خطرات جنگ آمریکا با روسیه/آمریکا هیچ نفعی در ورود مستقیم به جنگ با روسیه ندارد
من فکر میکنم خطر درگیری مستقیم با روسیه تا حدودی ریشه در طرز فکر جنگ محدود دارد. اما این طرز فکر همچنین مبتنی بر چالشهای یک مداخله نظامی است. دو مسئله اساسی نظامی در وارد کردن ضربهای به روسیه وجود دارد که به اندازه کافی تعیینکننده است تا جنگ را تغییر دهد.

جورج فریدمن استراتژیست
هفته گذشته، در ستونی که در آن به سوالات خوانندگان پاسخ میدهم، نوشتم که ایالات متحده باید منافع ژئوپلیتیکی خود در اوکراین را با خطرات مداخله نظامی بسنجد و ارزیابی کند و به این نتیجه رسیدم که استراتژی دنبالشده در دوران ریاستجمهوری جو بایدن و دونالد ترامپ - یعنی ارائه اطلاعات و سلاح اما نه نیرو به اوکراین - سیاستی منطقی بوده است.
چندین خواننده با این موضوع مخالفت کردند و استدلال کردند که اگر اوکراین سقوط کند، ایالات متحده ناگزیر باید با روسیه مقابله کند و بنابراین واشنگتن باید قبل از اینکه روسیه به سمت غرب پیشروی کند، اکنون مداخله کند. این یک استدلال غیرمنطقی نیست، اما من معتقدم که خطراتش هنوز از مزایایش بیشتر است.
باید با این نکته شروع کنم که از زمان جنگ جهانی دوم، ایالات متحده در جنگهای نیمکره شرقی عملکرد خوبی نداشته است. در ویتنام، عراق و افغانستان، واشنگتن نتوانست به نتایج دلخواه خود برسد و هنگام بحث در مورد چشمانداز جنگ، باید این شکستها را به خاطر داشت. مشکل در همه این درگیریها این بود که اهداف، مانند همه جنگها، سیاسی بودند. ابزارها نظامی بودند، اما نیرو و استراتژی که ایالات متحده با آن به آن جنگها نزدیک شد، به اهداف سیاسی نرسید.
البته دلیلش این نبود که ایالات متحده از نظر نظامی قدرتمند نبود؛ اگر واشنگتن آماده اعزام نیروی عظیم، پذیرش تلفات قابل توجه، بازسازی مناسب دکترین نظامی و آموزش خود و حفظ اشغال برای مدت طولانی باشد، میتواند در هر جنگی پیروز شود. چنین چیزی در جنگ جهانی دوم و پس از آن در اروپا به نمایش درآمد.
از میان این الزامات، مهمترین آنها اعزام نیروی عظیم است. ایده جنگ محدود یک توهم است. برای کسانی که میجنگند، هیچ جنگی محدود نیست. با این حال، در ویتنام، عراق و افغانستان، محدودیتهایی برای ارتش وجود داشت - هم از نظر نیروی مستقر و هم از نظر استراتژیها و تاکتیکهای مجاز مورد استفاده برای دستیابی به هدف سیاسی. از زمان جنگ جهانی دوم، ایالات متحده تمایل داشته است که تواناییهای خود و استقامت دشمنانش را دستکم بگیرد. من صلحطلب نیستم، اما باید در مشارکت در جنگهای «محدود» احتیاط کرد.
من فکر میکنم خطر درگیری مستقیم با روسیه تا حدودی ریشه در طرز فکر جنگ محدود دارد. اما این طرز فکر همچنین مبتنی بر چالشهای یک مداخله نظامی است. دو مسئله اساسی نظامی در وارد کردن ضربهای به روسیه وجود دارد که به اندازه کافی تعیینکننده است تا جنگ را تغییر دهد. مورد اول، اندازه نیروی مورد نیاز و تلفاتی است که احتمالاً به جای خواهد ماند. مورد دوم، لجستیکی و جغرافیایی است. گفته میشود ارتش روسیه حدود ۱ میلیون عضو فعال دارد که تقریباً 600 هزار نفر از آنها در حال حاضر در اوکراین میجنگند و ۲ میلیون نفر نیز نیروی ذخیره وجود دارد. ایالات متحده حدود 100 هزار نیروی فعال در اروپا دارد. بخش عمدهای از اروپا متعهد به توسعه نظامی شده است و اگرچه این توسعه هنوز در مراحل اولیه خود است، اما برای بحث بیشتر، بیایید بگوییم که اروپا حداقل میتواند نیروهای ایالات متحده را افزایش دهد.
البته روسیه احتمالاً نیروهای مؤثر کمتری نسبت به اعداد اعلامشده دارد و ارتش آن تاکنون در اوکراین نسبتاً ناکارآمد بوده است. با این حال، ایالات متحده باید تعداد قابل توجهی از نیروهای خود را نسبت به آنچه در اروپا موجود است، مستقر کند. انجام این کار زمان زیادی میبرد که در طی آن زمان نیروهای روسی در واکنش بسیج شده و به طور مشابه مستقر خواهند شد.
یک مشکل جداگانه اما مرتبط، مربوط به فناوری است. در اوکراین، تحولات در فناوری، دفاع را مؤثرتر از حمله کرده است. استفاده از ماهوارهها و پهپادها، موجب میشود که تعداد زیاد نیروهای متمرکز برای یک حمله به شدت آسیبپذیر شود. تاکنون، روسیه عموماً کشوری بوده که نیروهای خود را برای حمله متمرکز کرده و اوکراین عمدتاً در حالت دفاعی قرار داشته است.
در مداخلهای که ایالات متحده برای تضعیف توانایی روسیه در تهدید اروپا طراحی کرده است، هدف سیاسی، درهم شکستن ارتش روسیه برای جلوگیری از تهاجمات بیشتر روسیه خواهد بود. طبق تعریف، این امر ایالات متحده را در موقعیت تهاجمی قرار میدهد و زمان لازم برای استقرار یک نیروی تهاجمی، چند ماه خواهد بود، نه چند روز، که در این مدت، استقرار نیروها کاملاً آسیبپذیر خواهد بود.
لجستیک هم یک نگرانی جدیتر است. در طول جنگ سرد، نیروهای آمریکایی در آلمان و مناطقی در غرب متمرکز بودند. خطوط تدارکاتی از بنادر فرانسه و آلمان نسبتاً کوتاه بود. فاصله این بنادر تا اوکراین نزدیک به 2 هزار مایل (۳۲۰۰ کیلومتر) است. ناتو فرضش این بود که با روسیه در یک جنگ دفاعی درگیر خواهد شد، با خطوطی که برای ذخیره تدارکات در نزدیکی جبهه در دسترس است، و تدارکات ایالات متحده حداکثر از کشتیهایی که چند صد مایل دورتر هستند، تخلیه خواهند شد. بنادر نزدیکتری در لهستان وجود دارد، اما کشتیها باید از یک نقطه انسداد عبور کنند و بنابراین در برابر پهپادها و موشکهای روسی بسیار آسیبپذیر خواهند بود. از سوی دیگر، روسیه خطوط تدارکاتی بسیار کوتاهتری خواهد داشت.
استراتژی مقابله با روسیه فرضش این بود که مسکو با انتقال نیروهای خود به غرب، مشکلات لجستیکی عظیمی خواهد داشت و ناتو در خطوط تدارکاتی بسیار کوتاهتری خواهد جنگید. این استدلال همیشه به عنوان یک عامل بازدارنده اصلی برای روسیه تلقی میشد؛ مداخله ایالات متحده در اوکراین این استدلال را خنثی میکند. درست است که روسیه در اوکراین خوب نجنگیده است، اما بین ارتشهایی که از سرزمین خود دفاع میکنند و ارتشهایی که به کشور دیگری حمله میکنند، تفاوت وجود دارد. همانطور که خطوط کوتاه تدارکات به اوکراین کمک کرده است، اگر ایالات متحده به حمله ادامه دهد، خطوط کوتاه تدارکات به نفع روسیه نیز خواهد بود.
بنابراین کسانی که میخواهند ایالات متحده درگیر شود و ضربه نهایی را به روسیه وارد کند، باید این واقعیت را در نظر بگیرند که اوکراین جای جنگ با روسها نیست. آلمان غربی جای بسیار خوبی بود. از قضا، اگر ایالات متحده میخواهد در یک جنگ متعارف با روسیه بجنگد، باید روسیه را تشویق کند که نیروی اصلی خود را به غرب دور بفرستد. مسکو اما این کار را نخواهد کرد.
نکته این است که مانند سایر جنگهایی که ایالات متحده در آن شرکت کرده، نباید خطرات را دست کم بگیرد یا منافع خود را بیش از حد ارزیابی کند. ایالات متحده در تضعیف روسیه ذینفع است، اما یک مداخله مؤثر از چندین جهت گسترده و آسیبپذیر خواهد بود. به همین دلیل است که میگویم ایالات متحده باید منافع ملی خود را با خطراتی که متحمل میشود، هماهنگ کند. از نظر من، استراتژی بایدن-ترامپ مبنی بر تأمین اطلاعات و سلاح برای اوکراین جهت سرکوب روسها و انتظار برای یک پایان مبتنی بر مذاکره، تنها استراتژی قابل اجرا و بهترین راه برای پیگیری منافع ملی آمریکا است.