همراه امید واهی بازگشت پدر، خطایی است نابخشودنی. تذکر مامور دولتی این واقعیت را آشکار میکند که انتظار کشیدن در زمانهای اینچنین فاقد چشماندازی روشن، کاری است عبث و برخلاف انتظارات قدرت مستقر.
بهلحاظ اجرایی، بازیها اغراقشده است و تکرارشونده. این سیاست اجرایی، کنش شخصیتها را شدت میبخشد و عواطف و احساسات تماشاگران را دچار اختلال میکند. در طول اجرا شاهد هستیم که چگونه مادر و دختر افلیجش، لحظهای آرام و قرار ندارند و با اغراق و تکرار، مشغول کارهای خانهاند بیآنکه کاری از پیش برند و مسئلهای را حل کنند.
این قضیه را میتوان واکنشی روانی به محیط ناامن بیرون از خانه دانست که پنهان شدن در فضای اندرونی را گریزناپذیر و عقلانی جلوه میدهد. تنها به وقت قضای حاجت و تهیه غذا است که خروج از محیط امن خانه، توجیه دارد و در غیر اینصورت، عقل حکم میکند برای در امان ماندن از خطرات پیشبینیناپذیر بیرون از خانه، کمتر از خانه خارج شد و مراقب همهچیز بود. بنابراین تکرارها و اغراقهایی که مشاهده میشود محصول این هراس دائمی نسبت به فضای بیرون از خانه است.
صحنه به تمامی سفیدرنگ است و یادآور فضاهای بیمارستانی. همچنانکه رنگ لباسها و گریم صورت بازیگران، سفید است و در هماهنگی با ساختن یک کلیت کنترلشده. اما این سفیدی در ادامه با لکههای پرتابشده خون، پاکی را از دست داده و بهواقع نشانهای میشود از هراسهای بیپایان روابط مابین مادر و دختر. چراکه دختر افلیج بهخاطر عدم امکان پرداخت مالیات و مشکلات دیگر، مجبور است خانه را ترک کرده و تن به خواستههای مامور دولت دهد.
خروج دختر از خانه مقدمه فروپاشی ذهنی مادر است و غیابش موجب بحران هویت. درنهایت دختر به خانه بازمیگردد اما با آگاهی تازه نسبت به گذشته خویش. رابطه مادر و فرزندی این دو نفر هیچگاه به قبل بازنمیگردد و دختر مصمم است مادر گناهکار را عقوبت کند. درواقع صحنه آخر این جدال نفسگیر، با موسیقی درخشان بهرنگ عباسپور در یک تعلیق بیپایان به فرجام میرسد. آنجا که چاقوی خونآلود دختر افلیج بر گردن مادری فرتوت، همچون آرشه یک ویولن ناکوک در حال نواختهشدن است.