حمیدرضا عزیزی پژوهشگر مهمان مؤسسه امور بینالملل و امنیت برلین در گفتوگو با هممیهن تشریح کرد:
همبستگی ایران، روسیه و چین تصادفی است
از منظر بسیاری از پژوهشگران علوم سیاسی و روابط بینالملل، تحول در نظام جاری بینالملل یک امر لاجرم و غیرقابل کتمان است. نشانههای متعددی وجود دارد که نشان میدهد نظم تکقطبی تحت سلطه ایالات متحده آمریکا در حال پایان یافتن است و یک نظام جدید در حال شکلگیری است. ویژگیهای این نظام بینالمللی جدید چیست؟ مقامهای جمهوری اسلامی چه نگرشی نسبت به نظام آینده بینالمللی دارند؟ جمهوری اسلامی چه سازوکاری برای تبدیل شدن به یک قدرت مؤثر در نظام آینده بینالمللی دارد؟ آیا روش و رویکردی که در حال حاضر توسط دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران پیگیری میشود، برای تبدیل شدن به یک قدرت بانفوذ و مؤثر در نظام آینده بینالملل مناسب است؟ اینها سوالاتی است که در گفتوگو با حمیدرضا عزیزی، پژوهشگر مهمان مؤسسه امور بینالملل و امنیت برلین در میان گذاشتیم. حمیدرضا عزیزی معتقد است که نگاه جمهوری اسلامی به تحولات جاری در نظام بینالملل غلط نیست، اما ناقص است. به اعتقاد این پژوهشگر روابط بینالملل جمهوری اسلامی ایران به دلیل سوگیری زودهنگام در دوران گذار، ممکن است اثرگذاری خود را در نظام آینده بینالمللی از دست بدهد. در ادامه متن گفتوگوی هممیهن را با حمیدرضا عزیزی، پژوهشگر مهمان مؤسسه امور بینالملل و امنیت برلین مطالعه میکنید.
با توجه به عملکرد دستگاه سیاست خارجی و اظهارنظرهایی که توسط مقامهای جمهوری اسلامی ایران بیان میشود، تصور حکومت ایران از نظم پیشروی جهان چیست؟
ما اظهارنظرهای مختلفی از مقامهای عالی جمهوری اسلامی در خصوص آینده نظام جهانی چه از مقامهای دولت سیدابراهیم رئیسی، چه از مقامهای خارج از دولت از جمله در شورایعالی امنیت ملی و حتی رهبری شنیدهایم. مفهومپردازی جمهوری اسلامی که از بحث نظم جدید جهانی و تحول در نظام بینالملل انجام میدهد، عناصر استراتژیک و ایدئولوژیک را همزمان دارد. به نظر میرسد همزمان با اینکه جهان در یک پروسه گذار به نظم جدید جهانی قرار دارد، ایران هم در مفهومپردازی سیاست خارجی خودش در یک دوران گذار قرار دارد. مفهومهای سیاست خارجی حکومت ایران در حال حاضر از یک طرف بر مبنای بنیانهای ایدئولوژیکی است که جمهوری اسلامی بر مبنای آن بنا شدهاست, از جمله استکبارستیزی یا مبارزه با امپریالیسم و طبیعتاً نمیتواند از این مفهومها فاصله بگیرد. از طرف دیگر یکسری مفهومهای استراتژیک وارد گفتمان سیاست خارجی ایران شدهاست که برآمده از روابط تهران با شرکای غیرغربیاش، مانند روسیه و چین است. برای مثال مفهوم چندجانبهگرایی را تا همین کمتر از یک دهه پیش در ادبیات جمهوری اسلامی مشاهده نمیکردیم. به نظر میرسد که جمهوری اسلامی با نگاهی به تحولات جهانی فرصتی را در نظام بینالملل میبیند که این تغییرات کلان استراتژیک بینالمللی در حال همراستا شدن با گفتمان ایدئولوژیک خودش است. جمهوری اسلامی این موقعیت را فرصت خوبی میبیند که از یکسو در داخل برای گفتمان خود مشروعیتسازی کند و از سوی دیگر در خارج فضایی را به لحاظ گفتمانی ایجاد کند که با قدرتهای دیگری که از وضع موجود ناراضی هستند، مثل روسیه و چین، همسو شود.
آنچه گفتم عرصه و زمینهای است که تغییر ادراک ایران از نظام بینالملل در آن رخ میدهد. نتیجه برآیند این دو عنصر اصلی از ادراک ایران یعنی عناصر ایدئولوژیک و عناصر واقعی ایدئولوژیک، یکسری عنصر مشخص واقعی از ادراک ایران از تحول در نظام بینالملل را رقم میزند. نخستین و مهمترین برداشت جمهوری اسلامی و درک ایران از آینده نظام بینالملل، موضوع افول آمریکا است. برداشت دیگر برآمدن شرق یا قدرتهای غیرغربی است. در واقع از نگاه جمهوری اسلامی افول آمریکا به معنای از بین رفتن نظم غربمحور است که با برآمدن شرق همزمان میشود. برای ایران مفهوم شرق، مفهومی گسترده است و فقط منحصر به روسیه و چین نمیشود، بلکه روابط با هند را هم مثلاً در همین چارچوب ارزیابی میکند. شرق در نگاه جمهوری اسلامی بهعنوان دولتهای تجدیدنظرطلب و ناراضی از نظم جاری جهانی هستند.
میتوانیم این شرق مدنظر ایران را شامل دو قدرت جهانی روسیه و چین، قدرتهای نوظهور مثل هند و مجموعه جنوب جهانی تعبیر کنیم؟
بله. به نظر من این تعریف جامعتری است. قدرتی مثل هند هم با وجود اینکه با ایالات متحده آمریکا همکاری میکند، در مقیاس خودش تجدیدنظرطلب محسوب میشود، یعنی معتقد است که سهمی که باید از توزیع قدرت جهانی داشتهباشد، نصیبش نشدهاست.
نتیجه این روندها در نگاه ایران به نظام جهانی این است که یک نظم چندقطبی، عادلانهتر و به لحاظ توزیع قدرت متوازنتر در چشمانداز میانمدت و بلندمدت ظهور میکند.
این نظم چندقطبی، عادلانه و متوازن، تصوری است که ایران از تحول پیش رو از نظام بینالملل دارد؟
بله. به همین دلیل مشخصاً عرض کردم که این دیدگاه متأثر از روابط تهران با روسیه و چین است. ایدههای آمریکاستیزی و مبارزه با امپریالیسم که در ایدئولوژی جمهوری اسلامی وجود دارد، نگاه به مبارزه ازلی استضعاف در مقابل استکبار همیشه در نگاه جمهوری اسلامی بود و در سالهای اخیر اندکی چارچوب متفاوت به خود گرفتهاست. اما دیگر دیدگاههای جمهوری اسلامی ایران به اینکه نظم جهانی به کدام سمت میرود، متأثر از شرقگرایی است که در سالهای اخیر در سیاست خارجی ایران شکل گرفتهاست و در سالهای اخیر در دولت سیدابراهیم رئیسی، تشدید شدهاست. جمهوری اسلامی خودش را با مفاهیم روسی تطبیق دادهاست. من شخصاً روی ادبیات سیاست خارجی روسیه کار کردهام. مفاهیمی مانند چندجانبهگرایی یا نظم عادلانه جهانی مفاهیمی است که روسها وضع کردهاند.
تهران به تبعِ روابط دوستانه با چین و روسیه، به این نتیجه رسیدهاست که از طریق همراهی این دو قدرت جهانی، چه در عرصه عملی و چه در عرصه گفتمانی، نقش بیشتری در نظم آینده بینالمللی خواهد داشت و در نظم بینالمللی پیش رو به سهم خود میرسد.
آیا میتوان گفت که در شرایط حاضر به صورت تصادفی برخی مفاهیم ایدئولوژیک سیاست خارجی جمهوری اسلامی مانند عدالت و آمریکاستیزی، بدون اینکه همبستگی ایدئولوژیک میان ایران با روسیه و چین وجود داشتهباشد، به صورت لغوی با مفاهیم مدنظر این دو قدرت جهانی همراستا شدهاست؟
دقیقاً! بههیچوجه همبستگی ایدئولوژیک بین ایران با چین و روسیه وجود ندارد. همانگونه که شما گفتید این همبستگی تصادفی است، اما نکته اینجاست که برداشت حکومت جمهوری اسلامی این است که ما از ابتدا درست میگفتیم و این قدرتهای جهانی شرقی هستند که تازه به حرف ما رسیدهاند. مقامهای ایرانی میگویند بعد از چهار دهه این بقیه هستند که به آنچه باعث شد انقلاب اسلامی اتفاق بیفتد و جمهوری اسلامی براساس آن بنا شد، برسند. به همین دلیل تصور مقامهای ایرانی این است که فضای مساعدی برای اثرگذاری و قدرت گرفتن ایران ایجاد شدهاست.
تصمیمهای کلان سیاست خارجی، مثل همسو شدن با روسیه در موضوع جنگ اوکراین یا سختتر شدن فزاینده موضع ایران در قبال مذاکرات هستهای نتیجه تحول مفهومی موضوع گذار در نظام بینالمللی در تفکر حکومت جمهوری اسلامی ایران است. وقتی تهران نمیخواهد برای برداشتهشدن تحریمها امتیازی بدهد، فقط به این دلیل نیست که ایران از اثرگذاری برداشتهشدن تحریمها ناامید شدهباشد، بلکه به این دلیل است که مقامهای جمهوری اسلامی تصور میکنند که نقش غرب در حال از بین رفتن است و دیگر اهمیتی ندارد که تحریمی از سوی غربیها وضع شود یا نه، به زودی این تحریمها با تحول در نظام بینالمللی بیاثر میشوند. دیدگاه جمهوری اسلامی این است که تهران اکنون در مسیر درست قرار دارد و جمهوری اسلامی هم به همان مسیری میرود که جهان به آن سمت حرکت میکند و نهایتاً ایران پیروز این فرآیند تحول در نظام بینالملل خواهد بود.
ادبیات ژئوپلیتیک همچنان میراثدار دوران جنگ سرد است. وقتی ما از شرق و غرب صحبت میکنیم یادآور روزگار نظام دوقطبی است و وقتی هم از چندجانبهگرایی صحبت میکنیم، نهادهایی که اکنون نهادهای چندجانبه بینالمللی محسوب میشود، محصول دوران پس از جنگ جهانی دوم و دوران جنگ سرد هستند. این مفاهیم در نگرش جمهوری اسلامی چه نقشی دارند؟ به نظر میرسد که درون جمهوری اسلامی هم ما شاهد شکافی بین سیاستمداران نهادگرا در نظام بینالملل و سیاستمداران قطبگرا در نظام بینالملل هستیم. فکر میکنید در حال حاضر دیدگاه مسلط در جمهوری اسلامی کدام است؟ آیا ایران دنبال پیوستن به یک قطب مانند بلوک شرق است یا میخواهد از نهادهایی مانند بریکس و شانگهای برای اعمال نفوذ و اثرگذاری استفاده کند یا اینکه دیدگاه متفاوتی دارد؟
اول اجازه بدهید من مسئلهای را توضیح بدهم. داخل ایران دیدگاههای متفاوت و متنوعی وجود دارد. فردی مانند محمدجواد ظریف بهعنوان فردی که پیشینه دانشگاهی دارد، در جایگاه دیپلمات یک دیدگاه نسبت به تحولات نظام بینالملل دارد و فعالان سیاسی دیگر ممکن است دیدگاه متفاوتی داشتهباشند. اما مشخصاً از زمانی که سیدابراهیم رئیسی به ریاستجمهوری رسیدهاست، در چارچوب این پروژه همچنان جاری خالصسازی در جمهوری اسلامی، تقریباً همه تفکرهای رقیب حذف شدهاست. به گمان من در حوزه سیاست خارجی پروژه خالصسازی زودتر شروع شد و زودتر هم به نتیجه رسید و آنچه اکنون در فرآیند خالصسازی در حال اجرا است، مربوط به سیاست داخلی میشود. وقتی مباحث سیاست خارجی در شرایط کنونی کشور مطرح میشود، اختلافنظرها فقط مختص به روشها و تاکتیکها است.
مثلاً عدهای میپرسند که نتیجه انتخابات مجلس دوازدهم که به تازگی برگزار شد چه تاثیری بر سیاست خارجی میگذارد؟ پاسخ من این است که خط مشی سیاست خارجی کشور در نتیجه این انتخابات تغییر نخواهد کرد، چراکه خیلی پیش از این تمامی این مسائل حل و فصل شدهاست و در میان مقامهای کنونی هیچ نظر مخالفی وجود ندارد. دیدگاه نسبت به نظام جهانی در دولت و حکومت جمهوری اسلامی، یکسانسازی شدهاست. ممکن است در دولت آقای رئیسی عدهای معتقد باشند که جمهوری اسلامی ایران باید با آژانس بیشتر همکاری بکند یا عدهای دیگر معتقد باشند که باید به سرعت از انپیتی خارج شویم و شاید به سمت ساخت سلاح هستهای حرکت کنیم. این راهکارها ناشی از دو دیدگاه مختلف به نظام بینالمللی نیست، بلکه هر دو از یک سرچشمه میآید. درک استراتژیکی که در جمهوری اسلامی شکل گرفته این است که این روند عملاً اتفاق افتاده است.
میتوان گفت در نگاه ایران جنگ اوکراین نشانه عملی آغاز روند تحقق تحول در نظام بینالملل و آغاز حرکت به سمت نظام جدید بود و جنگ غزه نشانه این است که بنیانهای نظری نظم بینالملل آمریکامحور و غربمحور دیگر در جهان خریدار ندارد. این دو جنگ بهشدت باعث تقویت تفکر نظام جمهوری اسلامی نسبت به شروع فرآیند گذار شدهاست. در ایران دیگر «دیدگاهها» نداریم. در مورد آنها که در تصمیمگیری و سیاستگذاری مؤثر هستند، دیگر دیدگاهها صدق نمیکند و فقط یک دیدگاه وجود دارد و آن هم این است که فرآیند پایان گرفتن نظم آمریکامحور و غربمحور آغاز شدهاست.
فکر میکنید در شرایطی که جهان در دوران تحول و گذار قرار دارد و نسبت به آینده عدم اطمینان وجود دارد، آیا درست است که جمهوری اسلامی ایران به یک طرف متعهد شود و تمامی تخممرغهای خود را در سبد یکی دو قدرت جهانی قرار دهد؟
همانگونه که شما در سوال قبلی مطرح کردید، ادبیات مربوط به دوران گذار و عناصر مؤثر در آن همچنان از جنگ سرد قدیم و تقابل آمریکا و شوروی متأثر میشود. بحث گذار مسئلهای نیست که فقط مختص به شرایط جاری باشد و برای نخستین بار رخ بدهد. بحث گذار در دوره دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ به لحاظ آکادمیک و مفهومی مورد توجه قرار گرفت و از لحاظ تاریخی هم از زمانی که در سال ۱۶۴۸ و در پی قرارداد وستفالی که نظم مبتنی بر دولت-ملتها شکل گرفت، مسئله گذار در نظام بینالملل مورد توجه بود. مفهوم گذار در نظام بینالملل مشخص است و معنایش این است که تحولی در نظام بینالملل رخ میدهد که توزیع و موازنه قدرت در جهان تغییر میکند و همراه با آن نهادها و هنجارهای بینالمللی هم متحول میشوند. این اتفاق بارها در تاریخ رخ دادهاست و آخرین مورد آن هم پایان جنگ سرد بود که توزیع قدرت را از یک نظام دوقطبی به یک نظام تکقطبی تبدیل کرد، قبل از آن جنگ جهانی دوم بود که به ظهور نظام دوقطبی منجر شد و هر چه به عقبتر برگردیم این اتفاق بارها تکرار شدهاست.
از سال ۱۶۴۸ تا به امروز یکی از عناصر ثابت دوران گذار آشوب، بینظمی و گهگاه جنگ بودهاست. گاهی جنگی مانند جنگ جهانی دوم رخ میدهد که یک درگیری مسلحانه عالمگیر است و زمانهایی هم مانند دوران جنگ سرد در قالب منازعههای کوچکتر در گوشه و کنار جهان جریان داشت. از نظر من در شرایط کنونی هم بسیاری از بیثباتیها و آشوبهایی که در گوشه و کنار دنیا شاهد آن هستیم، ناشی از همین دوران گذار است. قطعاً نقش ایالات متحده آمریکا در نظمبخشی به روندهای جهانی کاهش پیدا کردهاست، قطعاً نقش واشنگتن و نهادهای نظام بینالملل فعلی در سامانبخشی به اوضاع و جلوگیری از درگیریها کاهش پیدا کردهاست؛ مجموعه این مسائل باعث شدهاست که ما تعداد درگیریها و منازعهها با گسترههای مختلف در مناطق مختلف دنیا داشتهباشیم که هر یک از آنها به صورت بالقوه توانایی گستردهتر شدن و درگیر کردن بازیگران بیشتر را داشتهباشند. این وقایع در شرایطی رخ میدهد که یک قدرت بزرگ که در نظام جهانی محوریت داشت، یعنی ایالات متحده آمریکا، نظمی را که در آن تسلط داشت حفظ بکند و تفوق خود را نسبت به دیگر بازیگران نگه دارد و در برابر، قدرتهای بزرگ تجدیدنظر طلبی وجود دارند که از وضعیت فعلی ناراضی هستند و میخواهند که قدرت خودشان را افزایش دهند. روسیه و چین هر یک از قدرتهای تجدیدنظرطلب هستند.
شما فقط روسیه و چین را مثال میزنید، آیا قدرتهای دیگری مثل هند، ژاپن یا کشورهای اروپایی، بهویژه آلمان و فرانسه از قدرتهای تجدیدنظرطلب محسوب نمیشوند؟
اروپا شرایط متفاوتی دارد. مسئله اروپا، بازتعریف نقش خودش است. برای روسیه، چین و هند اساساً گزینه مطلوب این بود که نظم جاری بینالمللی تغییر کند و به این ترتیب نقش آنها تغییر کند، برای اروپا شرایط متفاوت است. اروپاییها میگویند حالا که این تغییر در نظام بینالملل آغاز شدهاست، ما هم باید شرایطمان را تغییر بدهیم که بتوانیم منافعمان را در نظام بعدی تامین کنیم. وقتی صحبت از روسیه، چین و هند میشود، جنبه ادراک از ضرورت تغییر تقدم دارد، اما در اروپا این موضوع تأخر دارد. یعنی این تحول ابتدا رخ داد و بعد از آن بود که اروپا به فکر بازتعریف نقش خود افتاد، چراکه به گمان اروپاییها هم، نظم فعلی را دیگر نمیتوان حفظ کرد. اروپا را نمیتوان قدرت تجدیدنظرطلب تلقی کرد، بلکه اروپاییها ضرورت تغییر را احساس کردهاند.
برگردیم به پاسخ به سوال شما که آیا انتخاب جناح در شرایط گذار منطقی است یا نه. حرف من این است که دوران گذار در نظام بینالملل، دوران رقابت قدرتهای بزرگ برای کسب بیشتر قدرت و نفوذ در نظم بعدی است. در این دوران وضعیت قدرتهای میانی، کشورهایی مانند ایران، ترکیه یا عربستان سعودی، به دو شکل رقم میخورد. یک قدرت میانی در دوران گذار یا تلاش میکند که از طریق موازنهسازی بین طرفهای مختلف منافع خودشان را ارتقا بدهد و یا اینکه به ابزاری در بازی قدرت قدرتهای بزرگ تبدیل شود. بین زمانی که نظم تثبیتشده وجود دارد و زمانی که دوران گذار رخ میدهد، تفاوت وجود دارد. زمان جنگ سرد یک نظم دوقطبی تثبیتشده داشتیم و بازیگران و قدرتهای میانی، انتخابی جز این نداشتند که با یکی از دو قطب همراه شوند. درست است که در آن دوران جنبش غیرمتعهدها وجود داشت، اما عملاً اعضای این جنبش هم به یک طرف تمایل داشتند، چراکه انتخاب و گزینه دیگری وجود نداشت. در چنین شرایطی با فرض اینکه زمانی جنگ سرد تمام شود و یکی از دو ابرقدرت وقت پیروز این رقابت شود، انتخاب گزینهها ۵۰-۵۰ بود، یعنی اینکه شما یا روی گزینه برنده سرمایهگذاری کردهبودید یا روی گزینه بازنده. ولی در شرایط گذار، مانند شرایط حاضر نظام بینالملل، طیفی از بازیگران با منافع مختلف داریم و طیفی از انتخابها. به همین دلیل بود که به صحبت شما در مورد میراث جنگ سرد استناد کردم، ما الان وضعیت شرق در مقابل غرب نداریم. الان یک ابرقدرت به اسم آمریکا وجود دارد که قصد دارد از طریق حفظ نظم موجود، قدرت و سلطه خود را حفظ کند. قدرت دیگر اروپا است که مجبور به بازتعریف نقش خود شدهاست. روسیه و چین را داریم که اساساً تمایل دارند نظم موجود را به شکل کامل تغییر دهند و هند را داریم که به لحاظ مفهومی با روسیه و چین در تحول به نظم چندقطبی همراهی دارد، اما با آهستگی بیشتری حرکت میکند.
در شرایط فرضی برای آینده الان همراه شدن با روسیه میتواند به روابط بلندمدت با چین آسیب بزند. کمااینکه همراه شدن ایران با روسیه در موضوع اوکراین، بیش از اینکه برای آمریکا مسئلهساز باشد، برای اروپا مسئلهساز شد. ضربهای که همراهی تهران با مسکو به روابط ایران و اروپا زد، بسیار بزرگتر از ضربهای است که به روابط با آمریکا زد. برای آمریکا مسئله اصلی این است که ایران در سطح منطقه خودش یک قدرت منطقهای تجدیدنظرطلب است و جلوی ثبات مدنظر آمریکا را میگیرد؛ اما ایران برای اروپا به یک تهدید موجودیتی تبدیل شدهاست.
ایران از طریق نوع بازیگریای که انجام میدهد الگوهای سیاست خارجی خودش را تغییر میدهد و اینجا مسئله این است که دیگر شانس برد ایران مانند شرایط جنگ سرد، ۵۰ درصد نیست، بلکه در بهترین حالت شانس برد ایران ۱۰ تا ۱۵ درصد است و ایران اگر ببازد، با مجموعهای از چالشها مواجه خواهد شد که کنترل آنها خیلی سخت است.
وقتی میفرمایید بخت پیروزی ایران با سوگیری به سمت یک قدرت در نظام بعدی فقط ۱۰ تا ۱۵ درصد است، منظور این است که تنها شانس توفیق ایران این است که قدرت شریک تهران حتماً در نظام بعدی بینالملل به قدرت مسلط تبدیل شود. درست است؟
هم حتماً به قدرت مسلط تبدیل شوند، هم دیدگاههای بلندمدتشان برای خاورمیانه با دیدگاه بلندمدت ایران همسو باشد و اینکه حتماً بعد از پیروز شدن همچنان همین تمایل را به حفظ روابط نزدیک شدن و همراهی با ایران حفظ کنند. اگر ایران را یک ابزار بدانند، طبیعتاً زمانی که هدف تامین شد، دیگر ابزار کارایی خودش را نخواهد داشت.
جمهوری اسلامی برای پیدا کردن جایگاه مناسب در نظام بعدی بینالملل باید چه رویکردی را در پیش بگیرد؟
وقوع تحول نظام بینالملل قابل کتمان نیست. مسئله مدالیته است، یعنی شکل و شیوهای که این تغییر رخ میدهد. نقد ما به اصل موضوع تحول نیست، نقد به برداشت ناصحیح از تحول است. من در مصاحبه پیشینی هم که با شما داشتم اشاره کردم که درک ایران از تحول نظام بینالملل «نادرست» نیست، بلکه ناقص است.
سیاست خارجی منطقی برای بازیگران میانی در دوران گذار، سیاست خارجی مبتنی بر موازنهبخشی و تنوع است. این دو روش کاملاً به هم مرتبط هستند. موازنهبخشی به این معنا است که بازیگر میانی در روابطش با قطبهای قدرت، توازن برقرار کند و تنوع هم به این معنا است که جهتگیری روابط خارجی را محدود به یک طرف یا مجموعه مشخصی از طرفها نکنند. دقیقاً کاری که عربستان سعودی یا ترکیه در روابط خارجیشان انجام میدهند. باعث اندوه و تأسف است که در همین منطقه ما دیگر بازیگران میانی در حال ایجاد تنوع و توازن در سیاست خارجی خود هستند و تنها دو بازیگر هستند که این کار را انجام نمیدهند، یکی ایران و دیگری اسرائیل. به نظر من اگر شرایط با این روند پیش برود، با توجه به انتخابهای استراتژیکی که این دو بازیگر داشتند و با توجه انتخابهایی که دیگر بازیگران داشتند، آینده منطقه در جنوب خلیج فارس و ترکیه رقم خواهد خورد، نه در ایران و اسرائیل. این موضوعی است که میتواند امیدهای ایران را به دوران گذار نظام بینالملل به ضد خودش تبدل کند و کاملاً ناکام بگذارد.