جهان از پی شادی و دلخوشیست
وقتی از کارویژههای دولت و سیاست سخن به میان میآید، معمولاً اهداف و غایاتی چون تامین نظم و امنیت، آزادی، عدالت، رفاه و شادی بهعنوان دلایل توجیهکننده وجود دولت نام برده میشوند و از همین منظر میتوان کارنامه دولتها و سیاستمداران را براساس همین سنجهها ارزیابی کرد. برخی از حکومتهای دینی اما در طول تاریخ افزون بر این غایات، تحقق سعادت اخروی و رستگاری ابدی آدمیان را نیز بر این موارد میافزایند. باری، به هر روی در میان اهمیت و اولویت و سازگاری این ارزشها میان صاحبنظران اختلافنظرهایی هست و بخشی مهم از این اختلاف آراء، به تفاوتی بازمیگردد که بر سر چیستی آدمی وجود دارد. برخی انسان را موجودی لذتطلب میدانند و برخی آزادیجو. برخی بر این گمانند که انسان گرگ انسان است و دیگرانی طبع دگردوستی و عشق به همنوع را در انسان قویتر میپندارند. بخشی از چنین اختلافاتی البته به تجربه زیسته اقوام و ملل گوناگون نیز ارتباط دارد. تحقیق در تاریخ ایرانیان و رصد آنچه در زندگی امروزی ایرانیان میگذرد، نشان از آن دارد که شادیطلبی ازجمله مهمترین ارزشهای مدنظر ایرانیان در طول تاریخ گرانبار از شکوه و اقبال ازیکسو و شِکوه و ادبار ازسویدیگر آنها دارد؛ چنانکه آدمی به خود جرأت میدهد ادعا کند نزد ایرانیان و در حکمت خسروانی، این شادی و شادکامی است که دال مرکزی و محور اساسی زندگی است و گویی ایرانیان بقیه غایات را برای تحقق همین حیثیت شریف یعنی شادی گرامی میداشتهاند و میان هرکدام از آنها با شادی ارتباطی معنادار مییافتند.
در حکمت باستانی ایرانی «اهورامزدا این زمین را آفرید، آسمان را آفرید، انسان را آفرید و شادی را برای انسان آفرید» تا با کمک آن در برابر شر، بدی و دروغ ایستادگی کند. در چنین فهمی جهان نه تبعیدگاه است و نه قرار است دوزخ رنج و زجر آدمی باشد، بلکه آدمی آزاد است تا دادگرانه و خردمندانه جهان را ایمن و آباد کند و از برای رفاه خویش بکوشد و به شکرانه برخورداری از چنین مواهبی، شکر دادار را به جشن بنشیند. به همین دلیل است که در فرهنگ باستانی، ازقضا واژه جشن که از «یسن» بهمعنای ستایش وام گرفته است، به زمانها و مکانهایی اشاره دارد که در آنها ستایش اهورامزدا به طرزی شادمانه و سرورآمیز برگزار میشده است. این امر در کنار تعدد جشنهای سالانهای که ایرانیان برگزار میکردند، خود نشانی از آن است که اول، دینداری ایرانیان شادمانه بوده است، دوم، آنها رضایتمندی از زندگی گیتوی (دنیوی) را مقدمه رستگاری مینوی میپنداشتند و سوم، میدانستند که چنبره زدن غم بر سرای زندگی آنان، نمودار چیزی جز سیطره شر و سلطه دروغ و ویرانی جهان نیست. به همین دلیل است که با عزمی ستودنی که خود را در طراحی انواع آیینها، تقویمها و حکمتها عیان میدارد، به برپایی جشنهایی خردمندانه و رنگارنگ مبتنی بر گردش طبیعت همت گماردند؛ چنانکه این ویژگی آنها را حتی مورخانی چون هرودوت که گاه قلمشان درباره ایرانیان از انصاف دور میشود، گزارش کردهاند.
در سامانه اندیشگی ایرانی، شادی چنان ارجی داشت که حتی مویه و ماتم و غم و زاری ترفندی اهریمنی تلقی میشد و بازماندگان رفتگان از این جهان، از زیادهروی در سوگواری نیز منع میشدند زیرا اعتقاد راسخ بر آن بود که مرگ در این جهان پایان زندگی آدمی نیست و جز این، اشکهای بازماندگان گذار راحت مردگان از این جهان به جهان برین را مانع میشود. چنین امری البته برآمده از خردورزی ایرانیان بود و نباید آن را چون خرافه طرد کرد. ایرانیان خرد، راستی و شادی را همبسته یکدیگر میدانستند و بیخردی، دروغ و غم را از آن رو دشمن میپنداشتند که تسلیم شدن بدانها ثمری جز تباهی و تاریکی جهان ندارد. این حکمت شادمانه بعدتر در دوران قرون میانه تاریخ ایران البته مورد سوءظن و تهاجم قرار گرفت و با وجود مقاومتهای فراوان، بسیاری از وجوه آن بهتدریج در سراپرده قدرت غیب شد. با این همه ایرانیان این اقبال بلند را داشتند که کسانی چون فردوسی و نظامی حکمت ایرانی را زنده نگاه دارند. فردوسی بیهوده نسرود: «چو شادی بکاهد بکاهد روان/ خرد گردد اندر میان ناتوان». نزد فردوسی تردیدی نیست که «خرد برهمه نـیکویها سر است» اما همو میداند که راز استقامت خرد، استواری شادی است: «مده دل به غم تا نکاهد روان/ به شادی همی دار دل را جوان». نظامی نیز به همین نظام اندیشه باور دارد که چنین مینویسد: «جهان غم نیرزد به شـــادی گرای/ نه کز بهر غـــم کردهاند این سرای/ جهان از پی شادی و دلخوشیست/ نه از بهر بیداد و محنتکشیست».