| کد مطلب: ۲۳۱۵۷
سندروم اصالت

بررسی چرایی و چگونگی ایجاد انحراف در جریان اصولگرا و غلبه جریان انحرافی بر جریان اصلی

سندروم اصالت

از همان سال اول پس از پیروزی انقلاب تا به امروز، رقابت و تقابل‌های سیاسی عنصری جدانشدنی در ایران بوده است؛ به‌عبارتی نمی‌توان مقطعی را یافت که رد و اثری از تقابل‌های سیاسی در آن نباشد؛ تقابل‌هایی که گاه برابر و گاه نابرابر بوده است، گاه یک طرف تکیه‌اش به پشتوانه مردمی بوده و یک طرف دیگر تکیه‌اش بر زور و بازو و ارکان قدرت.

از همان سال اول پس از پیروزی انقلاب تا به امروز، رقابت و تقابل‌های سیاسی عنصری جدانشدنی در ایران بوده است؛ به‌عبارتی نمی‌توان مقطعی را یافت که رد و اثری از تقابل‌های سیاسی در آن نباشد؛ تقابل‌هایی که گاه برابر و گاه نابرابر بوده است، گاه یک طرف تکیه‌اش به پشتوانه مردمی بوده و یک طرف دیگر تکیه‌اش بر زور و بازو و ارکان قدرت.

به هر ترتیب با پستی و بلندی‌ها، رقابت سیاسی در جریان بوده است اما در دل فضای سیاسی ایران، یک عنصر ویژه و یک ضلع دیگر در سیاست ایران دیده می‌شود. اگر طیف‌های سیاسی را در تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی در مبدأ خود به راست و چپ تقسیم کنیم، در جبهه راست اتفاقات ویژه‌ای رخ داده که نزدیک به 30سال است تکرار شده و هر دوره به شکلی جدیدتر بازتولید می‌شود.

جریان راست که در فضای سیاسی ایران از تاسیس حزب جمهوری اسلامی آغاز شد و توانست با سرعت اکثریت قدرت تقنینی و اجرایی کشور را به‌دست آورد، با رسیدن به دهه هفتاد هرچند سال یک‌بار شاهد اتفاقاتی درونی بوده؛ به‌گونه‌ای که جریان جدیدی در آن متولد شده، مقابل جریانی اصلی ایستاده و خودش تبدیل به گروه و شعبه‌ای جدید شده که مدعی است ارزش‌های اصیل انقلاب را آنها درک می‌کنند، گروه مادر و به‌خصوص بزرگ‌ترهای گروه مادر فهمی کمتر از آنها داشته و در همین راستا خود را مامور به این می‌بینند که در مسیر احیا آنچه که ارزش‌های اصیل می‌دانند، نهایت تلاش خود را به کار برند. این گزارش نگاهی به این موضوع دارد که این ماجرا از کجا شروع شده و اکنون در چه مرحله‌ای است؟

مرحله اول؛ دفاع از ارزش‌ها 

ماجرا از دولت دوم اکبر هاشمی‌رفسنجانی آغاز شد؛ جایی که اختلاف‌نظر عمیقی بین بخشی از جناح راست با دولت و شخص رئیس‌جمهور، جرقه یک انشعاب درونی را در جریان راست رقم زد. اختلاف‌نظرِ ایجادشده بر سر سیاست‌های مورد استفاده دولت به‌خصوص در بخش توسعه بود؛ جایی که مخالفان دولت هاشمی‌رفسنجانی اعتقاد داشتند دولت به‌دنبال مدل غربی توسعه است اما این مدل اشتباه است و جمهوری اسلامی باید به‌دنبال توسعه‌ مبتنی بر ارزش‌ها باشد.

نتیجه این اختلاف‌نظرها منجر به این شد که در خرداد 1374 پایه یک انشعاب در جریان راست گذاشته شود و جریانی به نام «جمعیت دفاع از ارزش‌های انقلاب اسلامی» با محوریت «محمد محمدی‌ری‌شهری» آغاز به کار کرده و با طرح این موضوع که سیاست ایران نیاز به خط سومی غیر از چپ و راست دارد، برنامه‌های خود را برای انتخابات اسفندماه همان سال آغاز کند.

در 28 بهمن 1374، محمدی‌ری‌شهری مصاحبه‌ای با خبرگزاری ایرنا انجام داد و تشکیل این گروه را اعلام کرد اما جالب این بود که نامی از اعضای این گروه به میان نیاورد و تنها گفت: «آنان گروهی از دلسوزان نظام هستند که به‌طور مستقیم همکاری نزدیک دارند و در زمان مناسب اسامی آنها اعلام خواهد شد.» 8 روز پس از این مصاحبه، این گروه توانست مجوز فعالیت گرفته و برنامه‌های خود را به صورت رسمی برای به‌دست آوردن صندلی‌های پارلمان دنبال کند. محمدی‌ری‌شهری دبیرکلی این جریان را بر عهده گرفت و علی فلاحیان قائم مقام او شد. 

با آغاز دوره تبلیغات مجلس پنجم، «جمعیت دفاع از ارزش‌های انقلاب اسلامی» اقدام به معرفی نامزدهایی در سطح کشور کرد تا بتواند از طریق رسیدن به پارلمان در سیاست‌های مدنظر دولت هاشمی‌رفسنجانی تاثیرگذار باشد اما با اعلام نتایج انتخابات، شکست صددرصدی این جریان مشخص شد و آنها نتوانستند حتی یک کرسی را هم در مجلس پنجم به‌دست آورند. پس از انتخابات مجلس، این شکست نتوانست ری‌شهری و همراهانش را از ادامه مسیر بازدارد و آنها همچنان به فعالیت خود ادامه دادند تا این‌بار به سراغ ریاست‌جمهوری بروند. ری‌شهری در بخشی از مصاحبه اردیبهشت 1375 خود با روزنامه «سلام» درباره ادامه فعالیت سیاسی به‌رغم شکست قاطع در انتخابات مجلس گفته است: «بعد از انتخابات مجلس پنجم، آمار انتخابات خلأ ناشی از وجود یک جریان سیاسی مورد قبول عامه‌ی مردم را کاملاً نشان داد و این امر تحلیل‌ها را به‌صورت یک مسئله‌ی قطعی درآورد. بنابراین بعد از انتخابات به این نتیجه رسیدیم که تشکیلات ما باید ادامه پیدا کند.» 

در ادامه مسیر سیاسی، آنها در 5 خرداد و در آستانه آغاز به کار مجلس پنجم دست به برگزاری تجمعی در میدان ولی‌عصر تهران زده و در پایان تجمع بیانیه‌ای را منتشر می‌کنند. در بخشی از بیانیه درخواستی را از نماینده‌ها مطرح می‌کنند: «از نمایندگان حزب‌اللهی دوره پنجم می‌خواهیم از تصویب اعتبارنامه کسانی که با افکار لیبرالیستی و با سوءاستفاده از اموال دولتی و با انجام هزینه‌های گزاف به مجلس راه یافته‌اند، خودداری نمایند.»

در بخش دیگری از این بیانیه هم جمله‌ای را بیان می‌کنند که نشانگر خوبی برای تفکرات این انشعاب از جریان راست است. آنها نوشته بودند: «پاکسازی عناصر فاسد و منحرف از همه نهادهای دولتی مخصوصاً مراکز فرهنگی و دانشگاهی و حاکمیت نیروهای مخلص حزب‌اللهی و بسیجی را لازم‌الاجرا دانسته، از همه مسئولین ذیربط درخواست داریم بدون کمترین مسامحه، اقدامات جدی در این زمینه بنمایند.» 

به هر ترتیب، آنها در مسیر حضور در انتخابات ریاست‌جمهوری دوم خرداد 1376حرکت کردند و درحالی‌که جناح راست روی کاندیداتوری علی‌اکبر ناطق‌نوری تاکید داشتند، آنها محمدی‌ری‌شهری، دبیرکل خود را به عنوان نامزد انتخابات وارد کار کردند تا یک ضلع دیگر از این رقابت باشند اما این‌بار هم مانند مجلس شکست خوردند و نامزدشان با به‌دست آوردن 2/6 درصد آرا، در بین چهار نفر چهارم شد تا دومین شکست در کارنامه‌شان ثبت شود. آنها در این انتخابات هم شکست خوردند اما به‌رغم این شکست، محمد شریعتمداری، معاون سیاسی جمعیت به دولت خاتمی راه یافت و 8سال وزیر بازرگانی بود. به هر ترتیب جمعیت، بعد از انتخابات تا مدتی به فعالیت خود ادامه داد اما آبان 1377 فعالیت‌های خود را به صورت موقت تعطیل کردند و در سال 1378 قطعی بودن تعطیلی آنها اعلام شد، تا پرونده این انشعاب در جریان راست با دو شکست بسته شود.

مرحله دوم؛ عصر معجزه هزاره سوم 

پس از پایان دوره کوتاه‌مدت فعالیت «جمعیت دفاع از ارزش‌های انقلاب اسلامی»، تا چند سالی خبر از موج جدید جدایی‌طلبی در بین اصول‌گرایان نبود هرچند تفکرات و سیاست‌های آن جریان به شکل‌های مختلف و در برابر دولت سیدمحمد خاتمی دیده می‌شد و حرکت‌ها بر علیه دولت در جریان بود، به‌طور مثال تاکید بر دوگانه مشروعیت و مقبولیت از تریبون نمازجمعه توسط محمدتقی مصباح‌یزدی را می‌توان در همان مسیر دانست. به هر ترتیب جریان پیش رفت تا آخرین ماه‌های ریاست‌جمهوری خاتمی از راه رسید و بحث انتخابات دوره نهم داغ شد.

در این مقطع قرار بر این می‌شود که اصول‌گرایان وحدت کرده تا در نهایت با یک نفر وارد انتخابات شوند. شورایی 5نفره با محوریت علی‌اکبر ناطق‌نوری و حبیب‌الله عسگراولادی تشکیل می‌شود تا برنامه نامزدهای اصول‌گرا برای حضور در انتخابات مورد بررسی واقع شود اما خروجی این شورا توسط شهردار تهران به هم می‌خورد. محمود احمدی‌نژاد پس از حضور در شورا نظرات را قبول نکرده و اعلام می‌کند که خودش کاندیدا خواهد شد. ناطق‌نوری در مصاحبه‌ای که 31 تیرماه 1393 با خبرآنلاین انجام داده بود، درباره این موضوع گفته است: «به هر حال بعد از آن جلسه‌ی ما با ایشان، آقای احمدی‌نژاد قهر کرد و رفت. فردایش هم نامه نوشت که من دیگر با جمع شما نیستم.» 

به هر ترتیب، جریان انتخابات به گونه‌ای پیش رفت که احمدی‌نژاد از دل جناح راست خروج کرده و با عبور از چهره‌های شناخته‌شده جریان راست، توانست به پاستور برسد. او دولتش را تشکیل داد و تا چهار سال اول به‌رغم اینکه احمدی‌نژاد به نوعی از جریان اصول‌گرایی انشعاب کرده بوده، علاوه بر اینکه خبری از درگیری گسترده درون‌جریانی نبود، بلکه حرکات عجیبی در حمایت از احمدی‌نژاد از سوی برخی اصول‌گرایان صورت گرفت که هنوز در حافظه تاریخ ردی از آنها وجود ندارد. (از معجزه هزاره سوم خواندن احمدی‌نژاد توسط همسر حقوق‌دان شورای نگهبان تا سرکشیدن لیوان آب احمدی‌نژاد به بهانه متبرک بودن لیوان.) 

دوره اول ریاست‌جمهوری معجزه هزاره سوم به هر ترتیب در جریان بود تا اینکه انتخابات ریاست‌جمهوری دوره دهم از راه رسید؛ در جریان انتخابات احمدی‌نژاد به صورت علنی مقابل چهره‌های شاخص جریان راست مانند ناطق‌نوری و هاشمی‌رفسنجانی ایستادگی کرد اما باز هم وحدت نسبی در حمایت از او ادامه داشت اما دوره دوم ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد از همان ابتدا با چالش‌هایی روبه‌رو بود که آرام آرام زمینه انشعاب رسمی او از جریان اصول‌گرا را فراهم کرد. اولین حرکت زمانی صورت گرفت که بحث معرفی کابینه دولت دهم پیش آمد و احمدی‌نژاد برای معاون اولی نام اسفندیار رحیم‌مشایی را اعلام کرد و بلافاصله مخالفت‌های درون‌جریانی با این تصمیم رئیس دولت آغاز شد و در نهایت حجم مخالفت‌ها تا حدی بالا رفت که مقام رهبری وارد ماجرا شده و با ارسال نامه‌ای رسمی که در سایت رهبری هم موجود است، احمدی‌نژاد را از این تصمیم منع کرد. رهبری در نامه خود به احمدی‌نژاد نوشته بود: «انتصاب جناب آقای اسفندیار رحیم‌مشایی به معاونت رئیس‌جمهور برخلاف مصلحت جنابعالی و دولت و موجب اختلاف و سرخوردگی میان علاقه‌مندان به شما است. لازم است انتصاب مزبور ملغی و کان‌لم‌یکن اعلام گردد.» 

پس از انتشار این نامه، احمدی‌نژاد حکم معاون اولی مشایی را باطل می‌کند اما در اقدامی عجیب‌تر حکم جدیدی برای مشایی زده و او را به‌عنوان رئیس دفتر رئیس‌جمهور منصوب می‌کند تا به گونه‌ای لج‌بازی خود را نشان دهد. با این ماجرا شکاف بین اصول‌گرایان و احمدی‌نژاد سرعت بیشتری می‌گیرد و او به‌عنوان یک اصول‌گرا با حرکات خود به عمیق‌تر شدن این شکاف کمک بیشتری می‌کند؛ روندی که در فروردین 1390 به اوج می‌رسد.

حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات وقت از سمت خود استعفا می‌کند، احمدی‌نژاد استعفا را قبول می‌کند اما یک روز بعد (29 فروردین)، خبرگزاری ایرنا با انتشار خبری اعلام می‌کند که رهبری مخالف این استعفا است. این روند باعث می‌شود که احمدی‌نژاد وارد غیبتی 11روزه شود و در این مدت در جلسات هیئت دولت شرکت نکند و همین ماجرا در نهایت تبدیل به دلیل اصلی برای انشعاب او از اصول‌گرایی می‌شود و پس از آن راه احمدی‌نژاد از جریانی که تولیدش کرده بود جدا شده و او همچنان پس از 13 سال و چند ماه در همان مسیر مخالفت با اصول‌گرایی حرکت می‌کند. 

مرحله سوم؛ پایداری 

برای ورود به این مرحله باید ابتدا نگاهی به پایان مجلس هفتم و آغاز هشتمین دوره با ترکیبی که اکثریت آن با اصول‌گرایان بود، داشت. این دوره در حالی آغاز شد که فردی به ریاست مجلس رسیده بود که طی سال‌های گذشته خودش را نزدیک به جریان اصلی نگه داشت و مورد اعتماد آنها بود. برای نزدیک بودن علی لاریجانی به جریان اصلی اصول‌گرا فلش‌بک به گذشته می‌تواند راهگشا باشد. علی‌اکبر ناطق‌نوری در بخشی از مصاحبه 31 تیرماه 1393 خود با خبرآنلاین پس از اینکه ماجرای قهر احمدی‌نژاد را بیان می‌کند، پس از بیان جمله «آقای احمدی‌نژاد قهر کرد و رفت» می‌گوید: «خُب این از ایشان؛ آقایان دیگر هم هر کدام به دلیلی از صرافت کار تشکیلاتی افتادند و جدا شدند و از طرف دیگر مسائل دیگری هم رخ داد و به هر تقدیر تمام بافته‌ها تافته شد و تنها نامزدی که پایبند ماند آقای علی لاریجانی بود.» 

بدین صورت فردی ریاست قوه مقننه را در اختیار گرفته بود که عملاً در دایره اصول‌گرایان اصیل قرار داشت و طبیعی بود که آرام آرام مشکل‌ها با او آغاز شود. این اختلاف‌ها از سوی حامیان احمدی‌نژاد با لاریجانی به مرور شروع شده و در نهایت منجر به این شد که درست پس از جریان خانه‌نشینی 11روزه احمدی‌نژاد، جبهه پایداری در تاریخ 6 مرداد 1390 با حضور جمعی از نزدیکان احمدی‌نژاد مانند صادق محصولی اعلام موجودیت کرد؛ جریانی که محمدتقی مصباح‌یزدی را به عنوان لیدر فکری خود قبول داشت و در بیانیه ابتدایی خود نکاتی را مورد اشاره قرار داد که شباهت زیادی با تفکرات جداشده‌‌های جریان اصلی اصول‌گرا در دهه هفتاد داشت.

در بخشی از بیانیه آنها که در نقد دوره ریاست‌جمهوری هاشمی بود، عملاً به تضاد تفکر آنها با مدل توسعه اشاره شده بود و آمده بود: «در آن دوران با اتخاذ برخی سیاست‌ها، عدالت اسلامی در بستر توسعه مبتنی بر آموزه‌های غربی قربانی شد و شرایطی فراهم گردید که غلتیدن در آغوش سکولاریسم را شدت بخشید و با اقدامات برآمده از مدیریت تکنوکرات‌های عموماً غربگرا و عدالت‌گریز، مطالبات واقعی امت و رهبر معظم انقلاب در تحقق عدالت اسلامی ناکام ماند.» آنها در بیانیه ابتدایی خود اشاره‌ای به این موضوع نداشتند که چه مدل اقتصادی مدنظر دارند اما در بخشی از مرام‌نامه خود مدل توسعه خود را اینگونه معرفی کرده‌اند: «ترویج و توسعه اقتصاد حلال و طیب».

البته در این میان توجه به بخش دیگری از بیانیه اعلام موجودیت آنها هم می‌تواند جالب باشد؛ جایی که نوشته شده است: «ملت بزرگ و حماسه‌آفرین ایران اسلامی همزمان با تهدیدات بقایای فتنه در برابر جریان خطرناکی قرار گرفته است که قصد دارد این مسیر زلال و پرصلابت را به اندیشه‌های انحرافی آلوده کند؛ اندیشه‎‌هایی که هیچ سنخیتی با آموزه‌های مکتب امام و شعارها و اهداف حماسه‌های 3 تیر و 9 دی ندارد و بستر را برای دوران ورشکستگان مطرود ملت و دشمنان دیرینه و قسم‌خورده انقلاب فراهم می‌سازد.» 

به هر ترتیب این جریان در تابستان سال 1390 کار خود را آغاز کرد و در اولین گردهمایی خود، محمدتقی مصباح‌یزدی را به‌عنوان محور اصلی دعوت کرد تا نزدیک بودن آنها به علامه‌شان مشخص شود و البته به مرور پس از تشکیل از محمود احمدی‌نژاد فاصله گرفته و خود را در ضلع مقابل رئیس‌جمهور محبوب‌شان نشان دادند.

با همین سبک و سیاق انتخابات دوره یازدهم ریاست‌جمهوری در سال 1392 از راه رسید. در روزهایی که علی‌اکبر ناطق‌نوری از سیاست فاصله گرفته بود، جریان اصلی اصول‌گرا این‌بار با محوریت محمدرضا مهدوی‌کنی قصد اتحاد در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 92 را داشت و در این راستا سه گزینه به نام‌های «محمدباقر قالیباف، علی‌اکبر ولایتی و غلامعلی حدادعادل» مدنظر این جریان بود.

بنا بر این بود که یک نامزد واحد معرفی شود اما همزمان با اینکه این تلاش در جریان بود، در سمت دیگر جبهه پایداری به صورت مجزا در تلاش برای معرفی نامزدی مجزا حرکت می‌کرد. آنها ابتدا کامران باقری‌لنکرانی را مدنظر داشتند اما پس از عدم تایید صلاحیت او با سعید جلیلی وارد انتخابات شدند تا اولین گام خودمحوربودن خودشان را برداشته و در مسیری حرکت کنند که برخلاف جهت بود. 

این حرکت باعث شد تا به مرور بین جبهه پایداری و جریان اصلی اصول‌گرا فاصله بیفتد و این فاصله تا انتخابات مجلس یازدهم در سال 1398 هم ادامه داشت اما در این دوره از انتخابات سرانجام توانستند به وحدت دست یافته و در لیست واحد نماینده داشته باشند و در انتخابات ریاست‌جمهوری 1400 گزینه محبوب خود را به ریاست‌جمهوری برسانند؛ روندی که در انتخابات مجلس دوازدهم هم دنبال شد و آنها در لیستی حضور داشتند که نزدیک به جریان اصلی اصول‌گرا محسوب می‌شد اما این نزدیکی با انتخابات زودهنگام ریاست‌جمهوری در سال 1403 به هم خورد و اختلافات جبهه پایداری با جریان اصلی از سکوت خود خارج شده و هر دو یکدیگر را مقصر اصلی شکست مقابل مسعود پزشکیان تلقی می‌کنند. 

مرحله چهارم؛ انشعاب در انشعاب 

در فضایی که به نظر می‌رسید پس از انتخابات‌های 1398 و 1400 و موفقیت پروسه یکدست‌سازی، جهان به کام جداشده‌ها از بدنه اصلی اصول‌گرایی شده باشد و آنها به مراد و منظور خود رسیده باشند، در اسفندماه 1401 اتفاقی افتاد که نشان از یک شاخه جدید در بین جریان اصول‌گرا داشت. این جدایی و انشعاب این‌بار برخلاف مراحل قبل از دل جریان اصلی اصول‌گرا نبود، بلکه جبهه پایداری که خودش با خروج از جریان اصلی اصول‌گرا کار کرده بود، دچار انشعاب شد. با حضور برخی از چهره‌های شاخص که سابقاً در جبهه پایداری حضور داشتند، جریان دیگری با نام «شریان» در پایان سال 1401 اعلام موجودیت کرد. 

این جریان کمتر از یک‌سال پس از تولد خود را وارد رقابت‌های انتخاباتی کرد و از همان ابتدا ساز مخالفت با منشأ خود (جبهه پایداری) و سایر اصول‌گرایان را کوک کرد، خودش ائتلافی جداگانه با حضور برخی گروه‌های کوچک اصول‌گرا را با نام «امنا» تشکیل داد. بخشی از بیانیه این ائتلاف نشان می‌دهد آنها چه نقطه‌ای را در جریان اصول‌گرا هدف گرفته‌اند؛ جایی که نوشته شده بود: «نفی قبیله‌گرایی و پدرخواندگی سیاسی مورد تاکید جدی ائتلاف مردمی است. از نظر ما هیچ گروه و جریان سیاسی حق ندارد خود را صاحب و مالک مطلق و دائمی پایگاه اجتماعی انقلاب بداند و با ایجاد انحصار و برخورد حذفی، به صورت آمرانه و غیرشفاف، برای مردم و فعالان و بدنه جبهه انقلاب تعیین تکلیف کند.»

نکته جالب توجه در این میان آن است که «شریان» در جریان تلاش برای کسب کرسی‌های مجلس، علاوه بر اصول‌گرایان باقی‌مانده در صحنه سیاست، پایداری را هم مورد حمله قرار می‌داد. رقابت آنها با دو طیف دیگر اصول‌گرا تا حدی بالا گرفت که بیان یک عبارت توسط غلامعلی حدادعادل باعث شد تا آنها به صورت کلامی هم مقابل دیگر اصول‌گرایان قرار گرفته و به بهانه‌های مختلف بحث چنار و پاجوش را مطرح کنند. این روند تا انتخابات ریاست‌جمهوری 1403 ادامه داشت و آنها مقابل هم بودند اما حضور همزمان محمدباقر قالیباف و سعید جلیلی در انتخابات باعث شد تا اتفاق دیگری رقم زده شود.

جبهه پایداری این‌بار از جریان اصلی اصول‌گرا که حامی قالیباف بود فاصله گرفت و به سمت سعید جلیلی رفت تا در این نقطه، شریان و پایداری با هم مرکزیت مشترک پیدا کرده و در تلاش باشند که گزینه مدنظر خود را به ریاست‌جمهوری برسانند و در این مسیر به صورت همزمان حمله‌های خود را متوجه جریان دیگر اصول‌گرا می‌کردند. به هر ترتیب این جریان را می‌توان به‌عنوان جریانی تازه‌خروج‌کرده از اصول‌گرا دانست و البته باید منتظر ماند و دید در ادامه چه روش و منشی را به کار خواهد برد. 

مقصد و مسیر

همانطور که مورد اشاره قرار گرفت، جریانی که از ابتدای انقلاب فعالیت خود را آغاز کرده است، با رسیدن به دهه هفتاد آرام آرام دچار انشعاب‌ شده است و هرچند وقت یکبار، یک شعبه جدید با انحراف از مسیری اصلی قد علم کرده و مقابل جریان اصلی ایستاده است. جریان‌هایی که پس از تولد مدعی هستند جریان مادر از انقلاب اسلامی فاصله گرفته و آنها آمده‌اند تا مسیر سیاست کشور را به مسیر اصلی انقلاب برگردانند؛ جریان‌هایی که یک نقطه مشترک دارند؛ نقطه‌ای که می‌توان آن را تقابل با توسعه و مدل‌های توسعه دانست.

این مسیر تا به امروز ادامه داشته و جریان‌هایی در بین اصول‌گرایان مرحله به مرحله از بزرگان این جریان عبور کرده‌اند. در دهه هفتاد اکبر هاشمی‌رفسنجانی مورد عبور واقع شد، در دهه 80 نوبت به عبور از علی‌اکبر ناطق‌نوری و حبیب‌الله عسگراولادی رسید. در دهه 90 به تلاش‌های محمدرضا مهدوی‌کنی کوچکترین اهمیتی از سوی این جریان‌ها داده نشد و در نهایت در روزگاری که یک به یک اصول‌گرایان اصیل کنار گذاشته شدند، در دهه 1400 نوبت به محمدباقر قالیباف و غلامعلی حدادعادل رسید تا مرکز عبور این جریان‌ها باشد و او را با انواع حمله‌ها هدف قرار دهند؛ روندی که مشخص نیست به کجا خواهد رسید و این سندروم اصالت سرانجام در کدام نقطه به پایان می‌رسد.

دیدگاه

ویژه سیاست
سرمقاله
آخرین اخبار