با حذف چتر امنیتی آمریکا که زمانی قیم اروپا بود چه قارهای به جا میماند؟
اروپا باید روی پای خود بایستد
آمریکا تنها کشور ناتوست که دسترسی استراتژیک و مهارت لجستیکی برای دخالت قاطعانه در جبهه شرق اروپا و فراتر از آن را دارد. با خروج ناتو از این ائتلاف آنچه از بلوک باقی میماند ملغمهای از نیروهای نظامی اروپایی است که عمدتاً برای مبارزه در هماهنگی با نیروهای آمریکایی طراحی شدهاند و توانایی برای عملکرد کارآمد بدون یکدیگر را ندارند.
هال برندز، استاد روابط بینالملل در دانشگاه جان هاپکینز: اروپای واقعی کدام است؟ قارهای عمدتاً متحد، دموکراتیک و صلحآمیز چند دهه گذشته؟ یا اروپای متزلزل، چنددسته و پر از درگیری که قرنها پیش وجود داشت؟ اگر دونالد ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری ماه نوامبر برنده شود، بهزودی جواب این سوال را خواهیم فهمید.
ترامپ در دور اول ریاستجمهوریاش با ایده خروج آمریکا از ناتو لوندی میکرد. برخی از مشاوران پیشین او بر این باورند که او در دور دوم ریاستجمهوریاش واقعاً ممکن است از ناتو خارج شود. فقط ترامپ نیست که اینگونه صحبت میکند: سناتور آمریکا جیدیونس، یکی از دنبالکنندگان برجسته ایده «اول آمریکا» میگوید: «وقت آن رسیده که اروپا روی پاهای خود بایستد.» حتی در میان کسانی که بهصراحت طرز فکر «اول آمریکا» را تایید نمیکنند، گرایشها به اولویتبندی، بهویژه در آسیا، در حال افزایش است. اروپای پساآمریکا بیش از هر زمان دیگری قابلتأمل است. ارزش این را دارد که بپرسیم چهجور جایی خواهد بود.
خوشبینها امیدوارند که اروپا بتواند به مسیر شکوفایی خود ادامه دهد؛ حتی اگر رهبران ناتو که یکی دو روز دیگر هفتادوپنجمین سالگرد ائتلاف را در نشست واشنگتن جشن میگیرند، چتر امنیتی آمریکا را از دست بدهند. از این نظر آمریکا ممکن است بهخانه برگردد اما اروپایی که در 80 سال گذشته ثروتمندتر، باثباتتر و مطمئناً دموکراتتر شده، آماده است تا بهعنوان یک نیروی سازنده و مستقل در جهان چندقطبی فعالیت کند.
با این حال اروپای پساآمریکا برای مقابله با تهدیدهای پیشرو دچار چالش خواهد شد و حتی ممکن است سرانجام به الگوهای آنارشیستیتر و غیرلیبرالتر گذشته خود بازگردد. امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه در اواخر آوریل هشدار داد: «اروپای امروز ما فناپذیر است. ممکن است بمیرد.»
در جهان «اول آمریکا» این اتفاق محتمل است. اروپا نسبت به جنگ جهانی دوم آنقدر تغییر کرده که خیلیها، بهویژه آمریکاییها فراموش کردهاند این قاره زمانی در ناامیدی کامل بهسر میبرد. اروپای قدیم برخی از بزرگترین مهاجمان و جاهطلبترین دیکتاتورها را در تاریخ خود داشت: جاهطلبیهای امپریالیستی و رقابتهای داخلی جنگهایی را راهانداخت که تمام کشورهای سراسر جهان را وارد آن کرد. اروپا سرزمین «جنگهای دائمی» و مشکلات بیپایان بود، که به گفته چارلز لیندبرگ هوانورد و انزواطلب در سال 1941، برای آمریکا بهتر است که از این قاره نفرینشده دور بماند.
مسئله اساسی جغرافیایی است که عده زیادی از رقابتکنندگان قدرتمند را در یک جا جمع کرده بود. تنها راه ادامه حیات در این محیط کشورگشایی با هزینه دیگران بود: این داینامیک چرخههایی از درگیریهای فاجعهبار را بر سر اروپا آورد. پس از سال 1870 و ظهور آلمان متحد بهعنوان یک نیروی عظیم صنعتی و نظامی در مرکز منطقه، این قاره آسیبپذیرتر شد. سیاست این قاره مثل ژئوپلیتیکاش بیثبات بود: از انقلاب فرانسه به بعد، اروپا چرخشهای بزرگی بین لیبرالیسم و برخی از وحشتناکترین اشکال استبدادی در تاریخ را تجربه کرده است.
دلیلی وجود نداشت فکر کنیم که جنگ جهانی دوم در اواخر سالهای 1940 این چرخه را از هم گسست. رقبای قدیمی مردد شده بودند: فرانسه وحشت داشت که دوباره خیزشی در آلمان بهراه بیفتد و از همسایگانش انتقام بگیرد. رادیکالیستهای جدید در قالب اتحاد شوروی و کمونیستهای اروپایی تحت کنترلش و همزمان دیکتاتورهای راستگرا در پرتغال و اسپانیا تثبیت شده بودند. دموکراسی در بسیاری از کشورها در معرض خطر قرار داشت: محرومیتهای اقتصادی رقابت و چنددستگی را تشدید میکرد.
تولد اروپای جدید کاملاً اجتنابناپذیر بود: همان کشوری که مدتها تلاش میکرد از کشمکشهای قاره اروپا دوری کند با مداخله بیسابقه و رادیکال خود آن را شکل داد. این مداخله ناشی از جنگ سرد بود که تهدید ناشی از فروپاشی دیگری در توازن اروپایی را، حتی برای ابرقدرت دوردست یعنی آمریکا هم غیرقابل تحمل بود. در اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 در شرایطی که غالباً هرج و مرج برپا بود، بهتدریج اروپا و آمریکا بهیکدیگر نزدیک شدند که مجموعهای از تعهدات اشتراکی با اثرات متحولکنندهای را در پی داشت.
حیاتیترین تعهد امنیتی آمریکا از طریق ناتو صورت گرفت که آن را با اعزام سربازان خود، پایدار نگه داشت. حفاظت نظامی آمریکا توانست با محافظت از اروپای غربی در برابر مسکو و همچنین محافظت از غرایز خودتخریبی اروپا، حلقه فلاکتبار خشونت را بشکند. محافظت از منطقه توسط آمریکا باعث شد تا دشمنان قدیمی دیگر از یکدیگر نترسند: بهگفته یکی از مقامات بریتانیایی در سال 1948، ناتو «میتواند مشکلات دیرینه بین آلمان و فرانسه را... از بین ببرد.» کشورهای اروپای غربی بالاخره میتوانستند امنیت را احساس و آن را برای یکدیگر فراهم کنند. این امر باعث شد عمر رقابتهای سیاسی و تسلیحاتی که منطقه را فرا گرفته بود، کوتاه شود و به اعضای آن اجازه دهد تا تسلیحات خود را برای تهدیدی مشترک حفظ کنند.
بههمین ترتیب سیاست آمریکا تغییر دومی را پایهریزی کرد: همکاری بیسابقه اقتصادی و سیاسی. آمریکا از طریق طرح مارشال، بهشدت بهدنبال همکاری کشورهای اروپایی بود که آن را شرطی برای کمکها به بازسازی این قاره عنوان میکرد و به شکلگیری ساختارهای فراملی که بعدها به «جامعه اقتصادی اروپایی» و «اتحادیه اروپا» تبدیل شدند، کمک کرد. حضور نظامی آمریکا این همکاریها را تسهیل کرد چون به دشمنان سابق اجازه میداد منابع خود را بدون بهخطر انداختن امنیتشان به اشتراک بگذارند. سال 1949، کنراد آدناور، صدراعظم آلمان غربی گفت، آمریکاییها «بهترین اروپاییها» هستند. بهعبارت دیگر حضور واشنگتن به متحدان اروپاییاش اجازه داد تا چالشهای پیشین خود را دفن کنند.
سومین تغییر، سیاسی بود: اگر تعرض سرزمینی ریشه در دیکتاتوری داشت پس تغییر ژئوپلیتیک اروپا مستلزم تغییر سیاستهایش بود. این تغییر با دموکراسیسازی اجباری آلمان غربی که تحت اشغال متحدان قرار داشت، آغاز شد. تغییری که شامل استفاده از کمکهای طرح مارشال برای بازسازی این قاره و ایجاد ثبات در دموکراسیهای شکننده بود. این تغییر همچنین حضور نظامی آمریکا را امکانپذیر کرد و در مقابل هژمونی اتحاد شوروی که میتوانست دموکراسی اروپایی را از بین ببرد، مانعی بهشمار میرفت. این طرح در عین حال به کشورها اجازه داد در برنامههای رفاهی سخاوتمندانهای سرمایهگذاری کنند تا راستها و چپهای رادیکال را بهحاشیه برانند.
این یک راهحل منحصربهفرد برای مشکلات اروپا بود. فقط آمریکا بود که آنقدر قدرت داشت تا از اروپا در برابر دشمنانش محافظت کند و در عین حال آنقدر فاصله داشت که برای بهتصرف و تحتسلطه درآوردن منطقه هیچ تهدیدی محسوب نشود. فقط آمریکا بود که منابع کافی برای کمک به بازسازی منطقهای ویرانشده را داشت و میتوانست آن را به اقتصاد شکوفای جهان آزاد تبدیل کند. فقط آمریکا بود که میتوانست در عین محافظت از آزادیهای دموکراتیک اروپا یا حتی تقویت آنها، درگیریها را خاموش کند. پروژه آمریکا در اروپای غربی آنقدر موفقیتآمیز بود که زمانی که جنگ سرد بهپایان رسید بهسمت شرق گسترش پیدا کرد.
همانطور که مارک مزوور، تاریخدان میگوید، دخالتهای آمریکا کمک کرد یک «قاره تاریک» به نام اروپا به بهشتی مدرن در قلب نظم در حال گسترش لیبرال تبدیل شود. این یک دستاورد عظیمی بود که جهان را تغییر داد و حالا بهنظر میرسد برخی از آمریکاییها میخواهند آن را بهخطر بیاندازند.
قرار نبود تعهد آمریکا به اروپا همیشگی باشد. پال هافمن که نظارت طرح مارشال را برعهده داشت، با طعنه میگوید، هدفش این بود که «اروپا روی پای خودش بایستد و بارش از روی شانههای آمریکا کم شود.» در دهه 1950، دوایت دی. آیزنهاور، رئیسجمهور آمریکا از خود میپرسید که کی قرار است اروپاییها یک گام بهجلو بردارند تا واشنگتن بتواند کمی استراحت کند. در موارد متعدد، آمریکا کاهش تعداد سربازان یا حذف حضور آنها را کاملاً در نظر گرفته بود.
نقش آمریکا در اروپا مزیتهایی فوقالعاده درکنار هزینههایی شدید در پی داشت. این موضوع جدیدی نیست. آمریکا وعده داد حتی زمانی که خطر جنگ هستهای وجود داشته باشد از کشورهایی هزاران مایل آنطرفتر دفاع کند. این کشور با فراهم کردن کمکهای خارجی و اجازه دسترسی نامتقارن به بازار خانگی عظیمش، قاره را بازسازی کرد و به کشورهای خارجی اجازه داد تا سریعتر از خود آمریکا پیشرفت کنند.
آمریکا با رهبران کشورهای متحد خود مانند شارل دوگل، رئیسجمهور فرانسه که ظاهراً گهگاهی از اقدامات محافظتی آمریکا برآشفته میشد، مدارا میکرد. واشنگتن هم از یکی از سنتهای دیپلماتیک خود مبنی بر خصومت با متحدانی که درگیری داخلی دارند، عقبنشینی کرد، تا به قیم قارهای تبدیل شود که مدتهای طولانی جز دردسر چیزی ندیده بود.
ابهام ناشی از جنگ سرد تحت کنترل بود و منتقدان هیچوقت نتوانستند مفهوم کاربردی از امنیت اروپا بدون آمریکا ارائه دهند. اما امروز، محرکهای قدیمی همچنان وجود دارند و چالشهای جدید توجه واشنگتن را به سمتوسوی دیگری بردهاند و بههمین ترتیب بدبینیهای آمریکا نسبت به اروپا قویتر از همیشه شده است. مظهر این بدبینی هم ترامپ است.
ترامپ مدتهاست که از مسئولیتی که در ناتو برعهده واشنگتن است، شکایت میکند. او تهدید کرده تا روسها در برابر متحدان اروپاییاش که پولی پرداخت نمیکنند «هر کاری دلشان میخواهد انجام دهند». او آشکارا از اتحادیه اروپا متنفر است و نهتنها آن را اوج اتحاد قارهای نمیداند بلکه بهعنوان یک رقیب اقتصادی نفسگیر به آن نگاه میکند. او بهعنوان یک عوامگرای غیرلیبرال اگر با بخت لیبرالدموکراسی در اروپا دشمن نباشد، نسبت به آن بیتفاوت است. او میپرسد، چرا آمریکاییها باید از اروپا مراقبت کنند زمانی که «یک اقیانوس بین ما قرار گرفته؟» زمانی که ترامپ از سیاست خارجی «اول آمریکا» میگوید منظورش سیاست خارجیای است که در آن آمریکا وظایف غیرمعمولی را که از زمان جنگ جهانی دوم برعهده گرفته، کنار میگذارد.
واضحتر بگوییم، هیچکس دقیقاً نمیداند ترامپ چه کارهایی انجام میدهد. خروج کامل از ناتو که بقیه جمهوریخواهان حامی روابط بینالمللی را خشمگین میکند، ممکن است ارزش هزینههای سیاسی را نداشته باشد. اما با وجود آنکه ترامپ برای ریاستجمهوری فعالیت میکند و حامیانش در میان جمهوریخواهان قدرت بهدست میآورند و تهدید چین برای منافع آمریکا در آسیا شدیدتر میشود، زمان آن رسیده این احتمال را جدیتر بگیریم که آمریکا ممکن است یک روز از اروپا خارج شود پس باید تبعات احتمالی آن را درنظر بگیرد.
در یک سناریوی خوشبینانه، اروپا میتواند دموکراتیک، منسجم و متحد در برابر دشمنانش باقی بماند. خروج آمریکا از ناتو میتواند اروپا را مجبور کند تا اوکراین را در جنگ کنونی تقویت کند، به کییف ضمانتهای امنیتی معناداری پس از برقراری صلح بدهد و خود را به بازیگر نظامی درسطح جهانی تبدیل کند تا بتواند روسیه و دیگر تهدیدهایی که مهارشان پیشتر برعهده آمریکا بود، دفع کند. بنابراین اروپا میتواند بهعنوان قطبی مستقل و قوی در نظم جهانی لیبرال ظهور کند. واشنگتن میتواند روی دیگر اولویتهایش متمرکز شود و یک تقسیم کار کارآمدتر در جهان دموکراتیک ایجاد کند.
اروپا قطعاً منابعی برای ایستادن روی پای خود دارد. دیگر آن قاره شکننده و تنگدست اوایل دهه 1940 نیست بلکه به یک جامعه قدرتمند بالقوهای تبدیل شده که در آن دموکراسی و همکاری روال کار است. تولید ناخالص داخلی اتحادیه اروپا 10 برابر روسیه است. از سال 2022، کشورهای اتحادیه اروپا بهطور جمعی خیلی بیشتر از آمریکا ادوات نظامی و دیگر کمکها را به اوکراین فرستادهاند و در صنایع دفاعی که پس از جنگ سرد از رونق افتاده بودند دوباره سرمایهگذاری کردهاند. علاوه بر آن، رهبران اروپایی هماکنون برای آینده پس از آمریکا آماده شدهاند چه با تبدیل کشورهای خود به قدرتهای نظامی جدی، مثل لهستان، چه با طرفداری جدید از خودمختاری استراتژیک اروپایی که اولویت همیشگی پاریس بوده است. امانوئل مکرون، رهبری که بهنظر نسبت به چشماندازهای پساآمریکایی اروپا خوشبینترین است در ماه آوریل گفت، زمان آن رسیده که قارهای «متحدتر، باقدرت بیشتر و دموکراتیکتر» بسازیم.
هماهنگی اقدامات جمعی در میان دهها کشور با منافع و فرهنگهای متفاوت بسیار سخت است مگر اینکه کسی بهآرامی کلههایشان را بههم بکوبد. مشکلات سناریوی خوشبینانه را بهراحتی میتوان تشخیص داد. زمانی که مکرون یکپارچگی اروپا را جانشین رهبری آمریکا خطاب میکند، بهنظر فراموش کرده است که اروپا بهدلیل فضای اطمینانخاطری که واشنگتن فراهم کرده، متحد و یکپارچه شده است. در موارد پیشین که در آن آمریکا یک گام عقبنشینی کرد تا به قدرتهای اروپایی اجازه دهد یک گام بهجلو بردارند، مثلاً در آغاز جنگهای بالکان در اوایل دهه 1990، نتیجه اغلب بهجای انسجام استراتژیک، هرج و مرج بود. اتحادیه اروپا برای رسیدگی به مسئله حمله روسیه تا فوریه 2022 بهشدت دچار چنددستگی شده بود تا اینکه واشنگتن پیشدستی اولیه برای تجهیز اوکراین را انجام دهد. درسی که باید یاد گرفت این است که بهسختی میتوان اقدامات جمعی را درمیان چندین کشور با منافع و فرهنگهای استراتژیک متفاوت هماهنگ کرد؛ مگر اینکه کسی بهآرامی سرهایشان را بههم بکوبد و رهبری هژمونیک را فراهم کند.
اروپایی مستقل و ازنظر ژئوپلیتیک قدرتمند، ایده خوبی بهنظر میرسد اما نمیتواند توافق کند که چهکسی آن را رهبری کند. فرانسه همیشه بهسرعت داوطلب میشود، هرچقدر که کشورهای شرق اروپا خوششان نیاید چون آنها واقعاً اعتقاد ندارند پاریس تمایل یا توانایی تامین امنیتشان را مثل کشور خود داشته باشد. برلین استطاعت اقتصادی برای رهبری قاره را دارد اما طبقه سیاسی آن مدتهاست نگرانند که اینکار میتواند بهسادگی ترسها از قدرت گرفتن دوباره آلمان را برگرداند. آنها قطعاً راست میگویند: اتحاد آلمان پس از جنگ سرد برای همسایگانش قابلتحمل بود فقط بهاین دلیل که به آنها تضمین داده شده بود برتری اروپایی را دنبال نمیکند. بنابراین به این نتیجهگیری میرسیم که اروپاییهایی تمایل داشتند رهبری آمریکا را تحمل کنند دقیقاً بهاین خاطر که آمریکا کشوری اروپایی بود و میتوانست قدرت را بدون تجدید تنشهایی که زمانی اروپا را تکهپاره کرد، اعمال کند.
بنابراین به مشکل نهایی میرسیم. اروپایی که میتواند مسائل امنیتی خود را کنترل کند، نسبت به امروز بهشدت مسلحتر خواهد شد. بودجه صنایع دفاعی در بسیاری از کشورها دو تا سهبرابر خواهد شد. کشورهای اروپایی در مرگبارترین تسلیحات جهان، مثل موشک، جنگنده و قابلیتهای پیشرفته اعمال قدرت سرمایهگذاریهای عظیمی انجام خواهند داد. با حذف چتر هستهای آمریکا، کشورهای هممرز با روسیه امیدوارند بتوانند این کشور را مهار کنند. لهستان بیشتر از بقیه کشورها میتواند پروژه سلاحهای هستهای خود را دنبال کند.
فرض کنید اروپا بهطور جدی مسلح شود. بدون پوشش امنیتی آمریکا، اقدام کشورهای اروپایی که قابلیتهای مورد نیاز خود برای مقابله با تهدیدها را توسعه میدهند میتوانند نگرانیهایی را ناشی از عدم موازنه نظامی در داخل دوباره بیدار کنند. بهعبارت دیگر در اروپایی که تحت محافظت قدرت آمریکا قرار دارد، تانکهای آلمانی کمکی به امنیت مشترک محسوب میشوند. در اروپای پس از آمریکا این موضوع تهدیدآمیزتر خواهد بود.
سناریوی دوم این است که اروپای پساآمریکا ضعیف و چنددسته شده باشد؛ قارهای که کشورهایش اختلافنظر شدید دارند اما از یکدیگر هم حمایت نمیکنند. در این نسخه از اروپا احتمال بازگشت آنارشی کم است اما رخوتی را در میان کشورها ایجاد میکند. اتحاد اروپا نمیتواند قدرت نظامی کافی را برای آزادسازی اوکراین و حفاظت از کشورهای شرقی همسایه روسیه فراهم کند. این اروپا برای سازگاری با تهدیدهای اقتصادی و ژئوپلیتیکی چین چالش خواهد داشت. در حقیقت این اروپا خود را میان روسیه متهاجم، چینِ سودجو و اگر ترامپ بیاید، آمریکای دشمن مییابد. اروپا دیگر نمیتواند کانون رقابت ژئوپلیتیکی باقی بماند، اما میتواند نفوذ و امنیت خود را در جهان بینظم از دست بدهد.
این دقیقاً همان سناریویی است که مکرون و دیگر رهبران اروپایی را نگران میکند. بسیاری از ابتکارهای دفاعی اروپایی برای اجتناب از وقوع این سناریو هماکنون در حال اجرا یا مدنظرند. در کوتاهمدت، اروپای ضعیف و غیرمتحد نزدیک به یقین است.
دلیل آن این است که خروج آمریکا یعنی خروج قلب ناتو. این ائتلاف قویترین و باتجربهترین عضو خود را از دست میدهد؛ کشوری که بزرگترین سهم قابلیتهای پیشرفته را دارد؛ فرماندهی سازمان را پیش میبرد و سازوکار آن را کنترل میکند. آمریکا تنها کشور ناتوست که دسترسی استراتژیک و مهارت لجستیکی برای دخالت قاطعانه در جبهه شرق اروپا و فراتر از آن را دارد. با خروج ناتو از این ائتلاف آنچه از بلوک باقی میماند ملغمهای از نیروهای نظامی اروپایی است که عمدتاً برای مبارزه در هماهنگی با نیروهای آمریکایی طراحی شدهاند و توانایی برای عملکرد کارآمد بدون یکدیگر را ندارند. پایگاه صنعتی-دفاعی آنها ضعیف و غیرمتمرکز خواهد بود که حتی نمیتواند از ظرفیت نظامی سریع و هماهنگ دفاع کند. هر کدام از کشورهای عضو ناتو ترکیبی از بیش از 170 سیستم تسلیحاتی بزرگ را در اختیار دارند.
پس از خروج آمریکا از ناتو، نیروهای نظامی تضعیفشده اروپا با روسیهای مواجه میشوند که نسبت به هر زمان دیگری در دهههای گذشته به سطح بالاتری از بسیج نیروهای خود رسیده و اروپا برای جبران فوری ضعفهای خود گزینههای کمی در اختیار دارد.
تعامل با روسیه بدون دخالت قدرت آمریکا مستلزم افزایش بودجههای عظیم نظامی اروپا است، حتی اگر روسیه موفق شود اوکراین را تحت سلطه خود درآورد و جمعیت و اقتصاد آن را با سیستم نظامی کرملین ادغام کند. کشورهایی که امتیازهای گزاف دولت آمریکا برای جبران کسری بودجه خود را بهطور نامحدود دریافت نمیکنند، باید مالیاتهای سنگینی را اعمال کنند یا برنامههای رفاه اجتماعی را کاهش دهند که احتمالاً با نارضایتی مردم روبهرو خواهند شد. برخی از کشورها مثل لهستان و کشورهای بالتیک ممکن است این بها را برای حفظ استقلال خود بپردازند. برخی دیگر ممکن است تصمیم بگیرند که آمادگی نظامی ارزش پارهکردن قرارداد با جامعه را ندارد و سازگاری با روسیه متهاجم را راه عاقلانهتری بداند.
یا شاید کشورهای اروپایی فقط در مورد تهدیدهایی که باید مقابله کنند، اختلافنظر داشته باشند. حتی در طول جنگ سرد، اتحاد جماهیر شوروی آلمان غربی را بیشتر از هر کشور دیگری برای مثال پرتغال تهدید میکرد. با رشد اتحادیه اروپا، مشکل درک تهدیدهای متفاوت حادتر شده است. کشورهای شرق و شمالی از ولادیمیر پوتین وحشت دارند و ممکن است برای دفاع از یکدیگر نیروهای نظامی خود را تلفیق کنند. اما کشورهای دورتر از غرب و جنوب ممکن است نگران تروریسم، مهاجرت دستهجمعی و سایر تهدیدات غیرسنتی باشند. واشنگتن مدتهاست که در چنین مناقشاتی در داخل ناتو نقش واسطهگر را بازی میکند.
این یک نتیجه ناخوشایند برای اروپاست اما همچنان ناخوشایندترین نیست. در سناریوی سوم، آینده اروپا میتواند بسیار شبیه گذشته آن باشد. در این اروپا ضعف، یک شرایط موقتی است و شکست در غلبه بر مشکلات اقدامات جمعی مانند امنیت اتحادیه اروپا تنها شروع ماجراست.
امروز در بالکان شعلههای ناسیونالیسم خشونتآمیز هنوز سوسو میکند. نارضایتیهای تجدیدنظرطلبان و غرایز استبدادی، به رهبران ترکیه و مجارستان جان میبخشد. پیامدهای بحران بدهی اروپا در سال 2009 و سالها ریاضت اقتصادی پس از آن نشان داد که نارضایتی از نفوذ آلمان - در این مورد نفوذ اقتصادی آلمان - هیچوقت عمیقاً دفن نشده است. حتی امروز که پوتین برای کشورهای اروپایی هرگونه دلیلی است که با یکدیگر همکاری کنند، تنش بین اوکراین و لهستان یا بین فرانسه و آلمان گهگاهی شعلهور میشود. اشتباه نکنید، فکر نکنید اروپای صلحآمیز امروز هیچوقت عقبگرد ندارد. اروپا بههر حال، قبل از سال 1945، مثلاً در دهههای پس از شکست ناپلئون، چشمههایی از صلح نسبی را تجربه کرد. زمانی که توازن قوا تغییر کرد، این صلح هم از بین رفت. فکر نکنید تراژدی نمیتواند سراغ قارهای بیاید که بهنظر روشنفکر است: پیش از تعامل با آمریکا، تاریخ اروپا، تاریخ پیشرفتهترین قاره از نظر اقتصادی و مدرنترین قاره جهان بود که مکرراً خود را تکهتکه کرد. در واقع اگر درسی از گذشته اروپا یاد گرفته باشیم این است که سقوط میتواند تندتر و زودتر از آن چیزی باشد که در حال حاضر تصور میکنید.