| کد مطلب: ۱۰۶۸۱

به رخ کشیدن مسئله این است

fekri-maziar مازیار فکری ارشاد

مازیار فکری ارشاد

منتقد سینما

ظرف چند هفته‌ی اخیر سه فیلم مورد انتظار از سه فیلمساز بزرگ جهان در دسترس قرار گرفته و اهالی سینما آنها را دیده‌اند. «اُپنهایمر» ساخته‌ی کریستوفر نولان، «آدمکش» به کارگردانی دیوید فینچر و «قاتلان ماه کامل» اثر مارتین اسکورسیزی. سه فیلمی که به لحاظ مضمون، محتوا و سبک کار باهم تفاوت‌های بسیار دارند. قصد این نوشته ابداً نقد این آثار نیست اما همزمانی دیده شدن این سه فیلم، یک نکته‌ی مشترک را میان آنها پررنگ می‌کند. سه فیلمساز بزرگ و معتبر جهان در آخرین آثار خود تمام سعی و هم‌وغم خود را گذاشته‌اند تا توان کارگردانی خود را به رخ بکشند. ممکن است بپرسید خب، هنرمند می‌خواهد کارش دیده شود و این به‌رخ کشیدن قابلیت‌ها و کیفیت‌های هنری خود بخشی از فرایند خلق و نمایش اثر است. در واقع هنرمند در بطن اثر هنری، بیشتر خود را به نمایش می‌گذارد. 

هنرمند است که به مخاطب اثرش می‌گوید ببین چه ماهرانه و استادانه اثر هنری‌ام (فیلم، تئاتر، موسیقی، داستان، شعر، نقاشی، معماری و...) را خلق کرده‌ام؟ ببین چقدر بلد بوده‌ام و دیگران مثل من نمی‌توانند خلق کنند؟ تا اینجای کار فی‌نفسه اتفاق بدی نیفتاده و هنرمند از حق مسلم و بدیهی‌اش استفاده کرده است. سال‌هاست این مسئله‌ی به رخ کشیدن یا «دیده شدنِ کارگردانی» در یک فیلم، از سوی منتقدان سینمایی نکوهش شده است. اگر روزگاری در فیلم‌های آلفرد هیچکاک، کارگردانی اثر جلوتر از متن و ساختار توی چشم تماشاگر فرومی‌رفت، علتش را می‌توان در پیشگامی هیچکاک دانست. او بود که برخی نکات و ریزه‌کاری‌های کارگردانی سینما را در فیلم‌هایش کشف یا ابداع کرد. در واقع او در پس خودنمایی‌های رندانه، امکانات و شیوه‌هایی تازه نشان داد و حیطه‌های تجربه‌نشده‌ای را گشود. 

اما هر هنری احتمالاً پس از گذشت مدتی از عمر خود –برای سینما یک قرن شاید- وارد مرحله‌ی تازه‌ای می‌شود. سینما در فرایند تکاملی یکصدوبیست‌وچندساله‌ی خود به مرحله‌ای رسیده که مخاطب آن (اعم از مخاطب نخبه یا توده‌ی تماشاگر) اهداف دیگری از تماشای یک فیلم دارد. تماشاگر عام همچنان برای سرگرمی و گذران وقت فیلم می‌بیند و مخاطب نخبه اگر به سراغ نام‌های معتبری چون نولان، فینچر و اسکورسیزی می‌رود، قاعدتاً با کارنامه و دستگاه فکری فیلمساز آشناست و این به‌رخ کشیدن کارگردانی یا بیهوده مرعوبش می‌کند و یا باعث ایجاد فاصله میان فیلم و ذهنش می‌شود. 

انگاره‌های امروزی تحلیل و تفسیر سینما می‌گویند فیلمی خوب است که کارگردانی‌اش به چشم نیاید. یعنی کارگردان با هدایت درست و دقیق عوامل به اثر تصویری روان و شفافی برسد که ذهن مخاطب تنها درگیر مفاهیم نهفته و آشکار مدنظر کارگردان باشد، نه این‌که دائم با خود بگوید: «نولانه دیگه!»، «ببین فینچر چه کرده!» یا «از اسکورسیزی جز این هم انتظار نمی‌رفت.» آیا این جمله‌ها ستایش‌آمیزند؟ آیا در پسً این جملات ستایش‌آمیز، نقدی پنهان نهفته است؟ شخصاً در این مورد مطمئن نیستم و تردید دارم که آیا به رخ کشیدن یا نشان دادن قدرت کارگردانی، تسلط بر مدیوم و توان اجرایی یک کارگردان امری مثبت است یا منفی. شاید فیلمی بطلبد که کارگردانی‌اش دیده شود. از سوی دیگر فیلم‌هایی هستند که امتیاز خود را از روان بودن و تناسب همه‌ی عوامل به‌دست می‌آورند، نه از خودنمایی و تلاش برای دیده شدن. 

این موضوع به رخ کشیدن نه‌تنها به هنرهای دیگر بلکه به دیگر شئون زندگی بشری هم قابل تعمیم است. اغلب ما کاری برای انجام دادن داریم. مثل خلق اثری هنری یا شغل روزمره و منبع درآمدمان. طبیعی است وقتی کاری را به درستی یا با مهارت انجام می‌دهیم، بدمان نمی‌آید که این مهارت و توانایی دیده و ستایش شود. این به معنای آن نیست که برای انجام وظیفه‌ای (به‌ویژه اگر دستمزدی بابتش دریافت می‌کنیم) باید منتی سر دیگران بگذاریم. در عرصه‌ی هنر قضیه کمی پیچیده‌تر است. بالاخره هر هنرمندی احتمالاً مسیری پیموده و تجربیاتی کسب کرده تا در جایگاهی قرار گیرد که خلق یک اثر هنری پرمخاطب را برعهده گیرد. او تا چه میزان مجاز است مهارت خود را به رخ بکشد؟ از سوی دیگر، اگر این مهارت توسط مخاطب دیده نشود، آیا اثر هنری فاقد روح نخواهد بود؟ می‌بینید؟ دوگانه‌ی پیچیده‌ای است. از آن پرسش‌های فلسفی که اول مرغ بوده یا تخم‌مرغ؟ بدیهی است که هر اثر هنری بازتابی از تخیل و اندیشه و فلسفه‌ی زیست هنرمند است. هنرمندی که بسار بعید است اهمیتی به فردیت خود در تحلیل اثر هنری‌اش ندهد. اما اگر این نمایش فردیت در انتقال تاثیر و پیام احتمالی هنرش اختلالی ایجاد کند چه؟ آیا او مجاز است «خود» را مهم‌تر از هنر بداند و شاید خدشه‌ای به برقراری ارتباط مستقیم میان اثر هنری و مخاطب اثر وارد کند؟ 

 

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار