بهرام بیضایی جیمز دین، شرق بهشت
سرچشمه نبوغ
طهماسب صلحجو
منتقد سینما
روزی از روزها بنابر عادتی دیرین یکی از شمارههای مجله قدیمی ستاره سینما (سال 1335) را ورق میزدم، رسیدم به صفحه «سرگرمی و مسابقات» که از خوانندگان مجله خواسته بود، بهترین هنرپیشه و بهترین فیلم را انتخاب کنند و دلیلش را بنویسند، یادداشتی دیدم با تیتر «جیمز دین/ بهترین هنرپیشه» و «شرق بهشت/ بهترین فیلم»، نوشته بهرام بیضایی:
«علاقه من به جیمز دین از سه جهت؛ هنر، قیافه و شرایط خاص اوست. مسلماً شخصیتهایی چون سر لارنس اولیویر، فردریک مارچ، اسپنسر تریسی یا ویوین لی و اولیویا دو هاویلند هرگز نامشان از نام هنرمندان واقعی و بینظیر محو نخواهد شد. ولی کسی که در اولین بازی خود «شرق بهشت» آنچنان قدرت و مهارت نشان میدهد، مسلماً در میان اینهمه هنرپیشه تنها جیمز دین است. هاری بور و فردریک مارچ، سابقه ممتدی در بازیهای سینمایی دارند. اما جیمز دین هیچ سابقهای نداشت. بعضی هستند که هم هنرپیشهاند، هم کارگردان؛ از این میان هنرپیشهای چون لارنس اولیویر را نمیشناسم. گرچه چارلی و اورسن ولز، نابغههای سینما خوانده شدهاند. جیمز دین هنر داشت چون در سه بازیاش با منتهای قدرت ایفای رل کرد. ما شورش بیدلیل و شاهکار او غول را ندیدهایم، میگویند شرارههای نبوغش را در غول ظاهر کرده است. او قیافهی سمپاتی و زیبایی داشت. منتها برخلاف اشخاصی چون تونی کرتیس و اعوانش، علاوه بر زیبایی، غلیان یک احساس و اندوه را نیز ظاهر میساخت و مینمایاند که باطناً روحی حساس دارد. مهمترین شرط خاص او، مرگاش بود. جیمز دین، فدای سیاستبازیهای هالیوود شد تا یکوقت به اوج شهرت برسد و درنهایت گمنامی و فقر بمیرد. او به منتهای شهرت رسید و آن وقت مُرد. برای او «طلوع یک ستاره» بود، اما «غروب یک ستاره» نبود. او با الیا کازان شروع بهکار کرد، جیم پرسوناژ اول فیلم اخلاقی نیکلاس ری شد و با جرج استیونس کارش را تمام کرد. سپس رفت تا در شرق بهشت، جایی تهیه ببیند.»
«آنچه باعث مزیت این فیلم میشود، پرده عریض آن نیست بلکه محیط خاص و واقعیت صرف آن است. شرق بهشت مثل همانندش اتوبوسی بهنام هوس محیطی را میسازد که در آن «اخلاق» پرسوناژها را محکوم میکند. بیشتر اعمال و رفتار آنها «اخلاقی» نیست ولی منتجه روح متلاطم «انسانی» است. خوره روح و حسد کال را که در پی محبت میگردد، «انسانی» میدانیم. طریقه دیوانهواری را که برای یافتن این محبت عملی (نه انتخاب) کرد، فرع حالات انسانی او بود. اما هیچکدام «اخلاقی» نبود. بیهوده در برخی آثار میکوشند، رفتار پرسوناژ اول را با اخلاق منطبق کنند و برای او ارزش معنوی فوق شخصیتهای دیگر قائل شوند. حال آنکه در یک لحظه بحرانی، دیوانگی مجال تعقل و اندیشه درباره موازین «اخلاقی» را به ما نمیدهد. این از خواص بشر است. خصوصاً کسی که تحت شرایطی همیشه در جنگ با اعصاب باشد. کال تراسک، پرسوناژ فراموشنشدنی این فیلم که همیشه در بیم و امید بهسر میبرد، نمونه کامل یک انسان است. محیط اطراف او که برای همه عادی و برای شخص او غیرعادی است، محیط زندگی پربیم و امید انسانهاست. اشتنبک-کازان محیط ما را در بهشت آقای تراسک خلاصه کردهاند. در شرق آن، حسد، کینه، ندانمکاری، نزاع دو برادر و نیز جستوجوی دوستی و محبت که هردو از خواص ماست، دیده میشود. بازیکنان از جیمز دین تازهکار تا ریموند ماسی کهنهکار، همه اوج قدرتی را که پیش خود مجسم میکردم، نشان دادند. هیچکس نمیتوانست بهخوبی جیمز دین، ایفای رل کند. او کال تراسک بود، کسی که خودش میسوزد و نگاهش میسوزاند. راجع به آقای کازان باید بگویم کار ایشان از آن آثار حسابگری شده و دقیق بود. از گردشهای دوربین تا طرحها و کمپوزیسیونها همه عالی بود. مسلماً این فیلم اگر شاهکار بینظیر او نباشد، حتماً جزو سه شاهکار او، اتوبوسی بهنام هوس، دربارانداز و شرق بهشت خواهد بود.»
پس از خواندن آن یادداشت موجز و نکتهسنج، برای اینکه جای شک، شبهه، دودلی و تردید نماند و یقین حاصل شود که بهرام بیضایی نویسنده یادداشت شصتوچند سال پیش همین بهرام بیضایی استاد ادبیات نمایشی و سینماگر نامدار تاریخ سینمای ایران است، رفتم سراغ کتاب زاون قوکاسیان - یادش همواره گرامیاست- گفتوگوی پروپیمان او را با بهرام بیضایی، یکبار دیگر خواندم تا بدانم قضیه از چه قرار بوده و آیا شرحی و حرفی از این یادداشت هست که بار اول ندیده باشم؟ نبود. فقط یکجا خیلی گذرا به برندهشدن بهرام بیضایی نوجوان در یک مسابقه فرهنگی اشاره دارد و بس... اما خواندن دوباره کتاب به من یادآوری کرد که بهرام بیضایی پنجم دیماه 1317 به دنیا آمد... نخستین تجربه مدرسهرفتناش با بیزاری از مدرسه، درس، ترس، کنارهجویی و خودخوری همراه بود... کمی بعدتر، برخلاف خواست خانواده؛ راه گریز را در خیال و تصاویر سینمایی دید تا سرانجام در سالهای دبیرستان خیال خود را یافت و توانست در تاریکی سینما خود را گم کند. برایش «فیلم... نوعی گریزگاه بود؛ از جهان ناسازگار بیرون؛ روی پرده جهان مهربانی بود که همهچیز به خیر میانجامید.» در این دورانِ زندگی با تئاتر بیگانه بود، فقط خاطرهای از چند نمایش در سالهای نزدیک به دبستان داشت... «با قرض گرفتن مجلهای یا روزنامهای یا بازخرید مجلات دست دوم»، به خواندن سینما پرداخت و... در همان دوران آن نوشته در مجله ستاره سینما به چاپ رسید (پنجم اسفندماه سال 1335 که بهرام بیضایی 18ساله بود) چهار ماه بعد (دوم تیرماه سال 1336)، سه برنده مسابقه «بهترین هنرپیشه و بهترین فیلم شما کدام است؟» اعلام شد و «جایزه نفر دوم؛ برنده اشتراک یکساله مجله» به بهرام بیضایی رسید. گفته است: «این کمی دست مرا در خانواده باز کرد و کمی به سینمایی که من حرفش را زده بودم و کسی تصوری از آن نداشت، اعتبار بخشید. کمکم من بهدنبال فیلم همهجا میدویدم، چیز دیگری که همهجا دنبالش میگشتم شکسپیر بود.»
زمانی که بهرام بیضایی برنده «مسابقات ستاره سینما» شد زاون قوکاسیان؛ مؤلف کتاب «گفتوگو با بهرام بیضایی» پسرکی هفتساله بود(متولد هفتم اردیبهشتماه 1329). هفتماه پس از آن اتفاق سرنوشتساز برای بهرام بیضایی، نام زاون قوکاسیان هم در صفحه «پاسخگو» مجله ستاره سینما (پکشنبه 15 دیماه 1336) دیده میشود. باورکردنی نیست اما سندش هست: «آقای وازیک و زاون قوکاسیان (اصفهان) برفهای کلیمانجارو توسط کمپانی فوکس قرن بیستم تهیه شده بود و...» باورکن... مگر اصفهان چند تا زاون قوکاسیان داشت که از کودکی دلباخته سینما باشد؟! همیشه انتخابکننده نیستیم، گاهی انتخاب میشویم.