| کد مطلب: ۱۱۱۵۶

در غربت

«نمی‌دانم آقای بیضایی اصولاً می‌تواند در این سن کاری انجام دهد یا نه؟». این سخن وزیر فرهنگ و ارشاد در مرداد سال ۹۵ است. نه در دولت احمدی‌نژاد یا دولت فعلی که تکلیف آدمی با ایده‌ و عمل‌شان مشخص است. این سخن وزیر فرهنگی است که قرار بود از پسِ شرایطی که امثال بیضایی را به مهاجرت اجباری سوق داد گره‌ای بگشاید و فرش قرمز برای آنان که اعتبار فرهنگ و هنر ایران هستند، پهن کند. قرار بود آن سال‌ها بازگشت امثال بیضایی تسهیل شود؛ بیضایی‌ای که در چند سال اول مهاجرت کبری‌اش بیشتر از همه سه دهه قبلش در ایران کار بر روی صحنه برد. کاه کهنه نمی‌خواهم به باد دهم. می‌دانم که خیلی‌ها مثل من امروز، حسرت همان سال ۹۵ را می‌خورند. همان سالی که حداقل برگشتن و برنگشتن بیضایی مطالبه بود و دغدغه. 

بعید می‌دانم امروز که بیضایی ۸۵ ساله می‌شود کسی در ایران باشد که او را دوست بدارد و آرزوی بازگشت برایش کند. لااقل تا وقتی که اوضاع جهان چنین باشد. نقل‌قول ابتدای جمله عبارتی کوتاه از سیطره نوعی جهان‌بینی است که بهرام بیضایی، امیر نادری، ابراهیم گلستان، سایه، سروش حبیبی و... را از وطن خودشان به غربت راند. سخن وزیر لغزش زبانی است که ناخودآگاه خواست ساختار سیاسی درباره فرهنگ و هنر را  در همه این سال‌ها لو می‌دهد. 

اینکه بیضایی یا هر هنرمند دیگری «برای ما چه کاری می‌تواند انجام دهد؟» معنایش این است که در هزینه و فایده وضعیت سیاسی ما اساساً او وزنی می‌تواند داشته باشد یا نه؟ همین ایده سیاسی است که می‌تواند با ساسی‌مانکن و تتلو دست بدهد و توافق همکاری امضا کند، چون به کارش می‌آید اما دغدغه بیضایی را ندارد چون در مختصات آن جهان‌بینی، بیضایی دیگر «کاری» نمی‌تواند کند. تا این نوع نگرش برای فرهنگ ایران تصمیم می‌گیرد هم بیضایی‌ها به غربت فرستاده می‌شوند هم آنانی که نرفتند یا هنوز نرفتند، به نحوی دیگر در وطن خویش در غربت به سر می‌برند. دقیقاً مانند همان فیلم «در غربت» سهراب شهیدثالث که از آن دست فیلم‌های بدون تاریخ‌مصرف است؛ از آن‌ها که آدمی می‌تواند در هر زمانه‌ای با آن هم‌دل شود و خود را در آینه خالق اثر ببیند. سوژه مهاجر جهان «در غربت» شهیدثالت، سوژه الکنی است. سوژه‌ای که در دنیای بی‌روح پیرامونش نمی‌تواند آنچه را می‌اندیشد و احساس می‌کند، بدون لکنت زبان و حتی با لکنت زبان هم بگوید. مثل امروز ما، امروزی که هم او که جلای وطن می‌کند، نسبت به پیرامونش زبانش الکن می‌شود و همه چیزی که می‌خواهد بگوید، نمی‌تواند بگوید، هم آنان‌که در وطن خویش هستند اما به دلایل دیگر الکن شده‌اند و بی‌سخن.

با همه اینها تولدتان مبارک جناب بیضایی. اگرچه زیر یک آسمان نیستیم و روز شما شب ما و شب ما روز شماست، اگرچه حسرت این را می‌خوریم که‌ای کاش روز تولدتان کاری از شما در تئاتر شهری که می‌خواهند «حریم‌مندش» کنند می‌دیدیم، اگرچه فکر می‌کنیم که شما می‌بایست در این کارهای اخیرتان با بزرگان موسیقی و نوابغ نمایش کار می‌کردید، اما حقیقتاً نمی‌توان گفت جای شما اینجا خالیست. به امید روزی که واقعاً جای شما خالی باشد. 

 

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی