شهیار سطح توقع را از ترانه بالا برد
جملگی شاعر
راستش را بخواهید از آن روزی که درگیر آلبوم «قدغن» شدم و شیفتگیام به شهیار با «سفرنامه» بالیدن گرفت، به خودم گفتم او یعنی خالق این ترانههای ناب نمیتواند یک آدم معمولی باشد. خیال کردم که او هر بار عینک جادوییاش را بر چشم میگذارد و میرود به دنیای نادیدنیها، آن طرف واژهها را میبیند، دست میاندازد پشت سایهها و آنچه را که تاکنون انگار نامرئی بوده است، تصویر میکند و میگوید مردم همه این نقشهای تر و تازه را برای شما آوردهام.
چه خوب است دنیای ترانههایی که توانستیم سالها مخاطب آنها باشیم؛ دنیایی که با دوبارهگویی و عادت بیگانه است و میگذارد آزادانه در آسمان انگار به جنبش درآییم. در این متن سعی ندارم بیوگرافی بنویسم یا آنچه را بارها گفته شده، تکرار کنم. این متن فقط یک ادای احترام کوچک است به سالها ترانگی. شهیار قنبری سفرنامه خود را از «دیگه اشکم واسه من ناز میکنه» با صدای گوگوش آغاز میکند و میرسد به «قصه دو ماهی» (نقطه عطف ترانههای او) و به گفته خودش، بند ناف ترانه او اینچنین بریده میشود. آشنایی با واروژان «بوی خوب گندم» را به ارمغان میآورد و باریکبینی کودکانهاش راه میجوید به «بوی عیدی، بوی توپ»؛ شاهکاری با آهنگسازی اسفندیار منفردزاده.
در ادامه حاصل همکاری او با هنرمندان بسیاری میشود قطعاتی فراموشناشدنی که تاریخ انقضا ندارند و آلبومهای درخشانی که همیشه بوی تازگی میدهند: «بروم صد پله پایین با دریا گریه کنم/ کنج صدف مرواریدوار بیصدا گریه کنم/ در غزلگردیهای تو/ تا سمفونی آبی/ سوگ مشکوک سازها را/ یکجا گریه کنم». جستن و پردازش ایدهی نو از ویژگیهای ترانههای اوست. جوری که به گوشهگوشه زندگی نگاه میکند و بازیگوشانه آن را میکاود، سبک جدیدی است که در ترانه امروز پایهگذاری کرد. گرچه واژگان و دستمایهها همگی ناب و نو هستند ولی مخاطبی را که با آن روبهرو میشود، دستپاچه و سر در گم نمیکند. همیشه راهی پیدا میشود که بجویی و به سرزمین یافتههای تازه پا بگذاری. ترکیبهای جسورانه به کمک تصویرهای ناب میآیند و کلیتی دلنشین میسازند: «با حریق یادها همسفرم/ وقتی دورم به تو نزدیکترم» یا: «مرا ببخش بیبی بی من/ مرا ببخش قندک روشن/ مرا ببخش لاله شیشه/ مرا ببخش شعر همیشه». شاعرانگی در پیشگاه ترانههای شهیار خودنمایی میکند. او مرد همهفنحریف دنیای ترانه است. حتی اگر کاری به صدای گیرا و ملودیهای دلنشینش هم نداشته باشیم او جملگی شاعر است و نمیشود این را انکار کرد. خیالانگیزی از دیگر جنبههای کامیابی ترانههای اوست. برای نمونه آنجا که میگوید: «انگار از جنس حریر و ساتنه / قطره اشکی وسط راه آهنه» لذت کشف را به مخاطب غافلگیرشده هدیه میکند. دوست دارم اینجا اشاره کنم به این بیت: «چشم من اندازه پنجرههاست / تو رو بیپرده تماشا میکنم» و بسیاری دیگر از این ترکیبها و آرایهها که میتوان بهآسانی در ترانههای او پیدا کرد. آثار شهیار قنبری هر آنچه قرار است ترانه را تعریف کند در خود دارد و چهبسا بارها و بارها پا را فراتر از آن میگذارد. جرأت و جسارت واژهپردازی در آثار او چیزی نیست که بتوانی در ترانهسرایان پیش از او بیابی و حتی بعدترها که عدهای پیدا شدند و خواستند مثل او بنویسند، نتوانستند، زیرا شهیار قنبری از ابتدا خودش بوده، هرگز هم تلاش نکرده دیگری باشد و همه این سالها خویشتن خویش را روایت کرده است. او هرگز میانه نبود و حتی به همسخنانش نیز اجازه نداد به ترانههای دمدستی و بیبها عادت کنند. او سطح توقع ما را از ترانه بالا برد و دنیای جدیدی را پیش چشمهای پرسشگرمان به نمایش گذاشت: «صفحه کهنه یادداشتهای من/ گفت دوشنبه روز میلاد منه/ اما شعر تو میگه که چشم من/ تو نخ ابره، که بارون بزنه/ آخ اگه بارون بزنه/ آخ اگه بارون بزنه».