| کد مطلب: ۱۶۸۲۶

آینه ویرانی

نگاهی به زندگی عباس نعلبندیان نمایشنامه‌نویس فقید به بهانه سالمرگش در بهار ۴۰ سالگی

می‌گویند در عمر ۴۰ ‌ساله‌اش بد آورد. این پایان‌بندی بیشتر مطالبی است که در مورد عباس نعلبندیان، نمایشنامه‌نویس فقید ایرانی نوشته شده است. نمایشنامه‌نویسی که اگر بود حالا باید ۷۵ ساله می‌بود اما در سال ۱۳۶۸ به زندگی‌اش پایان داد. عباس نعلبندیان، نمایشنامه‌نویس و نویسنده‌ای پیشرو بود که هرکدام از آثارش در زمان انتشار در فضای تئاتر و ادبیات یک رویداد تلقی می‌شد.  

چاپ داستان در ۱۸ سالگی

عباس نعلبندیان، تنها فرزند از سومین ازدواج مادرش، صغری کاظمی با حسن‌علی نعلبندیان، ۲۲ اردیبهشت‌ماه ۱۳۲۸ در محله سنگلج تهران به دنیا آمد. حسن‌علی نعلبندیان، هم‌زمان با تولد فرزند از بقالی به روزنامه‌فروشی تغییر شغل ‌داد و دکه‌ای به راه ‌انداخت که مأمن دوران کودکی و نوجوانی عباس نعلبندیان شد. عباس ضمن این، تحت‌تاثیر محمد، برادر ناتنی‌اش از ازدواج دوم مادر نیز بود. دکه روزنامه‌فروشی پدر واقع در خیابان فردوسی بود که عباس نعلبندیان بیشتر اوقاتش را در آن‌جا می‌گذراند و کتاب‌های محمد موجب آشنایی او با کتب عرفانی و اشعار کلاسیک فارسی شد.

نعلبندیان با پشت سر گذاشتن دوران ابتدایی به دبیرستان ادیب رفت اما تن به درس‌خواندن ندادنش موجب اخراجش از این دبیرستان ‌شد و بعد از آن طی عوض‌کردن‌های مدام محل تحصیل، سرانجام به دبیرستان فخررازی رسید. جایی که با محمود استادمحمد، علیرضا نوری‌زاده، شاهرخ صفایی و بهمن مفید هم‌مدرسه‌ای بود. نعلبندیان، دانش‌آموزی کم‌حرف و محجوب و آن‌زمان با علاقه‌مندی‌هایی مذهبی، اولین نمایشنامه و داستان‌هایش را در این دوران نوشت.

او دبیرستان را به‌جای شش‌سال طی هشت‌سال تمام کرد و درنهایت دیپلمش را نگرفت. ۱۸ ساله بود که اولین نمایشنامه‌اش، نمایشنامه‌ای مفقودشده را نوشت و همین‌طور اولین داستانش را با عنوان «از هفت‌ تا نه‌ونیم» که در مجله «جهان نو» به چاپ رسید. دعوا بر سر رسم‌الخط عباس نعلبندیان و ازجمله نگارش «صدا» و «صندوق» با سین به‌جای صاد از همین‌جا آغاز ‌شد و بر سر انتشار نمایشنامه «پژوهشی ژرف و سترگ و نو، در سنگواره‌های دوره بیست‌وپنجم زمین‌شناسی یا چهاردهم، بیستم، و غیره، فرقی نمی‌کند» به اوج خود رسید. درنهایت کار به جدالی مطبوعاتی انجامید و نعلبندیان «پسرک روزنامه‌فروش فاقد سواد آکادمیک»، نامیده شد هرچند انتشار نخستین داستان او در مجله «جهان نو» به ورود به جهان ادبیات امیدوارش کرد.

پرش زیر تیغ انتقادات تندوتیز

عباس نعلبندیان وقتی ۱۹ سال داشت «پژوهشی ژرف و سترگ و نو...» را برای «مسابقه نمایشنامه‌نویسی نسل جوان» تلویزیون ملی فرستاد. زندگی حرفه‌ای او با کسب عنوان اول این مسابقه و عنوان دوم مسابقه نمایشنامه‌نویسی کمیته تئاتر جشن هنر شیراز برای نمایشنامه «پژوهشی ژرف و سترگ و نو...» وارد مرحله‌ای تازه شد. به‌ویژه هنگامی که شاهد روی صحنه رفتن آن در ۱۴ شهریورماه سال ۱۳۴۷ در استادیوم حافظیه در جریان جشن هنر شیراز، توسط آربی آوانسیان به‌عنوان سومین تجربه کارگردانی‌اش، بود. این سکوی پرش عباس نعلبندیان بود هرچند با انتقادات تندوتیز طبقاتی نیز مواجه شد. آن‌هم در دورانی که ادبیات غالب باورمند به رئالیسم انتقادی نمی‌توانست این حجم از نوآوری، تک‌روی و خیال‌گونه‌گونی را تحمل کند.

انتقاداتی که نعلبندیان خود در موردشان می‌گوید: «وقتی نمایشنامه «پژوهشی ژرف و سترگ و نو...» نوشته شد، عده‌ای از آن دفاع کردند و عده‌ای به مخالفت با آن پرداختند و من از آن به‌بعد به نویسنده دست‌راستی تبدیل شدم و تعبیری ایجاد شد که انگار اگر کسی به طرف نعلبندیان برود، آدم دست‌راستی است.» این جبهه‌بندی‌ها به‌قول محمود استادمحمد، ابتدای ویرانی و آغاز کوچ زودرس عباس نعلبندیان بود.

با راه‌اندازی «کارگاه نمایش» با هدف کمک به نویسندگان، بازیگران، طراحان و کارگردانان برای خودآزمایی‌ها و تجربه‌هایی خارج از محدودیت‌‌های متداول حرفه نمایش، عباس نعلبندیان مسئول این فضا شد. نعلبندیان با پذیرش این مسئولیت و دریافت حقوق از رادیو و تلویزیون ملی، از دکه روزنامه‌فروشی پدر بیرون آمد و روبه‌‌روی کارگاه نمایش خانه‌ای اجاره کرد. او که بیشتر به‌عنوان هنرمندی دست‌راستی شناخته شده بود اکنون نام مزدبگیر سیستم را هم بر دوش می‌کشید. او در این دوران نخستین و تنها تجربه کارگردانی را با متنی از خود به‌نام «سندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم به شب دراز تاریک خاموش سرد بیابان نگاه کنیم» (۱۳۴۸) پشت سر گذاشت.

نعلبندیان در این‌ زمان آثار دیگری هم نوشت: «اگر فاوست یک کم معرفت به خرج داده بود» (۱۳۴۸)، «ناگهان هذا حبیب‌الله، مات فی حب‌الله، هذا قتیل‌‌الله، مات بسیف‌الله» (۱۳۴۹- اجرا ۱۳۵۱)، «قصه‌ غریب سفر شادِ شین ِ شادِ شنگول به دیار آدم‌کشان و امردان و جذامیان و دزدان و دیوانگان و روسپیان و کاف‌کشان» (۱۳۵۱)، «داستان‌هایی از بارش مهر و مرگ» (۱۳۵۵) و «هرامِسا ۷۰۹/۷۰۵» (انتشار در ۱۳۵۶).

او در این دوران به‌‌رغم مشغله‌های فراوان شروع به آموختن زبان انگلیسی به‌صورت خودآموز کرد و دست به ترجمه زد. نخستین ترجمه او که خود نه ترجمه که «پچواک» می‌خواندش، «سه قطعه» از  پیتر هاندکه بود. ازجمله دیگر ترجمه‌های او در این دوران می‌توان به «طلبکارها» اثر یوهان اگوست استریندبرگ و «پرمتوس در بند» اثر اشیل اشاره کرد. در این دوران ازدواج کوتاه‌مدت عباس نعلبندیان با شکوه نجم‌آبادی که حدود ۲۰ سال از او بزرگتر بود، مخالفت خانواده‌اش را برانگیخت. نعلبندیان حتی زمانی که مسئول «کارگاه نمایش» بود، هنرمندی بود همچنان مظلوم، منزوی و بی‌سروصدا که زندگی شخصی خود را داشت و می‌کوشید چندان در چشم نباشد و چندان هم در چشم نبود.  

در کنار این‌که مرگ یکی از موضوعات مهم در آثار عباس نعلبندیان بود، دیگر مسئله قابل‌توجه در آثار او تأثیر متون عرفانی و ادبیات کلاسیک است که ازجمله مهم‌ترین نمودهایش در رمان «وصال در وادی هفتم: یک غزل غمناک» قابل مشاهده است. مرگ و عرفان کلیدواژه‌هایی‌اند که با درک آن‌ها بهتر می‌توان متوجه شد که نویسنده در حال انجام چه کاری بوده است. همچنین توجهی که در دهه ۵۰ نسبت به مسائل اجتماعی، از قتل یک انسان بی‌گناه تا کارگران جنسی و رنج‌شان و فقر نشان می‌داد. مسائلی که نشان از نسبت آثار نعلبندیان با جامعه دارد؛ اگرچه نه آنقدر که طرفداران رئالیسم اجتماعی و انتقادی ‌بپسندند. این نکته‌ای است که با بازنگری در آثار نعلبندیان می‌توان به آن پی برد.

آغاز ویرانی

نعلبندیان در سال‌های پایانی دهه ۵۰ به‌واسطه اضطراب ناشی از بهم‌ریختگی زندگی شخصی و کاری‌اش احوالات خوبی را تجربه نمی‌کرد. او آن زمان از شکوه نجم‌آبادی جدا شده و با فهیمه آموزنده ازدواج کرده و از او نیز جدا شده بود. در این سال‌ها تب‌وتاب انقلاب، خود را در جامعه نشان می‌داد و نعلبندیان بیش از هر چیز نگران آینده «کارگاه نمایش» بود. کارگاهی که در ماه‌های منتهی به انقلاب، رونق گذشته را از دست داد و پس از انقلاب نیز بسته شد. گروه‌های نمایشی پراکنده شدند و حقوق‌ها قطع شد.

در همین دوران بود که عباس نعلبندیان و محمد ژیان چهارماه زندان را در بند عمومی زندان قصر پشت‌سر گذاشتند. اتفاقی که منجر شد کسانی چون شمیم بهار، بهرام بیضایی، سوسن تسلیمی، محمود دولت‌آبادی، خسرو سینایی، حمید سمندریان، داریوش شایگان و... نامه‌ای با درخواست آزادی‌شان امضاء کنند و سرانجام در حوالی تیرماه ۱۳۵۷ بدون تفهیم اتهام و برگزاری دادگاه، به قید وثیقه آزاد ‌شدند. این آزادی نقطه فرود زندگی عباس نعلبندیان نیز بود. نعلبندیان پس از این مدتی را در خانه پدری، با برادرش محمد همخانه شد.

او که نمی‌توانست مصرف قرص‌هایی را که در زندان آغاز کرده بود متوقف کند، به مصرف افیون نیز روی آورد. در همین دوران همسر دوم او، فهیمه آموزنده مدتی از نعلبندیان در خانه پیشین او، روبه‌روی کارگاه نمایش نگهداری کرد اما سرانجام از تلاش‌های ناموفق نعلبندیان برای ترک ناامید ‌شد و او را ترک کرد. همین زمان بود که فردوس کاویانی، از دوستان نعلبندیان به دیدن او ‌رفت و از وضعیت او چنان متعجب شد که با خود قرار گذاشت به هر طریقی که شده است او را از این وضع نجات دهد.

فردوس کاویانی با مراجعه به مرکز هنرهای نمایشی به ریاست علی منتظری، نامه‌ای از او می‌گیرد که طبق آن عباس نعلبندیان می‌تواند در اداره تئاتر مشغول به‌کار شود. ضمن این‌که از نعلبندیان می‌خواهد تا آن زمان هر روز به محل تمرین نمایش «سفارتخانه» به نویسندگی اسلاومیر مرژوک که فردوس کاویانی کارگردان و بازیگر آن بود، سر بزند. مدتی نمی‌گذرد که اتفاقی ناگوار برای نعلبندیان رخ می‌دهد؛ نامه‌ای از بنیاد شهید به دستش می‌رسد که از او می‌خواهد ساختمانی را که مستاجر آن است، تخلیه کند.

پرده آخر

نعلبندیان که یک‌بار در سال ۱۳۶۴ اقدام به خودکشی کرده بود، اوایل خردادماه ۱۳۶۸ با ضبطی در کنار و کاستی که صدای او رویش ضبط شده است، چنین می‌گوید: «هنوز کاری نکرده‌ام و مخصوصاً دارم این نوار را پیش از آن‌که کاری بکنم... درحقیقت همین دیگر، تنها کاری که اکنون برایم مقدور است برای این‌که کلکِ تمام این فضاحت‌ها و بحث‌ها را بکنم، تنها چیزی که دارم قرص است.» یکی، دو روز پس از مرگ نعلبندیان بود که بوی تعفن موجب شد همسایه‌ها پلیس را خبر کنند. پیکر عباس نعلبندیان را ششم خردادماه ۱۳۶۸ در ۴۰ سالگی در خانه‌اش پیدا کردند و احتمال دادند که شش‌روز پیش خودکشی کرده باشد.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی