| کد مطلب: ۱۰۸۲۲

از تنشگری به کنشگری

فیلم «خاطرات بندباز» روی جهان ذهنی و روابط آدم‏‌ها مکث می‏‌کند

از تنشگری به کنشگری

حامد رجبی را نه‌فقط به‌عنوان فیلمساز که باید به‌عنوان فیلمنامه‌نویس خلاق هم شناخت. او سابقه نگارش فیلمنامه‌های «فصل باران‌های موسمی»، «پرویز» و «درساژ» را در کارنامه خود دارد و نگاه متفاوتش به جهان دراماتیک و آدم‌های متفاوت در این آثار هم قابل ردیابی است. او در مقام کارگردان پیش‌ازاین، فیلم «پریدن از ارتفاع کم» را به‌عنوان نخستین تجربه کارگردانی‌اش ثبت کرده بود و حالا «خاطرات بندباز» را می‌توان به‌نوعی تداوم همان جهان سینمایی و جهان‌بینی کارگردانش دانست.

«خاطرات بندباز»، قصه  ورود یک دختر بیگانه به خانه و زندگی پدر و پسری است که تاب تحمل یکدیگر را ندارند و مدام در بحث و جدل با هم هستند. پدری دیکتاتورمَنِش که می‌خواهد ناتوانی خود را در بیرون از خانه به اقتداری پدرسالارانه در داخل خانه بدل کند. این روابط متزلزل و پُرتنش پدر و پسری، با ورود یک بیگانه و تسلط او بر آنها، شکل و شمایل دیگری پیدا کرده و تنش میان آنها را به خوانشی دیگرگونه فرامی‌خواند که در پس آن شاهد تغییر تدریجی این رابطه هستیم. گویی رابطه‌ای که بر آن غبار نشسته، با ورود یک غیر، دچار تغییر شده و روابط و مناسبات عاطفی بین یک پدر و پسر را دستخوش تحول می‌کند. گرچه در پس این صورت ظاهری قصه، می‌توان ردی از صورت نمادین درام را از بطن آن بیرون کشید. روایت سلطه بیگانه بر حریم شخصی و تلاش برای بازپس‌گرفتن آن از دست متجاوز. روایت یگانگی آشنا در برابر سلطه بیگانه. به‌عبارت‌دیگر، حامد رجبی تلاش کرده مقاوت در برابر سلطه بیگانه و تلاش برای حفظ حریم و استقلال شخصی را در پس قصه‌ای که روایت می‌کند، بازنمایی کرده و از‌این‌حیث، نظام مفهومی فیلم از قابلیت تعمیم‌پذیری به ساحت‌های مختلف سلطه‌ستیزی و مقاومت در برابر هژمونی بیگانه، برخوردار است. البته آنچه بیش‌از این مفاهیم و نمادها در کانون اصلی داستان و نظام معنایی آن قرار می‌گیرد، مفهوم ازخودبیگانگی یا ازهم‌بیگانگی است. چنان‌که ورود دختر بیگانه به حریم شخصی خانه پدر و پسر، بیش‌از هر چیز بیگانه‌بودن این‌دو را از هم برجسته کرده و به‌رخ می‌کشد. درواقع حضور یک بیگانه در خانه موجب می‌شود تا عمق فاصله و بیگانگی پدر و پسر، نمایان شده و به یک امر خودآگاهانه تبدیل شود. نه‌فقط به یک خودآگاهی صرف که به اراده‌ای جمعی برای پس‌گرفتن خانه. درواقع ورود یک غریبه و بیگانه موجب وحدت و یگانگی بین پدر و پسرش می‌شود که پیش‌ازاین دچار گسست عاطفی بودند. پس‌گرفتن خانه از دختر بیگانه، موجب می‌شود تا پیوند جدیدی بین پدر و پسر برقرار و اختلاف آنها به اتحاد تبدیل شود. این تغییر و تحول را می‌توان با این گزاره که دشمن مشترک می‌تواند بین خودی‌ها وحدت ایجاد کند، صورت‌بندی کرد. گویی آن بیگانه همچون آیینه‌ای است تا پدر و پسر ناسازگار، خود را در آن ببینند و به شناخت دقیق‌تری از خود برسند. شناختی که به اراده معطوف به همدلی و یگانگی سوق پیدا می‌کند. زورگویی‌های بیگانه موجب می‌شود تا پدر و پسر از ملال روزمرگی‌های خود بیرون آمده و شکل رهایی‌بخشی از روابط عاطفی و انسانی را تجربه کنند. در پس این‌معنا می‌توان خوانشی روانشناختی از بحران را هم روایت کرد. به‌این‌معنا که بیگانه در اینجا می‌تواند هر اتفاق و رخداد ناخوشایندی باشد که نظم جاری و ذهن و کنش متعارف و عادت‌واره انسان‌ها را به‌هم می‌زند تا آنها در تنشی که در واکنش به این عنصر آزاردهنده تجربه می‌کنند، دچار شناخت و خودآگاهی بیشتر از خود شده و دست به پوست‌اندازی و تغییر بزنند. بیگانگی اینجا در خوانش منفی و بدبینانه که در روایتی سازنده و اثربخش به عاملیتی بیرونی برای تغییر مثبت درونی فرض شده که می‌تواند آدمی را از رخوت موجود به معرفت مطلوب برساند و امکان تعالی او را فراهم کند. به‌عبارت دیگر عنصر بیگانه می‌تواند، معنایی تازه برای زندگی خلق کند. چنان‌که در فیلم، حضور دختر بیگانه در خانه، با تغییر روابط پدر و پسری، معنای تازه‌ای از زندگی برای‌شان آفرید و به بازآفرینی جهان آنها کمک کرد. جهانی که در رخوت روزمرگی‌ها و تنش جدال‌ها، رو به زوال بود.

«خاطرات بندباز»، روی جهان ذهنی و روابط آدم‌ها مکث می‌کند و به‌همین‌دلیل ریتم کندی دارد. قصه فیلم هم در فضای بسته خانه رخ می‌دهد و شاهد تنوع لوکیشن نیستیم. بااین‌حال تعلیق برساخته‌شده از روابط انسانی در درون قصه، مخاطب را با خود همراه می‌کند تا به رمزگشایی از یک موقعیت پیچیده در یک رابطه سه‌نفره دست بزنند. به‌همین‌دلیل دیالوگ در این فیلم، به عنصر مهمی تبدیل می‌شود و شخصیت‌ها را باید به میانجی همین دیالوگ‌ها واکاوی کرد. بااینکه با فیلمی تک‌لوکیشنی و کم‌کاراکتر مواجه هستیم اما تعلیق درونی قصه، شیوه روایت و شخصیت‌پردازی چنان قوام‌یافته است که تعقیب قصه، کسالت‌بار و خسته‌کننده نمی‌شود. به این‌ها باید بازی خوب بازیگران فیلم را هم اضافه کرد. قطعاً یکی از برگ‌برنده‌های فیلم، حضور فراز موتمن به‌عنوان بازیگر است. او پس از سال‌ها کارگردانی، اینجا در مقام بازیگر ظاهر شده و به‌خوبی از پس نقش برمی‌آید. نقش پدری که به‌تدریج اقتدار پوشالی خود را از دست داده و آرام‌تر می‌شود و تلاش می‌کند تا به رابطه منطقی‌تری با پسرش برسد. میرسعید مولایان هم در نقش پسر، می‌درخشد. بدون شک او یکی از استعدادهای بازیگری در سینمای امروز ایران است که هنوز آنچنان که باید، از توانمندی‌های او استفاده نشده است. مولایان در نقش پسری افسرده و درونگرا، در مواجهه با دختر غریبه‌ای که وارد خانه‌شان شده، به‌تدریج از پیله تنهایی خود بیرون می‌آید و به مواجهه دیگرگونه‌ای با خود و زندگی‌اش می‌رسد. او سطحی از عشق و دلبستگی به دختر را هم تجربه می‌کند و این نشان می‌دهد، این تلخی و عبوسی‌اش، از تجربه تنهایی است. به‌ویژه اینکه با پدرش هم رابطه حسنه‌ای ندارد. معصومه بیگی هم در نقش دختر بیگانه، با درک درست از دوگانگی این شخصیت، بازی خوبی دارد و به‌درستی توانسته توازن شخصیت را در مرز واقعی و جعلی آن بازنمایی کند. شاید بتوان یک شخصیت دیگر را هم به فیلم افزود. شخصیتی که جاندار نیست اما به قصه جان می‌بخشد و آن هم خود خانه است. خانه‌ای که انگار عاملیت پیدا کرده و به یکی از شخصیت‌های فیلم تبدیل شده است. درواقع با خانه‌ای هویتمند در قصه مواجه هستیم که بستر ابژکتیو برای روایت سوژه را فراهم می‌کند و نسبتی دراماتیک با آدم‌های قصه دارد. اما آنچه «خاطرات بندباز» را در نسبت با جامعه امروز و موقعیت تراژیک آن به فیلمی قابل‌تأمل تبدیل می‌کند، تحولی است که در پس موقعیت قصه از انقیاد تنشگری به پویایی کنشگری می‌رسد. اینکه چطور می‌توان از ملال و درخودفرورفتگی ملال‌انگیزش و پذیرش منفعلانه زندگی به کنشگری در آن رسید و به نقد خود و جامعه دست زد.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی