ما حالمان خیلی بد است
عبدالجواد موسوی
شاعر و رونامهنگار
ما حالمان خوب نیست. ممکن است عدهای شکمسیر الکیخوش بیهنر، حالشان خوش باشد اما حقیقت این است که حال عموم مردم خوش نیست. نه حزباللهی راضی است، نه برانداز. نه روشنفکر راضی است، نه مردم کوچه و بازار. نه متدین راضی است، نه سکولار. نگویید از طرف عموم مردم حرف نزن. قطعاً از طرف همه آنها حرف نمیزنم، اما بهعنوان یکنفر از همین مردم که اتفاقاً پیاده هم هست و در کوچه و خیابان هم بسیار گشتوگذار میکند و ازقضا بهواسطه شغلش با جماعت کتابخوان و اهل فرهنگ هم سروکار دارد و بهدلیل اینکه برآمده از فرودستترین محلات این سرزمین است، هنوز طبقه محروم و پابرهنه را خوب میشناسد و باز از آنجایی که هیچ مرزی برای رفاقت و همسخنی با مردم سرزمین خودش قائل نیست، در میان دوستانش از پیکموتوری و نوازنده کنار خیابانی تا دکتر و مهندس واقعی یافت میشود، میتوانم قاطعانه به شما بگویم: اکثر قریب به اتفاق این مردم حالشان خوب نیست. اصلاً حالشان خوب نیست. همهی این حال بد را هم به حاکمیت نسبت نمیدهم. صد البته که حکمرانی خوب میتوانست نتیجه دیگری را در پی داشته باشد، اما همه تقصیر را متوجه حاکمیت نمیدانم.
شما هم قطعاً ترانههای پاپ دهههای 40 و 50 را شنیدهاید. منظورم ترانههای درست و حسابی است که توانستهاند از پیچوخمهای خماندرخم تاریخ بگذرند و هنوز هم بهعنوان یک اثر خوب و هنری خودشان را به من و شما برسانند. درباره آن ترانهها حرف و سخن بسیار است اما چیزی که الان میخواهم به آنها اشاره کنم، بغض و اندوهی است که در اغلب آنها وجود دارد. گویی ابرهای همه عالم شب و روز در دل ترانهسرا، خواننده و آهنگساز میگریستهاند. چنان فضای تیره و تاری در بعضی از آن ترانهها وجود دارد که با چندبار گوش کردن، دلتان میخواهد هرچه زودتر دنیا به پایان برسد و شما هم بهقول مسعود کیمیایی یک جور درست و حسابی کلکتان کنده شود. چرا؟ چرا باید ترانهسرا بنویسد: داره از ابر سیاه خون میچکه، جمعهها خون جای بارون میچکه. چرا باید آهنگساز آن آهنگ محزون و بهغایت غمناک را برای این ترانه بسازد و چرا باید خواننده جوری آن را بخواند که خون به جگر بشوی؟ حالا دیگر همه ما میدانیم که اگر روز و روزگار بر مراد عامه مردم نبود، این بزرگواران که چنین ترانههایی را برای من و شما تدارک میدیدند، روزگار خوشی را از سر میگذراندند. به شهادت اسفندیار منفردزاده، وقتی همین بزرگواران راهی دیار غربت میشوند و تازه روزگار تلخشان آغاز میشود، شروع میکنند به شیش و هشت زدن و مردم را به قر و قمیش وا داشتن. چرا؟ چون مخاطب به آنها میگفته، بس کنید مویه، آه و ناله را. حالمان از آنجور موسیقی گرفته میشود. اینجا دیار غربت است و خنیاگران چیزی بنوازند و بخوانند که ما را وقت خوش شود! و فکرش را بکنید آهنگساز ترانههایی مثل «مرد تنها»، «جمعه» و «یه شب مهتاب»، حالا باید در اوج غربت، آوارگی و تنهایی برای مخاطبان در به در ایرانی آهنگ قر تو کمرم فراوونه بنوازد. حقیقتاً که: صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی.
این مثال را زدم تا بگویم ما ایرانیها سابقه رفتارهای عجیب و نابهنجار را داریم و گاهی نمیدانیم کی باید خوش باشیم و کی ناراحت. شاید هم بلد نیستیم احساساتمان را به نمایش بگذاریم. شاید هم نوعی واکنش منفی به همه چیز نشان میدهیم. همین الان که گمان میکنم نارضایتی از وضع موجود به اوجش رسیده و حال کمتر کسی خوش باشد، استقبال از فیلمهای به شدت سخیف فکاهی بیسابقه است. یعنی اگر کسی بخواهد از روی این فیلمها و میزان استقبال مردم از آنها مردم ما را قضاوت کند احتمالاً سخت به بیراهه خواهد رفت. همین الان که ما به یاری همدیگر و همدردی با هم بیش از هر وقت دیگری محتاجیم فضای کینتوزانه و انتقامگیری در فضای مجازی بیداد میکند. همین الان که به فکر کردن بیش از هر وقت دیگری نیاز داریم رسماً اهل فکر توسط لمپنها تحقیر میشوند و خیلیها هم بابت چنین اتفاقی جشن میگیرند.
چه باید کرد؟ نمیدانم اما این را میدانم که حالمان خوش نیست و اول از همه باید بپذیریم این معضل را. دیگر اینکه بهجای مقصر دانستن حکومت در همه امور کمی هم به حال و روز خود بیاندیشیم. برای نقد حکومت و مقصر دانستن آن همیشه دلیل و مدرک بهاندازه کافی وجود دارد، اما مقصر دانستن مسئولان باری را از روی دوش ما برنخواهد داشت. ما نیز مردمی هستیم و بهقدر خود سهمی در این نابسامانی و حال خرابی داریم. اگر بخواهیم مدام در پی مقصر باشیم تا خود را فرشته جلوه دهیم و دیگری را شیطان، اگر 100بار دیگر هم حکومت عوض شود در حال و روز ما تغییری رخ نخواهد داد. یکبار دیگر در حرفهای اسفندیار منفردزاده تأمل کنیم؛ جالب است.