گشتوگذار شبح لمپنیسم در ایران
سیزدهمین همایش سالانه و بینرشتهای سلامت روان و رسانه در دو روز نخست اسفندماه 1402 در تهران با همکاری انجمن روانپزشکان ایران، موسسه نیکوکاری مجتبی معین و انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی برگزار شد. «امنیت روان، مدرسه و دانشگاه»، «اعتراض، روان و رسانه»، «لمپنیسم، سلامت روان و امنیت اجتماعی»، «عدالت، جنسیت، سلامت روان» و «کنشگر مجازی، امنیت روان و حقوق شهروندی» ازجمله محورهای این همایش بودند. در ادامه گزارشی از نشست «لمپنیسم، سلامت روان و امنیت اجتماعی» این همایش که با حضور وحید شریعت، روانپزشک و متخصص مغز و اعصاب، بابک زمانی، متخصص مغز و اعصاب، سیدمحمدمهدی خویی، جامعهشناس و فردین علیخواه، عضو هیئتعلمی گروه جامعهشناسی دانشگاه گیلان برگزار شد، تقدیم خوانندگان خواهد شد.
خطر گسترش لمپنیسم علمی
وحید شریعت/ روانپزشک
لمپن غالباً به کسانی گفته میشود که در پی تغییراتی که در پی توسعه صنعتی در ساختار اجتماعی ایجاد شده است، بهتدریج از کار خود یا اخراج میشوند یا توان ادامه کار پیدا نمیکنند. این افراد بدینترتیب از طبقه خود که همان طبقه تولیدکننده بوده است، خارج میشوند و به قشر غیرمولد بدل میشوند. آنها با این امر از بسیاری از امتیازهای اجتماعی نیز محروم میشوند و چون آگاهی و مهارت بالایی هم ندارند در حاشیه اجتماع قرار میگیرند و درواقع متعلق به طبقهای خاص نیستند. آنها برای گذران زندگی دست به کارهایی کاذب چون کلاهبرداری، دزدی و گدایی میزنند. این تلقی عمدهای است که در این دههها از لمپنیسم به وجود آمده است؛ افراد طفیلی که انگلوار روزگار میگذرانند. وضعیت این افراد وقتی با بیاصولی و بیاعتقادی به نظام ارزشی خاصی نیز پیوند میخورد آنها را به عمله قدرت سیاسی بدل میکند. البته این گروه نیز گاه از مزایای این ارتباط با قدرت بهرهمند میشوند. ازجمله ویژگیهای قابل ذکر لمپنها یکی میتوان به زبان لمپنی اشاره کرد. زبان این گروه زیبا و مودبانه نیست و بیشتر ادبیاتی سخیف و خشن است. بسیاری از مواقع اصلاً این زبان برای تحمیل برتری و تسلط خود بر دیگران استفاده میشود. پایبندی چندانی نیز به مبانی اخلاقی در میان این گروه دیده نمیشود. در بدو امر، نوعی تمایل دلبستگی به سنت در میان آنها بروز پیدا میکند اما درعینحال هر جا لازم باشد، آنها این توان را دارند که اخلاق، قانون و سنت را تفسیر به رأی کنند و بهطرزی دلبخواهی از آنها استفاده کنند. چنین ویژگیهایی این افراد را به شخصیتهایی دلچسب برای قدرت بدل میکند زیرا میتوان با لمپنها، مخالفان را ساکت و سرکوب کرد. شرایط محیطی در شکلگیری و ترویج لمپنیسم بسیار موثر است؛ از گسترش فقر، بیکاری، دلالی، دزدی و زورگیری گرفته تا کاهش تولید، اشتغال، آموزش و... شبکههای اجتماعی نیز در نمایش این افراد و این رفتارهای لمپنی و ارضای کاذب نیاز به شهرت نزد آنها موثر است. لمپنیسم را اما نباید فقط به این افراد خاص منحصر کرد. برای نمونه امروزه لمپنیسم علمی نیز موضوعی قابل مطالعه است؛ افرادی تحصیلکرده که اصول اخلاقی ندارند، به اصول علمی و گروه علمی اعتقاد ندارند، تولیدکننده علم نیستند اما خود را با ترفندهای زبانی علاقهمند و دارای علم معرفی میکنند و گاه حتی پروفسور، حکیم و استاد نامیده میشوند و ادعاهای عجیب و غریب و بدون پایه و اساسی نیز مطرح میکنند و با مخالفانشان نیز با خشونت کلامی و اتهامزنی مواجه میشوند. این افراد تمایل زیادی به تئوری توطئه و البته نزدیکی به قدرت دارند و میکوشند ازاینطریق اهداف خود را پیگیری کنند. این سنخ از لمپنیسم در دهه اخیر بسیار رشد کرده و تهدیدی برای فرهنگ ما شده است.
«چارهای نیست» توجیه اخلاقی طبقه متوسط شده است
بابک زمانی/ نورولوژیست و نویسنده
لمپنپرولتاریا یا لمپنیسم، اولینبار از ادبیات مارکسیستی برآمد و مارکس و انگلس بودند که به لمپنپرولتاریا اشاره کردند. منظور از این اصطلاح، گروههایی است که به طبقه اجتماعی خاص متعلق نیستند و از قبل کارکرد پرولتاریا و سودمندی حاصل از آن زیست میکنند. در نگرش مارکسیستی، طبقه اجتماعی آگاهی اجتماعی را تعیین میکند و رفتار و بینش به طبقه اقتصادی برمیگردد. درنتیجه لمپنپرولتاریا که به طبقه خاصی متعلق نیست، دارای این رفتار برآمده از فرهنگ طبقاتی هم نیست. این بینش اگرچه هستهای از واقعیت را در درون خود دارد، اما اکنون کمی سادهانگارانه بهشمار میآید. در اندیشه مارکسیستی کسی که به طبقهای، بهخصوص به طبقه کارگر، متعلق نیست جزو طبقات پیشرو محسوب نمیشود. این طبقات در بینش مارکسیستی مارکس و انگلس گروههای مخالف انقلابند و به ضدانقلاب کمک میکنند. در این بینش که اکنون به نظر ما سادهانگارانه است، همهچیز را انقلاب و ضدانقلاب تعیین میکند و طبق آن لمپنپرولتاریا از طبقات عقبمانده تاریخ و ضدانقلاب محسوب میشود. لنین اینها را در تئوری، ضدانقلاب میدانست اما در عمل، از آنها در انقلاب اکتبر 1917 استفاده کرد.
طبق آنچه من در تاریخ ادبیات ایران جستوجو کردم، نگرش مارکسیستی مذکور نخستینبار در جزوهای بهنام «لمپنپرولتاریا»، نوشته شخصی به نام اکبری ـ از منتقدان حزب توده ـ تکرار میشود؛ همان نگرش خشک انقلابی و ضدانقلابی بدون در نظر گرفتن زندگی و حرکتهای اجتماعی روزمره. جای دیگری که در تاریخ معاصر ما از واژه لمپن بسیار استفاده شد، با نمایش فیلم «قیصر» بود. حتماً خاطرتان هست که ساخت «قیصر»، سروصدایی بهپا کرد. نویسنده جزوه لمپنپرولتاریا، در نقدی «قیصر» را نشانه لمپنیسم دانست و آن را با عناوینی ازایندست نقد کرد که اولاً قیصر، لمپن است، ثانیاً قهرمانی فردی و نه مبلغ حرکتی اجتماعی است، ثالثاً در دفاع از گذشته است و با مدرنیته و اخلاق مدرن در ستیز است. این سه، اصول اعتقادات آن زمان چپها بود که زیرپا گذاشته شده بود. نتیجهگیریام از این بحث آن است که بسیاری از این کلمات و اصطلاحات توسط جریانهای سیاسی، بهخصوص جریان سیاسی چپ و حزب توده، برای خطاب کردن مخالفانشان مورد استفاده قرار گرفت و در ادبیات مارکسیستی، لمپن بهعنوان یکی از خصوصیات مخالفان بهکار رفت. با توجه به عقبه لمپنپرولتاریا، شیوهای را که برای خطابکردن مخالفانمان با لمپن نامیدن بهکار میگیریم، نباید از نظر دور داشت.
نظریه دیگری که بهنظرم برای صحبت در مورد لمپنیسم در ادبیات علوم اجتماعی بهکار میآید، نظریه فرودستان شهری آصف بیات است. بهنظر میآید این نظریه در جامعه ما کارایی بسیار دارد و با بحث لمپنیسم ارتباط پیدا میکند. این پروفسور ایرانی یکی از دانشگاههای آمریکا، خود از حاشیهنشینان شهری بوده و غیر از تجربیاتش در ایران، شاهد تحولات مصر نیز بوده است. او عقبه تاریخی و اجتماعی لمپنیسم را در ایران تا حدود زیادی توضیح میدهد. خصوصیاتی که او برای فرودستان شهری برمیشمارد، خصوصیاتی که حرکت آنها را تاثیرگذار میکند، مبنای نیروی اجتماعی لمپنیسم است. آصف بیات میگوید، این نیرو از عقبه اجتماعی مشترکی برخوردار است و اتفاقاتی تاریخی ـ اجتماعی موجب تبدیلش به فرودستان شهری شده است. آنها عقبهای مشترک دارند؛ برای آنها هیچ ارزش اخلاقیای جز زنده ماندن و جان بهدر بردن وجود ندارد. هیچ ارزش تاریخیای که به خاطر آن کاری انجام دهند، برایشان تعریف نشده است. هیچگونه اخلاقیات تاریخی هم ندارند و اگر تظاهر میکنند و به رعایت چیزی میپردازند، مقطعی و برای جان بهدر بردن است. در آنها هیچگونه ایدهآلیسمی جز روزمرهگی وجود ندارد. اینها رفتاری جدا از هم از خود نشان میدهند اما ممکن است بهخاطر عقبه و خصوصیات اخلاقی مشترک، رفتارهای واحدی را هم انجام دهند و این رفتارهای واحد میتواند کاملاً غیرقابلپیشبینی باشد. آنچه با ذکر این خصوصیات بهنظر من میرسد این است که بخشی مهم از رفتارهای نهتنها لمپنها، بلکه بخشی از رفتارهای اجتماعی رایج ما، اینگونه است.
فرودستان شهری، کسانی که در کنارههای شهر و حلبیآبادها زندگی میکنند و خانههای غیرقانونی میسازند چون هر روز از خاکستر شروع میکنند و چیزی جز زنده ماندن برایشان اهمیت ندارد، از هر وسیلهای برای رساندن خود از امروز به فردا بهره میبرند. به نظر آصف بیات پیدایش آمرانه و از بالای مدرنیته در ایران به پیدایش فرودستان شهری منجر شد و اینها در دو برهه تاریخی ایفای نقش کردند؛ یکی انقلاب سفید در سال ۱۳۴۱ و دیگری انقلاب سال ۱۳۵۷. او میگوید که برخلاف تصور عمومی، فرودستان شهری چندان نقشی در انقلاب سال ۱۳۵۷ نداشتند و بهرغم اینکه طبقه متوسط به دنبال ایدهآلهای خود و انقلاب بود، اینها به دنبال همان حرکت آرام شهری و اهداف روزمره خود بودند. آصف بیات میگوید، این نوع فرهنگ و اخلاقیات نه یک گروه اقتصادی که یک گروه فرهنگی و اجتماعی است و با گسترش و غلبه در بقیه طبقات هم مصداق پیدا میکند و میتواند با حرکتهایی همزمان، هماهنگ و غیرمنسجم منجر به کسب قدرت سیاسی شود. به نظر میرسد که وجود چنین عقبهای در زیر پوست شهر ما توجیهکننده بسیاری از رفتارهایی است که ما آنها را لمپنیسم میدانیم. آصف بیات میگوید، رفتار مخرب لمپنپرولتاریا رفتار گروههایی است که میخواهند با چنگ و دندان از رنج و مشقت رهایی پیدا کنند اما به دلایل برشمرده، هیچ اخلاقیات خاصی برایشان وجود ندارد و هدفشان فقط زندهماندن است. او میگوید، اینها را ابداً نباید حاشیه شمرد، اینها در بطن جامعه هستند و رفتارشان نفوذکننده است و نفوذ این رفتار در طبقه متوسط، رفتار سیاسی آن را تحت شعاع قرار میدهد و بسیاری از رفتارهای ما را توجیه میکند. آصف بیات در جملهای کلیدی میگوید، چیزی که اخلاقیات طبقه متوسط شهری را توجیه میکند عبارت «چارهای نیست» است. این توجیه اخلاقی مرتب برای زندهماندن بهکار میرود. با توجه به اینکه او لمپنیسم را نه طبقهای اقتصادی که رفتاری فرهنگی- اجتماعی میداند، میتوانیم رد «چارهای نیست» را در بسیاری از رفتارهای اجتماعی نهفقط کسانی که لمپن میدانیمشان بلکه بسیاری از افراد مشاهده کنیم. پس نفوذ این نوع رفتار، امتداد رفتار تهیدستان شهری است که در کشور ما بهدلایل اقتصادی گسترش و بر رفتار اجتماعی گروههای دیگر غلبه پیدا کرده است. نکته بسیار بااهمیت رفتار اینها، دنبالکردن مقاصدی برای زندهماندن و امروز را به فردا رساندن است و چون هماهنگ با هم عمل میکنند، نتایجی هم بهدست میآورند. ضمن اینکه رفتارشان به رغم هماهنگی، به فعالیتی همگانی منجر نمیشود. به این معنا که بهعنوان مثال، قادر به اعتصاب برای رسیدن به هدفی نیستند. با دقت به این نکته متوجه میشوید که خصوصیت اخلاقی بسیاری از گروههای اجتماعی همینگونه است و قادر به چشمپوشی مقطعی از منفعتی شخصی برای رسیدن به هدفی جمعی نیستند و این جزو رفتار اجتماعی تهیدستان شهری است که فقط بهدنبال زندهماندن هستند.
گذر از لوطیگری به بلاگری
فردین علیخواه/ جامعهشناس
درباره اصطلاح لمپنیزم یا تعبیر لمپن در مطالعات تاریخی و جامعه ایران، برداشتهای کموبیش متفاوتی وجود دارد. در کنار این، واژههای دیگری نیز در جامعه ایرانی کاربرد پیدا کردهاند که بهنحوی به بحث لمپنیسم تنه میزنند؛ واژههایی چون «لات»، «لوتی»، «جاهل»، «کلاه مخملی» یا «پهلوان» که در زندگی روزمره و در سرگذشت تاریخی این جامعه حضور و بروزی داشتهاند. اغلب پژوهشگران علوم اجتماعی در ایران بیشتر به گروهها و جریانهای مدرن نظیر گروه طرفداران موسیقی کرهای (Bts) توجه میکنند. نکته اما اینجاست که به موازات این گروههای مدرن، گروههایی نیز شکل گرفتهاند که در پی تداوم گذشته هستند، بنابراین لازم است در کنار بررسی گروههایی که جهان جدید را نمایندگی میکنند، به گروههایی نیز که شاید بتوان شکلگیری آنها را واکنشی به جهان جدید دانست، توجه کرد. برای نمونه صفحههای زیادی در شبکههای اجتماعی وجود دارد که در آنها جوانان، خطهای چاقویی را که روی بدنشان افتاده است را به نمایش میگذارند و ازاینطریق Credit و Like دریافت میکنند. دیگرانی بینیهای شکستهشده در درگیری را همراه با شرحی از دعوا و افراد درگیر در آن، بازتاب میدهند. اگر قرار به واژهشناسی تعابیر مختلفی که برای این افراد استفاده میشود باشد، باید گفت که میان این کلمات تفاوتهایی وجود دارد. برای نمونه از لفظ «لوطی»، اغلب برداشتی مثبت میشود اما وقتی صحبت از «لات» میشود، برداشتها منفی است. برای نمونه در فضای مجازی زیاد نوشته میشود: «لوطی باش، لات زیاده». من اما در اینجا قصد ندارم وارد این تفاوتها بشوم.
درباره لات و لوتها به سهشکل میتوان سخن گفت. شکل اول این است که پژوهشگر اجتماعی لات و لوتها را بهعنوان یک گروه اجتماعی مشخص که هویت معینی دارد، دنبال و مطالعه کند. شکل دوم این است که از این وضعیت بهعنوان یک کردار و رفتار صحبت شود. منظور این است که وقتی از لمپنیسم سخن میگوییم، گاهی مرادمان یک مسلک و رفتار است که شاید در سیاست، دانشگاه و اداره نیز قابل ردیابی باشد یا حتی در گروههای اجتماعی نظیر پزشکان و... نیز دیده شود. در این برداشت، لمپنیسم سبکی از زندگی است. شکل سوم مطالعه اما بررسی حضور لات و لوتها در شبکههای اجتماعی است. در این شکل، محقق وارد رسانههای جدید میشود یا این افراد را بهعنوان یک گروه جدید بررسی میکند یا فرهنگ، کردار و سبک زندگی لمپنی را مورد بررسی قرار میدهد و مصداقهای آن را برمیشمارد. من در این سخنرانی سراغ شکل سوم رفتهام. مصادیق این وضعیت در فضای مجازی بسیار زیاد است. برای نمونه چندیپیش یکی از خوانندگان Bts خودکشی کرد و جوانان در پارکی در شهر رشت جمع شدند و برای او یادمانی برگزار کردند. یا صفحهای را داریم که زیر آن نوشته شده است: «جشن لاتی». چندسال پیش اسم وحید مرادی بسیار شنیده شد و همچنان بهعنوان یک الگو در این گروهها مطرح است. «پهلوان ابوالفضل» نیز دراینزمینه قابل بررسی است؛ فردی که در مجالس عروسی میرقصد. این نمونه بسیار مهمی است زیرا او به بحث پهلوانی و مردانگی چیزهایی افزوده و بدینترتیب وضعیتی پارادوکسیکال را رقم زده است. در تحلیل این گروهها مهم است که از زاویهدید آنها نیز به مسئله نگریسته شود. کلماتی که این افراد بهعنوان هشتگ در فضای مجازی استفاده میکنند بخشی از ذهنیتی است که آنان نسبت به خود دارند. برای نمونه: مشتیها، بزرگها، باوجودها، باغیرتها، سینهسوختهها، دردکشیدهها، ریشهدارها، لاتهای واقعی، پرچمدارها و عرقخورها. هنرمندانی نیز که آنها دنبال میکنند در نوع خود قابلتوجه است: هایده، بهروز وثوقی، مهستی، داریوش، سوسن و... برخی از صفحات این افراد در فضای مجازی بسیار هم پرطرفدار است.
در علوم اجتماعی سهتحلیل نظری درباره این افراد وجود دارد. تحلیل اول رفتار این افراد را در قالب مقاومت در برابر طرد بررسی میکند. مطالعات در بریتانیا در قرن بیستم نشان میداد که مردانگی بهشکل سنتی و کلیشهای آن، رو به زوال است و برای همین بخشی از مردان در برابر این زوال مردانگی کلاسیک دست به واکنش میزنند. این افراد با اغراقکردن (Exaggeration) نشانههای مردانگی، این عکسالعمل را صورتبندی میکنند. برای نمونه کلهپوستیها (Skinhead) در انگلستان از این افراد بودند که میگفتند، آمدهاند از مرگ مردانگی جلوگیری کنند. تتوهای بزرگ و بازوهای درشت را با صدای کلفت و رفتار خشن در میآمیختند تا از احساس بیقدرتی جلوگیری کنند.
تحلیل دوم بر گسترش سبک زندگی طبقه متوسطی تاکید دارد و میگوید، گسترش سبک زندگی و الگوی مصرف طبقه متوسط شهری، برخی از اقشار اجتماعی را به واکنش وامیدارد. برای نمونه وقتی در شهر «خز پارتی» برگزار میشود، واکنشی در گروههای دیگر برانگیخته میشود که موضوع این خزپارتی هستند. یا در مثالی دیگر در برابر فینگرفود، اژدر زاپاتا سر بر میآورد. سالاد رژیمی در این طرف داریم و کباب متری در سینی مسی در طرف مقابل. در این فضا، غذای شکمپرکن رشد میکند. اینها واکنشی به سبک زندگی طبقه متوسطی هستند.
تحلیل سوم راجع به چرایی رشد این گروهها را میتوان با مفهوم نوستالژی توضیح داد. سال گذشته مطالعهای کیفی درباره مصرف الکل داشتم که با عنوان «حس بودن در جهان اول» نیز منتشر شد. در آن مطالعه اشاره کردم که حلقههای عرقخوری در جامعه ایران بهشدت در حال رشد است و بخشی از اینها با توجه به برند الکل تلاش میکنند با استفاده از الکلهای برند، حس بودن در جهان اول و پیشرفته را بهطور موقت تجربه کنند و به دست آورند. بخشی دیگر اما نوستالژی کور است. بهقول برایان ترنر، حسرت یک گذشته درخشان در این حلقهها بازتولید میشود. این البته در سطح گستردهای در جامعه قابل بررسی است. فیلمهای کمدی سال 1402 را بنگرید. از آهنگهای قبل از انقلاب برای عامل جذابیت فیلمها استفاده شده است. قبلتر، از دهه 1360 بهعنوان نوستالژی استفاده میشد، اما الان به دهه 1350 رسیدهایم و در فیلمهای مجوزدار ایرانی چنین فضایی ایجاد میشود. یک دلیل این بازگشت این است که جامعه اشتیاق دارد آن گذشته را بهصورت نوستالژیک ببیند.
درباره تبعات حضور این خردهفرهنگ لاتی در شبکههای اجتماعی نیز میتوان به مواردی اشاره کرد. امروزه در سطح جهانی و باتوجه به تجربه شبکههای اجتماعی گفته میشود که شهرت، دموکراتیزه شده است و این فرصت به انسانهای معمولی هم داده شده که مشهور شوند. برای مثال آن شاطر نانوایی، با رقصیدن هنگام کار مشهور میشود یا زنی روستایی، دو میلیون فالوور دارد زیرا غذاهایی را که میپزد در صفحهاش میگذارد. یا آن فردی که در روزهای کرونا میگفت؛ «معتادا نمیگیرن». لات و لوتها قبلاً خیلی حاشیهای و حتی شاید بشود گفت، مطرود بودند اما الان صفحه بهویژه در اینستاگرام دارند و نوعی we-ness در آنها در حال پدیداری است. آنها اینک دیگر شرمنده و سرافکنده نیستند، بلکه Follow و دسترسپذیر میشوند. این البته تبعاتی هم دارد. برای نوجوان علاقهمند به این خردهفرهنگ این فضا مهیا شده که با پیگیری این صفحات، به این جریان بپیوندد و بهنحو متناسب با این خردهفرهنگ، اجتماعی بشود. یکی از کارکردهای شبکههای اجتماعی هم همین است که افراد علاقهمند به یک مسئله، همدیگر را آنجا پیدا میکنند. صفحه طرفداران ماشین کلاسیک، 800 هزار نفر عضو دارد. پژوهشگری به این وضعیت میگوید؛ Republic of United taste.
نکته دوم این است که با شکلگیری تعامل و ارتباط در این شبکهها، این افراد مجبور به گفتوگو میشوند و من این را امری مثبت میدانم که آنها از آن سلول خودساخته و خردهفرهنگ محصور خارج میشوند. برای نمونه بسیاری از کسانی که این افراد را دنبال میکنند زن هستند و در عین ابراز علاقه، گاهی نیز به این افراد ایراد میگیرند که چرا فلانجا فحش دادی و بهنوعی آنها را نقد میکنند. این تعامل باعث کاهش خشونت آنها میشود.
نکته سوم این بحث، گذر از لوطیگری به بلاگری است. مفهومی وجود دارد بهنام Instagramability. برای مثال در بحث توریسم میگویند، شهری بیشتر توریست جذب میکند که Instagramability بالایی داشته باشد. یعنی آن شهر فضایی داشته باشد که بتوان از آن تصاویری در اینستاگرام گذاشت. در لوتیگری نیز شاهد نوعی گذار بهسمت بلاگری هستیم که در آن این افراد با اینستاگرام تلطیف، متعادل و منعطف میشوند و از شدت خشونتشان کاسته میشود. این نوعی لوطیگری کالاییشده است، زیرا لاتها با لایکها و پیامهایی که دریافت میکنند، مبنی بر اینکه آیا آگهی هم قبول میکنید یا نه، متوجه میشوند که میتوانند درآمد کسب کنند. محققی از پهلوان ابوالفضل پرسیده بود که هدف نهایی تو چیست؟ گفته بود، بروم یوتیوب و درآمد میلیونی دلاری کسب کنم. او حتی رفته بود کلاس دیجیتال مارکتینگ تا کار در این فضا را بیاموزد. نکته آخر اینکه، در این فضا بدهبستان هویتی هم شکل میگیرد و میان لاتهای اینستاگرامی و کسانی که در آن نیستند اختلاف زیادی به وجود آمده است. این گسستی در این خردهفرهنگ هم پدید آوره است. سیالیت هویتی در اینجا زیاد است. برای نمونه برخی لاتها از رپرها هم الگو میگیرند و برای همین تیشرتپوشی در میان لاتها افزایش پیدا کرده است. استفاده از شلوارهای ششجیب و هفتجیب قبل از اینستاگرام بیشتر بود ولی آنها الان برای جذب آگهی خود را متحول میکنند.
لمپنهای جدید محصول دلارهای نفتی هستند
مهدی خویی/ جامعهشناس
آنچه من در پی بیان آن هستم، اشاره دارد به آن ساختار اجتماعی که تمام چیزهایی را که سایر سخنرانان بیان کردند، ایجاد کرده است. بنابراین سوال من این است که چه اتفاقی در ساختار اجتماعی ایران افتاده است که ما اینک شاهد ظهور لمپنیسم در اشکال مختلف آن در طبقات و جایگاههای مختلف ساختاری هستیم؟ یکی از دلایل اصلی در نظریهپردازی راجع به انقلاب 1357 این است که فروش نفت بین سالهای 1350 تا 1355 چنان افزایش پیدا کرد که طبقه متوسط توانست از حالت پیگیری معاش خود فارغ شود و به مشارکت سیاسی فکر بکند و همین مطالبه مشارکت سیاسی یکی از دلایل اصلی انقلاب 57 بود. مقطع دیگری که رشد فزاینده درآمدهای نفتی رخ داد، سالهای 1384 تا 1390 بود. حال پرسش این است که این افزایش دوم قیمت نفت چهتبعاتی در ساختار اجتماعی ایران در پی داشته است؟ از سال 1384 دو نوع پول در اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی قابل مشاهده است. پول اول از محل فروش نفت حاصل شده است که حدود 600 میلیارد دلار است. طبق گزارش مرحوم اکبر ترکان در سال 1394، 70 درصد این مبلغ صرف واردات کالاهای مصرفی شده است، نه کالاهای اساسی. این 70 درصد صرف واردات برای مثال اتومبیل نیز نشده است. در ایران اتومبیل، کالای اساسی و سرمایهای محسوب میشود، بنابراین منظورمان از کالای مصرفی، وسایلی چون کیف و کفش و سوزن سنجاق قفلی و کلاهگیس و البته اقلام لاکچری است. پول دوم وارد شده به اقتصاد سیاسی، از محل خصوصیسازیها بود. 20 هزار بنگاه دولتی بین سالهای 1384 تا 1392 خصوصیسازی شدند. عایدی این 20 هزار بنگاه برای بازار اقتصاد ایران حدود 150 میلیون دلار بوده است. جمع این دو پول، یعنی این رقم 750 میلیارد دلاری، طبعاً احتیاج به بازار و مشتریانی برای گردش اقتصادی دارد. جریان درآمدن این پول، نوعی از طبقه متوسط را بهوجود میآورد یا قشری را به این طبقه اضافه میکند که میتوان اخلاق لمپنی را در آن قشر یافت.
طبق برآوردی جهانی، حجم طبقه متوسط در ایران از سال 2003 تا 2018 تقریباً بیش از دو برابر شده است. در سال 2003، 20 تا 25 درصد جمعیت ایران را طبقه متوسط تشکیل میداد اما در سال 2018 تا 2020، حجم این طبقه به حدود 60 درصد جامعه ایران رسیده است. طبقه متوسط، طبقهای است که نه نیروی کار است، نه سرمایهدار. نیروی کار نیست، زیرا توان فیزیکی خود را به فروش نمیرساند و سرمایهدار نیست، زیرا صاحب ابزار تولید نیست. یکی از اشکال افزایش کمیت این طبقه این بود که افراد، زمینهای خود را در روستا فروختند و وارد بازار کالایی سرمایه شدند. در این دوره شاهد گسترش بسیار مشهود مهاجرت از روستا به شهر هستیم. منابع فروختهشده در روستا، در شهر به کالا تبدیل میشود. در همین دوره است که ارز و مستغلات اهمیت پیدا میکنند بهنحویکه امروز، 88 درصد ثروت ملی در این دو حوزه است و این یعنی درآمد اصلی از محل کار حاصل نمیشود. بدینترتیب ثروت در املاک و تورم موجود در آن ایجاد میشود و دیگر طبقه متوسطی در میان نیست که در تولید موثر باشد. طبقه متوسط کلاسیک، افرادی آموزشدیده بودند برای مشارکت در فرآیند تولید کالا. اینها متخصصانی میان صاحبان سرمایه و صاحبان کار یدی بودند. با چنین وضعیتی که اینک دیگر آموزش و تخصص طبقه متوسط در فرآیند تولید کمرنگ میشود، پرسشی که پیش میآید این است که چه بلایی بر سر هویت آموزشی و تخصصی طبقه متوسط میآید؟
گفته شد که ظرف 15 سال، حدود 30 میلیون نفر به طبقه متوسط افزوده میشود؛ جمعیتی قابلتوجه که نیاز چندانی به آموزش معنادار ندارد اما خصلتهای طبقه متوسطی دارد. طبقه متوسط تظاهرات فرهنگی خاصی دارد و بودن و بیانگری خود را بهنحوی بهخصوص در حوزه فرهنگ بروز میدهد. استفاده از رسانه و شبکه اجتماعی بهخصوص اینستاگرام، نمونهای از رفتار طبقه متوسطی است. در جامعه ایران درحالحاضر حدود 26 میلیون نفر زیر خط فقر بهسر میبرند و این جمعیت از پس هزینههای خرید گوشی هوشمند، تهیه اینترنت و فیلترشکن برنمیآید. در جامعه ایران البته همچنان طبقه متوسط کلاسیک وجود دارد اما آنها وضعیتی استیصالگونه دارند، زیرا عرصه را در خدمت طبقه متوسط نوظهور میبینند. من این قشر نوظهور را به خردهبورژوازی یا لمپنهای جدید تعبیر میکنم. این قشر نوظهور، آموزش ندیده است و خود را در اینستاگرام به نمایش میگذارد. نتیجه حضور این گروه در سینما، موسیقی و کل محصولات فرهنگی هم دیده میشود، بهنحویکه از 10 فیلم پرفروش دهه 1390، 8 فیلم کمدی با دستمایه بازگشتگرایی مبتذل به گذشته و محورهای زنستیزانه است. آن 2 فیلم اجتماعی پرفروش دهه 1390 نیز فیلمهایی زنستیز و فرودستستیز هستند؛ فیلمهایی چون «ابد و یک روز» که در آن در خانه فرودست یک آشوب همیشگی وجود دارد، مدام همه فریاد میزنند و بعد در نوعی بازنمایی نژادپرستانه، خواهر به فردی «افغانستانی» فروخته میشود. این تصویری معوج از طبقه فرودست است.
سلامت روانی نیز که در رسانههایی چون اینستاگرام و شبکههای اجتماعی تبلیغ میشود، متاثر از همین وضعیت است. این تبلیغهای سلامت روان، هویتهایی را میطلبد که با زیبایی و توان خودعیانکنندگی خود، دنبال برندهشدن، ثروتمندشدن و قدرتمندشدن باشند. آنچه دراینمیان به محاق میرود، اما امر اجتماعی است زیرا وقتی در بحث سلامت روان مسائل فردی چنین اهمیتی پیدا میکنند و افراد بهطور فردی مورد خطاب قرار میگیرند که قوی باش، برنده باش، ثروتمند باش، تو میتوانی، نجاتدهندهای در کار نیست و خودت باید گلیمت را از آب بیرون بکشی، آنچه را اتفاق میافتد، میتوان این نامید: سیاستزدایی از امر اجتماعی. در این وضعیت هویتی شکل میگیرد که کاری به سیاست ندارد و این بسیار مطلوب سیاست است زیرا با همین هویت است که انتخابات با مشارکت زیر 50 درصد و مجلس و دولت اقلیت حاصل میشود. برای قدرت چه چیزی بهتر از اینکه افراد، مطالبهای از آن نداشته باشند و ندانند که سیاست چیست، بلکه فقط بهدنبال منافع شخصی خود باشند؟ بنابراین حتی اگر تا سال 1398 که وضع اقتصادی بهتر از امروز بود، آن خودعیانگری طبقه متوسط جدید را میشد بهنفع گسترش تبلور فردیت در جامعه تلقی کرد، امروز و پس از حوادث این چند سال، دیگر چنین نیز نیست. بحث سلامت روان هم از این امر مستثنی نیست و در چنین شرایط یأس گستردهای که در جامعه شکل گرفته است، افراد از خود نمیپرسند ساختار اجتماعی چگونه است که من افسرده شدهام و نور امیدی در آینده خود نمیبینم بلکه به درون خود میخزند و میکوشند درمانی از درون خود پیدا کنند. میدانیم اما که چنین درمانهایی بازار عظیمی برای قدرت و بازار سلامت و روانکاوی و روانپزشکی ایجاد میکند. در این درمانها اصلاً به افراد توصیه میشود که وضعیت اجتماعی خود را در نظر نگیر زیرا حال تو را بد میکند، بلکه در ساحت فردی خود را درمان کن.