| کد مطلب: ۴۲۴۷۴

یک شغل فرسایشی

فرسایش روح و روان اتفاقی است که مدام و مدام و مدام برای یک روزنامه‌نگار در این سرزمین رخ می‌دهد تا وقتی که برود زیر خاک و الفاتحه. تازه بعد از آن هم مطمئن نیستم روح و روان یک روزنامه‌نگار از فرسایش در امان باشد.

یک شغل فرسایشی

یک‌بار یک راننده تاکسی محترمی که مدعی بود روان‌شناس بزرگی است از من پرسید: شغلت چیه؟ گفتم: روزنامه‌نگار. گفت بذار از قیافت حدس بزنم چجور روزنامه‌نگاری هستی؟ گفتم: بفرمایید. گفت: خیلی فرسایشی قلم می‌زنی. گفتم: میشه بیشتر توضیح بدید؟ گفت: یعنی هربار که می‌نویسی روح و روانت فرسایش پیدا می‌کنه. نمی‌دانم روان‌شناس بود یا نه؟ نمی‌دانم واقعاً خودش هم فهمید چه گفت یا نه؟ ولی دقیق‌ترین توصیف را از حال‌ و روز یک روزنامه‌نگار بیان کرد. فرسایش روح و روان اتفاقی است که مدام و مدام و مدام برای یک روزنامه‌نگار در این سرزمین رخ می‌دهد تا وقتی که برود زیر خاک و الفاتحه. تازه بعد از آن هم مطمئن نیستم روح و روان یک روزنامه‌نگار از فرسایش در امان باشد.

علتش هم کاملاً پیداست. تقریباً هیچ فاجعه‌ای در این مملکت یافت نمی‌شود که روزنامه‌نگاران پیش‌تر از وقوع آن تذکر نداده باشند. این ماجرا وقتی بارها و بارها تکرار می‌شود، روزنامه‌نگار اندک‌اندک به این نتیجه می‌رسد که چقدر کارش بیهوده است. مثال‌ها بی‌شمارند اما برای مشتی نمونه خروار به یک اتفاق گُل‌درشت همین روزها اشاره می‌کنم. به همین داستان اخراج مهاجران افغانی دقت کنید. پیش از آن‌که کار به اینجا برسد خیلی‌ها تذکر دادند. نه‌فقط یک تذکر ساده بلکه خودشان را به زمین و زمان کوبیدند.

از زنده‌یاد سیدجواد طباطبایی که صراحتاً گفت اگر فکری به حال این مهاجرت لجام‌گسیخته نکنید به زودی با فاجعه‌ای ملی مواجه خواهیم شد و داستان حمله محمود افغان یک‌بار دیگر تکرار خواهد شد تا محمدحسین جعفریان که هر شب در اینستاگرام لایو گذاشت و با خواهش و التماس گفت، به این طالبان علیه ما علیه این‌قدر باج ندهید که فردا نمی‌توانید از پس توطئه‌های ریز و درشت آنان برآیید. خیلی‌های دیگر هم به هجوم بی‌حساب و کتاب مهاجران واکنش نشان دادند. روزنامه‌نگار دیگری حتی این مقدار هشدار را کافی ندانست و کلی سند و مدرک ضمیمه ادعاهایش کرد و فرستاد برای همه آن‌هایی که باید می‌فرستاد.

هیچ‌کس گوشش بدهکار نبود که نبود. شاید اگر این جنگ 12 ‌روزه تحمیلی اسرائیل علیه ایران راه نمی‌افتاد، بازهم گوش کسی بدهکار نبود. نمی‌دانم  از سر اتفاق بود یا بدشانسی که تعدادی از این مهاجران، مزدور اسرائیلی‌ها از آب درآمدند. حالا همان جماعتی که حاضر نمی‌شدند یک‌بار هم سخن منتقدان و روزنامه‌نگاران را بشنوند، چنان به تکاپو افتاده‌اند که نگو و نپرس و البته بازهم به جبران غفلت پیشین از آن سوی بام افتاده‌اند تا جایی که همان کسانی که می‌گفتند جلوی این مهاجرت لجام‌گسیخته و بی‌حساب و کتاب را بگیرید، صدایشان درآمده است که: این نحوه از اخراج مهاجران با هیچ‌یک از قوانین اخلاقی، قانونی و شرعی سازگار نیست.

اگر همان روزی که دلسوزان و منتقدان می‌گفتند کسی بود که این حرف‌ها را بشنود و جدی بگیرد، اصلاً کار به این‌جاها نمی‌کشید. حالا هم گوشی برای شنیدن نیست. حالا هم این نحوه از برخورد آبروبر جز آن‌که بر کینه‌ها و عداوت‌ها بیفزاید حاصل دیگری نخواهد داشت. کدام آدم عاقلی در کشور همسایه‌اش این‌همه بذر نفرت و کینه می‌کارد؟ اگر فردا روزی خدای ناکرده جنگ دیگری در کشورمان رخ دهد، همه آن‌هایی که ناعادلانه و نامحترمانه از این کشور بیرون رانده شده‌اند، می‌توانند یک همکار نفوذی بالقوه برای دشمنان ما محسوب شوند.

فهم این نکته ساده و بدیهی این‌قدر دشوار است؟ همه حرف این بود که نباید بی‌حساب و کتاب مهاجرپذیر بود. حالا هم همه حرف این است که نباید بی‌حساب و کتاب به اخراج فله‌ای مهاجران پرداخت. وقتی نمی‌توانید بدیهیات را حالی دیگران کنید به‌قول آن راننده محترم هربار که می‌نویسید روح و روان‌تان فرسایش پیدا می‌کند. از خودتان بدتان می‌آید. فکر می‌کنید، دارید بیهوده‌ترین کار دنیا را انجام می‌دهید. فکر می‌کنید همه حرف‌هایتان مصداق تام و تمام مشت بر سندان کوفتن است. آیا راهی برای خلاصی از این وضعیت دشوار و تراژیک وجود دارد؟ من که راهی نمی‌شناسم جز خاموشی.

سخنی نیست که خاموشی از آن بهتر نیست

نیست علمی که فراموشی از آن بهتر نیست

ای‌کاش می‌شد. فکر کنید دارند جلوی چشمت تنت را، وطنت را تکه‌تکه می‌کنند و از تو کاری برنمی‌آید. به قول آن دوست قدیمی: به دست‌های بسته خود نگاه می‌کنم و نفرین می‌فرستم به روزی که زاده شدم. اگر فکر می‌کنید این میزان از ناامیدی نه‌تنها برای روزنامه‌نگاری که برای ادامه حیات نیز سمی مهلک است، دعا کنید بلکه گوشی برای شنیدن بتوان یافت.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
پربازدیدترین
آخرین اخبار