افــول جهانی سیاست/درباره سخنرانی سران کشورها در سازمان ملل که بر خلاف دهههای قبل اغلب چنگیبه دل نمیزند
جهان به دست رهبرانی افتاده که یا مانند ترامپ سخنان تحقیرآمیز بر زبان میآورند یا مثل سران انگلستان و آلمان یا روسیه و چین چندان تمایلی به این جور حضورها ندارند و ترجیح میدهند جدای این مناسبات پیش ببرند.

هشتادمین سالروز تأسیس سـازمان ملل متحـد میتوانست به ضیافتی جهانی برای صلح بدل شود تا جایی که رهبران سیاسی جهان وقتی از جنگ و خشونت و خونریزی سخن میگویند برای مخاطبان نقل تاریخ گذشته در نظر آید اما در روز نخست دونالد ترامپ رئیسجمهوری ایالات متحده و میزبان سازمان ملل در نیویورک به تندی به این نهاد بینالمللی تاخت و آن را به سُخره گرفت که به بیانیه بسنده میکند و کاری از آن بر نمیآید و کسی در آن میانه برنخاست تا بگوید بخشی از این کاهش و افول به خاطر رد مکرر قطعنامههای شورای امنیت با استفاده از حق وتو بوده است و بدهکار نباید طلبکاری کند. اما باز در همین انتقاد رگههای سیاسی مشهود بود درحالیکه خشم او از سازمان ملل دلایل دیگری داشت.
این که پلهبرقی کار نمیکرده یا تابلویی که متن نطق را در آن قرار میدهند از کار افتاده! آنگاه از دوران فعالیت خود در کار مِلک یاد کرد که به سازمان ملل پیشنهاد داده بود با 500 میلیون دلار آن را بازسازی کند و نپذیرفتند و حالا با چند برابر هزینه هم به شکل مطلوب درنمیآید! از نزدیک به یک ساعت سخنرانی او جز خودستاییهای کودکانه و عطش دریافت جایزۀ صلح نوبل و توقع تشکر از جانب سازمان ملل نکتهای مشهود نبود و حتی وقتی مدعی شد به 7 جنگ پایان داده و جنگ 12 روزه ایران و اسرائیل را در آن منظور کرد، باز به قصد خودستایی بود و آمیزهای از ابتذال و لمپنیسم و نارسیسیسم.
دیروز هم بنیامین نتانیاهو پشت تریبون قرار گرفت و درست است که بخش قابل توجهی تالار را ترک کردند اما همین که در پی دو سال سلاخی در غزه اجازه و امکان یافت در سازمان ملل نطق کند، نشان میداد به جای سیاستمداران کلاسیک شاهد چهرههایی چون ترامپ هستیم و خبری از رهبران بزرگ اروپا هم نیست.
به جای رهبران مشهور و کشورهای بزرگ سرانی چون ملک عبدالله پادشاه اردن، شهباز شریف نخستوزیر پاکستان و حتی احمدالشرع یا همان ابومحمد جولانی توانستند توجهها را به خود جلب کنند. این اشارات به معنی انکار ارزشهای سخنرانی آقای پزشکیان نیست که اگر قرار بر توجه و درنگ بیشتر بر آن بود، آنجا که بعد از نقلقولهایی از پیامبر گرامی اسلام و عیسی مسیح و حکیم هیلل مورد احترام یهودیان و تورات دربارۀ مهمترین آموزۀ اخلاقی (آنچه را برای خود نمیپسندی برای دیگران هم مپسند) به مکاتب اخلاقی سکولار با عقلانیت مبتنی بر وجدان هم اشاره کرد و یک آن گمان میبردی متنی از استاد ملکیان پیش روست یا در آغاز که از برابری حقوق همۀ انسانها گفت درحالیکه میدانیم کافی است در متنی واژۀ «برابری» باشد تا در نگاه سنتیها غیردینی تلقی شود و مهمترین مشکل شیخ فضلالله با قانون اساسی مشروطه و خود جنبش هم همین کلمۀ «برابری» بود.
بخشهایی هم که در اثبات وفاداری به صلح به موارد مختلفی چون صلح آذربایجان و ارمنستان یا قرارداد عربستان و پاکستان یا علاقه به پایان جنگ میان روسیه و پاکستان استناد شد، مثبت بود اما مشکل این است که به خاطر همزمانی با فعالسازی مکانیسم ماشه یا اسنپبک اینها هم شوری برنیانگیخت چراکه بیش از توجه به رتوریک (بلاغت سخنرانیها و گفتارها) دستاورد سفر مورد توجه است که به توافق و در ادامه بهبود اقتصادی میانجامد یا نه.
با این همه نمیتوان انکار کرد که نطق پادشاه اردن بینظیر و گرم و تأثیرگذار بود و نسل ما را بیشتر شگفتزده کرد، چون در دهه 60 در خبرهای رسمی از پدر او با عنوان «حسین، شاه اردن» یاد میشد و حالا میدیدی و میشنیدی که فرزند او با انگلیسی فصیح چگونه از فلسطینیها دفاع میکند. به نطق و محتوای او کار داریم و نه این که در دو سال گذشته اردن تا چه اندازه یاری رسانده است.
منظور این است که نطق او مورد توجه قرار گرفت ولو تسلط او به زبان انگلیسی به انگلیسیتبار بودن مادر نسبت داده شود و بیش از آن حال و هوای نطق او مدنظر است. به جز ملک عبدالله دوم طبعاً حضور و سخنرانی کوتاه و 10 دقیقهای احمدالشرع رئیس حکومت کنونی سوریه هم قابل توجه بود. چراکه اسدها طی قریب 60 سال علاقهای به حضور در سازمان ملل از خود نشان نمیدادند و حالا جانشین او به آمریکا رفته و با ژنرالی ملاقات میکند که او را به خاطر ارتباط با القاعده چند سال به زندان انداخته بود.
غرض اما این موارد نیست بلکه این نوشته در پی آن است تا افول سیاست را نشان دهد و این که جهان به دست رهبرانی افتاده که یا مانند ترامپ سخنان تحقیرآمیز بر زبان میآورند یا مثل سران انگلستان و آلمان یا روسیه و چین چندان تمایلی به این جور حضورها ندارند و ترجیح میدهند جدای این مناسبات پیش ببرند.
زشتتر و نفرتبارتر از همه البته حضور و نطق بنیامین نتانیاهو در سازمان ملل است در حالی که با حکم دیوان کیفری وابسته به همین نهاد جنایتکار است و باید دستگیر و محاکمه و مجازات شود نه این که معرکه بگیرد و مضحکه راه اندازد و کمترین انتظار از جامعه رسانهای بایکوت اوست.
درست است که بیش از دفعات قبل، شمار زیادی از هیاتها و دیپلماتها تالار را به نشانه اعتراض ترک کردند تا آنجا که صف طولانی و پرتعداد هنگام خروج شکل گرفت عملاً برای صندلیهای خالی سخنرانی کرد اما به هر رو آن که پشت تریبون قرار گرفت فرمان جنگی را صادر کرده که به مرگ ۶۵ هزار نفر در غزه انجامیده از هیچ جنایتی فروگذار نکرده و دو میلیون نفر را هم آواره کرده است. سابقه ندارد فردی که به اتهام جنایات جنگی تحت تعقیب دادگاه بینالمللی است و باید بازداشت میشد اما نشده سخنرانی کند و مانند همدست و حامی خود تاریخ و اخلاق و سیاست را به سُخره بگیرد.
فارغ از قبح نطق ترامپ و نتانیاهو و درخشش پادشاه اردن و جلب توجه رهبران پاکستان و سوریه (به دلایلی دیگر) آنچه در سازمان ملل در هشتادمین اجلاس به تماشا گذاشته شد چنگی به دل نزد و نسبتی با شکوه یا حتی جنجال و هیاهوهای گذشته در همین نهاد نداشت و بیشتر از تهی شدن سیاست از اخلاق و ایدههای بزرگ و آلودن و آمیختن به لمپنیسم در مواردی چون نمایش نتانیاهو وقاحتبار بود.
زندهیاد مهدی بامداد که کار سترگ جمعآوری دایرهالمعارفگونه تاریخ رجال ایران در سه قرن 12 و 13 و 14 هجری قمری را به سامان رسانده و کثیری از این رجال را معرفی کرده یا زندگی و زمانۀ آنان را شناسانده در انتهای مقدمه به واقعیت تلخی اشاره کرده و این شعر زیبای خواجه را آورده: نیست در شهر نگاری که دل از ما ببَرد. به بیان دیگر از میان آن همه رجال نامونشاندار یا مدعی تنها معدودی برای او جذاب و دلنشین بودهاند و بقیه دلی نبرده بودند و حالا حکایت سران جهان و نطقهای آنان در سازمان ملل است.
اشاره شد که نطق خوب رئیسجمهور ما تحتالشعاع ماجرای مکانیسم ماشه یا اسنپبک قرار گرفت و اگر سخنرانی غنی پادشاه اردن را کنار بگذاریم در مجموع انگار دیگر آبی از این کانون گرم نمیشود هرچند که از ابتدا هم قرار بود آتشنشان باشند و اطفای حریق کنند نه آتشافروزی ولی حتی پزشکیان هم نتوانست خاطره حضور قریب 25 سال قبل سیدمحمد خاتمی در اجلاس گفتوگوی تمدنها را تازه کند چراکه موقعیت ایران نیز متفاوت است.
البته صرف جنجال بهپا کردن و تحریک دیگران هنر نیست کما این که محمود احمدینژاد با انکار هولوکاست و بعدتر تشکیک در اصالت واقعۀ 11 سپتامبر یا طرح سخنانی در مصاحبهها توجهها را جلب میکرد اما عملاً دستاوردی نداشت و مهمترین دستاورد دوران او همان قطعنامههاست که بازگشت و احیای آنها کابوس اقتصاد و سیاست شده است. برای آن که بدانیم تا چه حد جاذبههای سیاسی از دست رفته کافی است به مواردی در گذشته اشاره و برخی یادآوری شود.
مواردی چون نطق نیکیتا خروشچف رهبر وقت اتحاد شوروی که برای ساکت کردن همهمۀ هیأت فیلیپینی در اعتراض به دخالتها و سیاستهای شوروی کفشهای خود را درآورد و محکم به تریبون کوفت تا آرامش حکمفرما شود. یا به یاد آوریم وقتی را که فیدل کاسترو رهبر کوبا تازه به قدرت رسیده و جوان بود و در نطقی 4 ساعت و نیمه به تندی به جان.اف.کندی رئیسجمهوری وقت ایالات متحده حمله کرد. در حالی که کندی هم جوان و خوشسیما و جذاب بود و در زمرۀ رهبران محبوب جهان به حساب میآمد. اما کاسترو گفت: «اگر بیسواد و ابله و کُندذهن نبودی میدانستی برای انقلاب برپا کردن نمیتوان زمینداران را علیه کارگران بسیج کرد».
بهکارگیری تعابیری چون «کُندذهن و بی شعور» برای رئیسجمهوری آمریکا بسیار سروصدا کرد و حالا بیشتر روشن میشود که چرا احمدینژاد بهرغم لحن متفاوت در این سیاهه قرار نمیگیرد. چون به صراحت انگشت اشاره را جانب کسی نمیگرفت. البته شاید خدا رحم کرد احمدینژاد چندان اهل تاریخ نبود وگرنه بعید نبود از مشاوران خود بخواهد ایدهای دراندازند تا بیشتر جلب توجه کند و هزینهای بیشتر متوجه ایران و مردم ایران کند.
همچنین میتوان از دانیل اورتگا یاد کرد که در سال 1987 و پس از حمایت صریح رونالد ریگان رئیسجمهوری وقت ایالات متحده از مخالفان در نیکاراگوآ در نطق خود گفت: «جای رمبو در سازمان ملل نیست. در فیلمهای سینمایی است.» هرچند ریگان، سابقۀ بازی در فیلمهای سینمایی را داشت اما توصیف او با عنوان «رمبو» با عرف دیپلماتیک سازگار نبود و از این رو در ردیف نطقهای جنجالی قرار میگیرد.
چندی بعد البته اورتگا قدرت را در انتخابات واگذار کرد و از 2006 که به قدرت بازگشت ادبیات انقلابی و تهاجمی را کنار گذاشت؛ اگرچه احمدینژاد همچنان تصور میکرد اورتگا همان اورتگای قدیم است و دوست داشت با او هم مثل چاوز رفیق شود!
در همین سازمان ملل و نزدیک به 20 سال پیش - در سال 2006 - جرج بوش در نطق خود و با اشارات دست از فیدل کاسترو رهبر کوبا به عنوان «دیکتاتور بیرحم» یاد کرد. کاسترو اما با همه انتقادها در میان رهبران جهان محترم بود و به همین خاطر این رفتار توهین علنی میزبان به میهمان تلقی شد و حتی در پی آن بحث ضرورت انتقال مقر سازمان ملل از آمریکا به جایی دیگر نیز مطرح شد و هوگو چاوز رهبر ونزوئلا در پاسخ به اهانتهای جرج بوش به فیدل کاسترو گفت: «من تو را شیطان خطاب میکنم».
وقتی باراک اوباما به قدرت رسید اما از چاوز رفتار متفاوتی سر زد تا برخلاف کسانیکه که اصرار دارند بگویند این با آن تفاوتی ندارد کاری کرد تا اعلام کند میان اوباما و بوش تفاوت قائل است. (راستی اگر تفاوت ندارند چرا اوباما توافق برجام را با ما امضا کرد و ترامپ از آن خارج شد؟) چاوز قبل از آن که نطق خود را شروع کند چند بار تریبون را بو کرد و گفت: «پارسال اینجا بوی باروت میداد. امسال دیگر بوی باروت نمیدهد!» منظور او جنگطلبی جرج بوش و تغییر سیاستها با روی کار آمدن آمدن اوباما بود.
سازمان ملل این روزها چهرهای چون قذافی را هم به خود ندید که تا اجلاس 64 در نشستها شرکت نمیکرد چون میگفت من در لیبی سمتی ندارم و رهبری جماهیری یا رهبری انقلاب لیبی مقامی رسمی در ردیف دیگر سران نیست و همتای رئیسانجمهور و پادشاهان کشورهای دیگر نیست و اصلاً واجد مقام و جایگاه نیست! اما در این سال حاضر شد و در نطق خود منشور سازمان ملل را پاره کرد. به رهبران کشورهای اسلامی هم خرده گرفت که چرا طالبان را به رسمیت نمیشناسند؟ این در حالی بود که طالبان تحت حمایت عربستان بودند و قذافی با آنان میانهای نداشت.
سالها بعد و در اوج درگیریها در لیبی وقتی به کریستین امانپور گفت «من مسؤولیتی ندارم و وقتی مسؤولیتی ندارم و نه پادشاهم و نه رئیسجمهوری چگونه از من میپرسید چرا از قدرت کنار نمیروم؟» خبرنگار آمریکایی – ایرانی بیدرنگ یادآور شد: «اگر رهبر این حکومت نیستید پس چرا در نشست سران سازمان ملل شرکت میکنید در حالی که همه آنها رئیس یا نمایندۀ حکومت کشور خود هستند؟»
سالها از نطقها و رفتارهای پیشگفته گذشته و همچنان نقل میکنند و نقل میکنیم. از سازمان ملل امسال اما چه خاطرهای برای بازگفتن میماند؟ جز آن که بگوییم کجایند سیاستمداران کلاسیک؟ شاید هم تقصیر رسانهها باشد. روزگاری روزنامهنگاری شوق و اشتیاق استقبال از یورگن هابرماس در تهران را شومن شدن فیلسوفان توصیف کرد و حالا در میدان سیاست شومنی چون ترامپ چندشبرانگیز است و نتانیاهو بیش از آن که شومن باشد بدمن است.